قاسم (ع) رفت و حسین (ع) شکست؛ نه از شمشیر که از صدای «یا عماه»!

قاسم (ع) رفت و حسین (ع) شکست؛ نه از شمشیر که از صدای «یا عماه»!
در ششمین شب و روز محرم، دل‌ها روانه نوجوانی از تبار کرامت می‌شود؛ قاسم بن الحسن (ع)، نوجوانی که در آغوش عمویش بزرگ شد و در دامن عاشورا به اوج رسید؛ پسرکی که مرگ را، چون عسل شیرین دانست و در میان رجز‌ها و اشک‌ها، به سوی میدان رفت.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، با فرا رسیدن روز ششم محرم، هیأت‌های سراسر کشور به یاد نوجوانی دلاور از نسل حسن مجتبی (ع) به سوگ می‌نشینند؛ نوجوانی که در دل گرمای خونین کربلا، پیش از آن‌که سبیلش بر چهره نمایان شود، شمشیر به دست گرفت و جان شیرین خود را در مسیر ولایت تقدیم کرد. قاسم بن الحسن (ع) تنها یک نام در تاریخ نیست، او نماد نسلی است که هنوز به سن بلوغ نرسیده‌اند، اما بلوغ معرفتی‌شان از بسیاری مردان زمانه پیشی گرفته است.

صدای اذان ظهر عاشورا هنوز در دل تاریخ طنین‌انداز نشده که نوجوانی شجاع قلب عمو را به تپش انداخته و در آغوشی آخرین، جان جهان را به وداع می‌گوید. این گزارش، نگاهی است روایی به شهادت حضرت قاسم بن الحسن (ع).

تولد در آغوش غم؛ تربیت در دامان عاشورا

قاسم بن الحسن (ع)، فرزند امام حسن مجتبی (ع)، سال دقیق ولادتش در منابع تاریخی ثبت نشده است. اما آنچه روشن است، این است که وی دوران کودکی را در دامن عموی خود، امام حسین (ع) بزرگ شد؛ همان‌که وصیت پدرش را لبیک گفت و در حق فرزندان برادر، پدری تمام‌عیار بود.

پسری که مردانگی‌اش در میدان کربلا، سپاه دشمن را مبهوت ساخت؛ گویا تقدیر چنین رقم خورده بود که قاسم، با آن قامت نوجوان در بزرگ‌ترین واقعه تاریخ انسانیت، نقشی ماندگار بیافریند.

او رفت و حسین (ع) شکست؛ نه از شمشیر، از صدای «یا عماه»///

شب سرنوشت؛ گفت‌وگوی قاسم با عمو در شب عاشورا

در شب دهم محرم، هنگامی که اباعبدالله (ع) خبر از شهادت یارانش می‌دهد، قاسم در گوشه‌ای از خیمه، دل‌نگران و با اضطرابی دلنشین، رو به عمویش می‌پرسد: «عمو جان! آیا من هم فردا شهید می‌شوم؟»

امام حسین (ع) نگاه مهربانانه‌ای به نوجوان می‌اندازد و از او می‌پرسد: «مرگ نزد تو چگونه است؟» و قاسم، بی‌آنکه لحظه‌ای درنگ کند، پاسخ می‌دهد: «شیرین‌تر از عسل.»

اینجا کلمات معنا پیدا می‌کنند؛ واژه‌ها از سنگینی معرفت قاسم به لرزه می‌افتند. این، تصویر کامل یک نوجوانی است که عاشورا را درک کرده، نه در لفظ، بلکه در عمق جان. همین پاسخ کوتاه کافی است تا قاسم تا ابد جاودانه بماند.

چهره‌اش، چون پاره‌ای از ماه بود

راویان عاشورا می‌نویسند: «و خرج غلام کانّ وجهه شقّة قمر»؛ ناگهان نوجوانی از خیمه‌ها بیرون آمد که چهره‌اش، چون پاره‌ای از ماه می‌درخشید.

این توصیف ساده نیست. در دل خیمه‌هایی که بوی وداع می‌دهند، کودکی با صورتی معصوم، نگاه‌هایی عارفانه و گام‌هایی استوار پا به میدان می‌گذارد. هنوز صورتش به جوانی کامل نرسیده، اما میدان برایش کوچک است.

امام حسین (ع) او را در آغوش می‌کشد. می‌گریند. انگار دنیا دیگر جایی برای حرف ندارد. دل امام، آتشی شده که شعله‌اش از دل قاسم زبانه می‌کشد.

رجز نوجوان عاشورایی؛ «اگر مرا نمی‌شناسید...»

قاسم، جامه‌ای بر تن دارد که هیچ زرهی برایش مناسب نیست. هنوز قامتش برای پوشیدن جامه جنگ کوتاه است. اما آنچه در جانش می‌جوشد، بالاتر از تمام زره‌هاست.

با گام‌هایی لرزان و دلی مطمئن وارد میدان می‌شود و اینچنین رجز می‌خواند:

«إن تُنکِرونی فَأَنَا فَرعُ الحَسَن‏

سِبطُ النَّبِیِّ المُصطَفى وَالمُؤتَمَن‏

هذا حُسَینٌ کَالأَسیرِ المُرتَهَن‏

بَینَ اناسٍ لا سُقوا صَوبَ المُزَن»

آری! اگر مرا نمی‌شناسید، من شاخه‌ای از حسنم، نواده پیامبر، در کنار حسین اسیر، در میان قومی که باران رحمت الهی از آنان دور باد.

او رفت و حسین (ع) شکست؛ نه از شمشیر، از صدای «یا عماه»///

جنگ نوجوان؛ صحنه‌ای از حماسه و فداکاری

قاسم، همچون شیری خروشان به قلب سپاه دشمن می‌زند. برق شمشیرش، تاریکی دل‌های دشمن را می‌شکافد. روایت‌ها می‌گویند که چندین نفر از سپاه عمر سعد را به خاک افکند. دل دشمن از هیبت این نوجوان کوچک، لرزید. اما سرانجام، دست سنگینی بر فرق سرش فرود آمد. قاسم، سوار بر اسب، لحظه‌ای خم شد، آسمان را نگریست و با صدایی لرزان فریاد زد: «یا عماه!»

باز شکاری که به میدان زد

اباعبدالله (ع) صدای یاری را شنید؛ بی‌درنگ شمشیر بر دست، همچون باز شکاری صفوف دشمن را شکافت. هیچ‌کس را یارای توقفش نبود. رسید بالای سر قاسم. نوجوان، در خون خود می‌غلتید و پا بر زمین می‌سایید. حسین، به خاک افتاد، قاسم را در آغوش گرفت.فرمود: «دور باشند از رحمت خدا آنان که تو را کشتند! بر عمویت دشوار است که تو او را بخوانی و او پاسخت ندهد یا بدهد، اما سودی نرساند...»و او را برداشت، همانند گلبرگی خونین، بر سینه نهاد و با قامت خمیده به خیمه بازگشت.

قاسم را در کنار پسرش علی‌اکبر (ع) و دیگر شهدا قرار داد؛ هنوز غروب عاشورا نرسیده که خیمه‌گاهی پر از پیکر‌های پرپر شده بر زمین نینوا شکل گرفته است.قاسم، اسوه نوجوانان با معرفتقاسم بن الحسن (ع)، نه فقط یک نوجوان شهید، بلکه الگویی زنده برای تربیت نسل آینده است. آنچه از زبان او شنیده می‌شود، نتیجه تربیتی است که در مکتب اهل‌بیت (ع) شکل گرفته. هنوز نوجوان است، اما درک او از مرگ، شهادت و ولایت، فراتر از سال‌های عمر اوست.نوجوانی از جنس بهشتشهادت حضرت قاسم (ع)، فقط بخشی از مقتل کربلا نیست.

او رفت و حسین (ع) شکست؛ نه از شمشیر، از صدای «یا عماه»///

او نماد شور نوجوانی، بصیرت نسل جوان و ایثارگری ناب در راه حق است. شب ششم محرم، به ما یاد می‌دهد که حتی نوجوانی کوچک، می‌تواند صحنه تاریخ را تکان دهد، به شرط آنکه راهش، راه حسین (ع) باشد و الگویش، حسن (ع).این شب، شب سوگواری برای پسرکی است که با قامت کوتاه، اما همتی بلند، قلب دشمن را لرزاند و دل حسین (ع) را گریان کرد. شب اشک‌های عمویی که در راه دین، از همه‌چیز خود گذشت؛ حتی از نوجوانی که، چون پاره‌ای از ماه، در میان خاک افتاد.

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب