14:21 02 / 06 /1404

ای حرمت روضه رضوان رضا(ع)

ای حرمت روضه رضوان رضا(ع)
قصیده رضویه را به مناسبت سالروز شهادت مظلومانه حضرت علی ابن موسی الرضا المرتضی علیه‌السلام تقدیم مخاطبان خبرگزاری آنا می‌کنیم.

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) شهرری به مناسبت سالروز شهادت مظلومانه امام رئوف حضرت علی ابن موسی الرضا المرتضی (علیه افضل التحیات والثنا) «قصیده رضویه» را سروده که از نظر مخاطبان می‌گذرد:

«هوالرّضا»

ای حرمت روضهٔ رضوان رضا
موجب آرامش ایران ما!

آئینه عشق، امام الرئُوف
حجت ثامن، گل هشتم رضا

شاخهٔ طوبای بلند بتول
چشم و چراغ همهٔ اولیا

در شب کابوس انیس‌النُّفوس‌
ای حرمت ملجاء و کهف‌الوریٰ

گاه بلا، سنگر امن وامان
وقت خطر، حصن حصین خدا

همره جان، درسفر و درحضر
همدم دل، شافع روز جزا

تا که برم نام تو را هرزمان
بوی خدا می‌وزد از هرکجا

مشهد تو تالی کوی حسین
زائر تو، زائر کرب و بلا

روضهٔ تو بِه ز بهشت برین 
هست چو ایوان نجف باصفا

گشته به محنت ز مدینه به‌طوس
کشتهٔ غربت به ید اشقیا 

در غم تنهایی تو، تا به حشر
گریه کند دیده و دل زین عزا‌

ای که مزارت شده هرصبح وشام
قبلهٔ حاجات زمین وسما

بارقه نور خدا ساطعست
ازپس آن گنبد زرد طلا‌

ای دژ تو شرط امان از عذاب
مهر تو محراب نماز ودعا

شبنم عشق تو عجین با گِلم
مهر تو باشد حرم أمن ما

آتش دوزخ چو گلستان شود
چون به چکد شبنم عشق شما 
 
آنکه به یمنش برسد هر نفس
برکت وخیرات به ایرانسرا 

آنکه زخاکش برسد تا به عرش
زمزم فوارهٔ نور و ضیا

آنکه بود بارگه کبریاش
نورعلی نور و بهاء در بها

ماه شب افروز همه عاشقان
شمع دلفروز شبستان ما

کیست که «خٓرّٓ صَعقا» یش نشد
کیست که حیران نکند مه لقا؟
 
موسی وعیسی شده مدهوش او
کوه ز نورش شده دکاً دکا

یعنی آن نور علی نور‌ها
جان علی، نوردل مصطفیٰ

مطلع فجر شب احیاگران
شمس شموس همهٔ ماسوا

از حرم مهر ولایت وزد
نفحهٔ فردوس، صباح ومسا

با دم نفحات مسیحائیت 
مرده شود زنده، به ذکر ودعا

دیده به بد، هیچ نیالوده‌است
شهرهٔ عشقی تو، به شهر وَلا

چشم جهان خیره‌ور از طلعتِ 
آن ید بیضایی موسیَ الرّضا

تاجوران تاج بینداخته
زآن همه بشکوه و جلال و سنا

سجده کنان یوسف کنعان رود
درحرمت، زآن همه فرّ وب‌ها

رانده زهرجا به تو رو آورد 
گرچه غریبست و یا آشنا
 

حصن حصین تو پناه همه‌
ای حرمت عرش برین خدا

ملجاء دلسوختگان جهان‌
ای حرمت مرجع شاه وگدا

زد عَلَم عشق -علیه‌السلام-
برسر کوی تو، شدیدالقویٰ‌

ای نفس سبز تو در باد‌ها
داد رس ناله و فریاد‌ها

خانه خرابیم وتو دارالسّلام
ما همه دردیم و تو دارالشّفا

با نظری خسته دلان را نواز‌
ای نظرت، خاک مرا کیمیا

گر ننوازی، به که رو آورم
چون تو برانی، بروم پس کجا؟

از حرمت دور نخواهم شدن 
گرچه برانی تو، مرا بار‌ها

باز بده! آنچه زدستم برفت 
بار بده! بندهٔ ناچیز را‌

ای همه مهر وهمه لطف وکرم‌
ای همه فضل وهمه جود وعطا

عین معین الضُعفایی علی
قرب غریب الغُربایی رضا
 
«باب جوادت» دَرِ بخشندگی
پنجره فولاد تو مشکل گشا

پنجره فولاد تو هرکس گرفت
دید از آن پنجره روی خدا

حلقه به بابت نزند هیچ کس 
جز که کنی، حاجت او را روا 

از کرمت حاجت خود را گرفت
هرکه بیامد دَرِ «باب الرِّضا»

هرکه سرحلقه زلفت گرفت
گشت رها از همهٔ ماسوا

سلسلهٔ دوزخیان بگسلد
بسته شود هرکه به زلف شما

هرکه دراین حلقه بیامد به عشق
فارغ از اندوه شد وهر بلا 

اینک من آمده‌ام، خسته دل 
رانده و درمانده به شور ونوا 

آمده‌ام دست تهی، سر به زیر
دیده پرآب و به خوف و رجا

خوف من از کردهٔ نا کرده‌ام
هست رجائم به جواد شما

ضامن آهوی هوایم بگیر
تا نفسم هست، ز گرگ هوا

گر تو نگیری که بگیرد مرا؟
زین همه صیاد ودَد و دام‌ها 

چون تو نخواهی که بخواهد مرا؟‌
ای همه خواهان تو از هرکجا

گر تو برانی که گذارد محل
برمن شرمندهٔ بی دست و پا؟

رد مکن این بنده ناچیز را
هیچتر از هیچ وتهی از نوا
 
شاعرکی خسته و آزرده‌ام
خستهٔ از خویشم وجور وجفا

از همه و دست خودم عاصیم
هرکه کند جور، ولی تو چرا؟

هرکه کند جور، تو جورم بکش
چونکه فتادم، تو بلندم نما

نازمکن! گرچه کشم ناز تو 
بیش میازار! منِ بینوا

دست قضا از کرم کردگار 
زد رقم مهر تو بر چهر ما

دانهٔ مهر تو مرا صیدکرد
کفتر جَلدت شده‌ام سال‌ها 

قلب مرا مشکن و راهم بده
لیک مران از درت این آشنا

آمده‌ام دست تهی، روسیاه
با دل پرخون وسری پر هوا

نیست بجز آه مرا در بساط 
زاد ندارم مگر عشق شما
 
قطرهٔ عشقت بنماید خموش
آتش جانسوز گناهان ما 

شعله‌ور از دوزخ خودگشته‌ام 
سردکن این آتش بی دود را

دوزخ ما را، به دمی سردکن‌
ای دم تو نفحهٔ روح خدا‌

ای که بود خاک درت کیمیا

خاک وجودم به نظر زر نما
 
از دم خود جان مرا جان بده‌
ای دم تو، دبدبهٔ «نی نوا»

من چه بگویم به مدیحت سخن
عرصه سیمرغ، چه دخلی مرا؟

مادح خورشید کند مدح خود
شب پره را تاب نباشد ضُحیٰ

شعرم اگر نیست سزاوارتان‌
می‌رسد از عرش مرا، مرحبا

صله این مدحت ناچیز را
برکفنم بند به داربقا

حق جوادت تو به آنی مگیر
از سرما، سایهٔ فرّ هما

مشرق خورشید خراسانیان
مطلع و بیت‌الغزل نی‌نوا

قبلهٔ حاجات، امام رئوف
بحرسخا، مهرخدا، یارضا

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا