«زندگی، جنگ و دیگر هیچ» به چاپ بیست و سوم رسید/ روایتی از جنایات آمریکا در ویتنام با بمبهای ناپالم

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» یکی از کتابهای مهم و معروف اوریانا فالاچی نویسنده و خبرنگار ایتالیایی است که جنگها و انقلابهای مختلف جهان را پوشش میداد و با رهبران سیاسی هم مصاحبههایی انجام داد که تعدادی از آنها در قالب کتاب «مصاحبه با تاریخ» منتشر شدند. گفتوگو با امام خمینی (ره)، محمدرضا پهلوی آخرین شاه ایران و ... ازجمله مصاحبههای مندرج در این کتاب هستند.
فالاچی متولد سال ۱۹۲۹ در فلورانس ایتالیاست که سال ۲۰۰۶ به علت سرطان ریه در کلینیکی در همین شهر از دنیا رفت. او زمان شروع جنگ جهانی دوم، ۹ ساله بود و به خاطر عقاید و گرایش سیاسی پدرش، تبدیل به یک عنصر ضدفاشیست شد. ابتدای مجموعه آثارش هم که سال ۱۹۷۶ چاپ شد، قدرت را پدیدهای مضموم توصیف کرد و نافرمانی در مقابل ستمگران را تنها راه استفاده از معجزه زندگی دانست.
جنگ ویتنام با آتش بیاری آمریکا و کشتاری که از پی آن در ویتنامهای شمالی و جنوبی انجام شد، یکی از اتفاقات مهم تاریخی قرن بیستم است که فالاچی آن را پوشش داد. کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» گزارشی از حضور او در ویتنام و پوشش رویداد مورد اشاره است.
پاسخی به خواهر که کتاب شد
اوریانا فالاچی کتاب «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» را برای پاسخ به الیزابتا خواهر کوچک ترش نوشته که روزی از او پرسید: «زندگی یعنی چه؟» او در یادداشت کوتاهی که با عنوان «به جای مقدمه» ابتدای کتاب درج شده، خاطره گفتوگو با خواهرش و طرح این سوال را تعریف کرده و پس از چندصفحه توضیح درباره زندگی، مرگ و جنگ، مقدمه را با این جملات به پایان میبرد: «بیا خواهر کوچکم، الیزابتا، تو میخواستی بدانی زندگی یعنی چه؟ زندگی چیزی است که باید خوب پرش کرد؛ از وقایع و دیدنی ها، از اعمال و افکار و چه بهتر که از اعمال و افکار انسانی پر شود.»
عنوان اصلی کتاب پیش رو «Nothing, and so be it» است که مشاهدات فالاچی طی یک سال از ۱۹۶۷ تا ۱۹۶۸ را در سایگون شامل میشود و برای اولین بار سال ۱۹۶۹ در ایتالیا چاپ شد. عنوان کتاب نیز به نوعی بیانگر اعتقادات و نگاه بی خدای فالاچی به زندگی است. این کتاب که جایزه بانکارلّا را در سال ۱۹۷۰ برای نویسنده اش به ارمغان آورد، به جز مشاهدات خود مولف، با استفاده از روایت سربازان آمریکایی حاضر در قتل عام موی لای و بازماندگان آن حادثه نوشته شده است. قتل عام مورد اشاره یکی از جنایتهای جنگی سربازان آمریکایی در ویتنام است که ۱۶ مارس ۱۹۶۸ در یک روستا علیه مردم بی سلاح انجام شد. جایزه بانکارلا هم که فالاچی به خاطر نوشتن این کتاب به دستش آورد، یک جایزه ادبی ایتالیایی است که سال ۱۹۵۳ پایه گذاری شده است.
فالاچی هنگام حضور در ویتنام و مشاهده جنایتهای جنگی غرب در روستاها و شهرهای این کشور آسیای شرقی، به عنوان خبرنگار مجله ایتالیایی له اروپه اُ فعالیت میکرد که به صورت هفتگی چاپ میشد و یک عکاس خبری به نام جیانفرانکو مورولدو هم او را همراهی میکرد. عنوان اصلی و ایتالیایی کتاب «Niente e così sia» بود و سال ۱۹۷۲ مایکل جوزف نویسنده و ناشر انگلیسی آن را تحت عنوان «Nothing and amen» (هیچ و آمین!) به چاپ رساند. انتشارات دابل دی در آمریکا هم این کتاب را با نام «Nothing, and So Be It» (هیچ و همین طور هم باشد!) به چاپ رساند.
روزنامه نگار ایتالیایی در گزارشهای خود در «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» از کشت و کشتاری که آمریکا بین مردمان بیچاره و کشاورزهای ویتنامی رقم زد، میگوید؛ همچنین از بمبهای آتش زای وحشتناک ناپالم که توسط هواپیماهای بمب افکن این کشور بارگیری و روی سر مردم ویتنام ریخته شدند. در صفحه ۱۹۴ این کتاب فرازی هستند که نویسنده در آن چنین قلم زده است:
«در تمام دنیا صدای اعتراض علیه بمباران ویتنام شمالی و هانوی و هایفونگ بلند شده است.
در تمام دنیا بمب اتمی را نفی میکنند.ای آدمهای خودخواه. مگر پنجاه بمب ناپالم هفتصدوپنجاه کیلویی یا صد بمب معمولی هزارکیلویی، همان کار بمب اتمی را نمیکنند؟
آیا میدانی در این ۱۰ روز اخیر چند نفر در سایگون کشته شدهاند؟ ده هزار نفر؛ و حالا شروع کردهاند به دفن کردن آنها و به دستور اداره بهداشت همه را در یک قبر عمومی دفن میکنند؛ و آنها را اجساد ناشناس مینامند. اجساد بی نام.»
چاپ بیست و سوم از کتاب فالاچی
ترجمه لیلی گلستان از «زندگی، جنگ و دیگر هیچ» که سال ۱۳۷۸ چاپ شده، چندی است با ۵۱۲ صفحه، شمارگان هزار نسخه و قیمت ۵۱۲ هزار تومان، توسط انتشارات امیرکبیر به چاپ بیست و سوم رسیده است.
فالاچی در فرازی از این کتاب مینویسد:
روی زمین در جست و جوی پوکههای خالی برآمدم و با پیدا کردن چند عدد از آنها متوجه شدم که آنها با تفنگهای آ. ک. آر ۴ وام.۱۶ تیراندازی میکنند...
بالاخره با ماشینم حرکت کردم و بعد یک نگهبان به جلوی ماشینم تیری انداخت تا مرا وادار به ایستادن کند. من ایستادم. از طرف مقابلم دو آمریکایی از جیپی که در حال سوختن بود، پایین پریدند و کنار جیپ به زمین افتادند و مردند. بالاجبار با وجود تیرهایی که به طرفم شلیک میشد با دنده عقب رفتم و بعد به خیابان پاستور پیچیدم. خیابان خلوت بود و در کنار دیوار سفارت آمریکا دو نگهبان آمریکایی کنار اتاقکهای چوبی شان مرده بودند. از داخل سفارت صدای تیر و انفجار میآمد. متوجه شدم که ویت کنگها سعی دارند در بزرگ چوبی سفارت را با انفجار نارنجک بشکنند. با سرعت به طرف ماشین خبر رفتم تا اولین گزارش را مخابره کنم. وقتی که از فرستادن خبر خلاص شدم و از کنار دستگاه به کنار پنجره آمدم، دیدم که سربازان آمریکایی برای دفاع از سفارت آمدهاند. آنها به همه طرف تیر میانداختند، به طرف سفارت، به طرف ماشین ها، و حتی به طرف سیاهی شب. نزدیکیهای صبح بود که متوجه شدیم نبرد فقط در سفارت جریان ندارد بلکه در تمام شهر سایگون، ویت کنگها نبردهایی نظیر نبرد سفارت به راه انداختهاند؛ و همه فهمیدند که موضوع خیلی جدی است.
نبردها بسیار حساب شده و دقیق بود، با تمام فوت و فنها و قدرت یک استراتژی نظامی؛ و به یاد لون افتادم که میگفت هیچ ویت کنگی نمیتواند به سایگون بیاید. آنها در ظرف دو روز وارد سایگون شده بودند. روزهای ۲۹ و ۳۰ ژانویه. میگویند تعدادشان در حدود ده هزار نفر بود و به هر حال حتما از شش هزار نفر کمتر نبودند. آنها در گروههای سه نفری وارد سایگون شده بودند. پیاده، با دوچرخه، با اتوبوس و یا با کامیونهای دزدیده شده آمریکایی. ولی اکثرا پیاده آمده بودند. بهترین لباسها و پیراهنهای تمیز و کفشهای صندل نوشان را پوشیده بودند. معمولا ویت کنگها صندلهای «هوشی مینه» به پا میکنند که راحتتر هستند و میتوانند بهتر بدوند. ولی مردم این نوع صندلها را خوب میشناختند و میدانستند که فقط ویت کنگها از آنها به پا میکنند. اما ویت کنگها برای ورود به سایگون ناچار از پوشیدن صندلهای ژاپنی شدند که این روزها در سایگون مد شده. میدانی این نوع صندلها به شکل V است که بندش به میان دو انگشت پا میرود و پاشنه پا آزاد است. اگر عادت نداشته باشی با آنها راه بروی، از پایت در میآیند. آنها برای آنکه صندلها از پایشان در نیاید با نخی آن را به مچ پایشان بسته بودند و با وجود این باز هم نمیتوانستند راحت راه بروند. بسیاری از آنها صندلها را از پایشان بیرون آورده بودند و با پای برهنه راه میرفتند و صندلها را به دست یا به گردنشان آویخته بودند. هرکدام یک بسته غذا هم در دست گرفته بودند که فقط برای دو روز کافی بود. اگر افراد پلیس لون زرنگتر از اینکه هستند بودند، خیلی زود میبایست متوجه این آدمهای عوضی میشدند که در میان گروههای مردم شادمان ایام عید پرسه میزنند؛ و باید خیلی زود آنها را از کفشهای به گردن آویخته و بسته غذایشان میشناختند.
انتهای پیام/