امام رضا (ع) کلام سیاسی شیعه را از نظر به عمل رساند/ تلاش ثامنالائمه برای مشروعیتزدایی از حکومت غاصب

خبرگزاری آنا- علی رحمانی: با گشت و گذاری کوتاه در شهرهای اطراف مشهد مقدس به آسانی به این نکته پی خواهیم برد که ساکنان استان خراسان فارغ از مذهب و مشرب فکری خویش با ارادتی خالص و بی غل و غش به امام رضا (علیه السلام) و راه و مرام ایشان عشق میورزند. این عشق ورزی عارفانه آن قدر عیان و آشکار است که رهبر معظم انقلاب طی بیاناتی در تاریخی بیست و نهم فروردین ماه ۱۳۷۰ ش در جمع تعدادی از زائران و مجاوران حرم مطهر رضوی فرمودند: «مرقد منور علیبنموسیالرّضا (علیهالصّلاةوالسّلام) منبع برکات بیشماری است و بخصوص برای من یکی از برکات بزرگ الهی محسوب میشود». وقتی در لابهلای کوچه پس کوچههای تاریخ در پی علل و عوامل شکلگیری چنین ارادت ویژهای میگردیم درمییابیم که با وجود نیت شوم دستگاه خلافت عباسی برای بدنام کردن امام (علیه السلام) امام هشتم شیعیان با زیرکی و درایت خاصی نه تنها مانع عملی شدن این نقشه شیطانی شدند بلکه با تبلیغ هر چه بیشتر آموزههای الهی مکتب حقه تشیع در فکر و ذهن ایرانیان موجبات گرایش بیش از پیش مردم روشن ضمیر ایران و خراسان بزرگ به سمت مکتب اهل بیت (علیهم السلام) را فراهم آوردند. برای آشنایی با سیر تحولات مربوط به دوران امام رضا (ع) با حجت الاسلام و المسلمین دکتر حمیدرضا مطهری رئیس پژوهشکده تاریخ و سیره اهل بیت (علیهم السلام) به گفتوگو نشستیم.
آنا: لطفاً بفرمایید نقش جنبشهای شیعی در دوره عباسی در روند اتخاذ تصمیم تبعید امام رضا (علیه السلام) توسط حکومت وقت به مرو و ناحیه خراسان به چه نحوی بود؟
ضمن عرض تسلیت به مناسبت ایام شهادت امام رضا (علیه السلام) باید خدمتان عرض کنم که مأمون به عنوان هفتمین خلیفه عباسی در یک فضایی قرار گرفت که ناچار شد برای حفظ حکومت خود، امام رضا (علیه السلام) را از مدینه به خراسان منتقل کند و بعد هم ایشان را به عنوان خودش معرفی کند. اهداف مختلفی پشت سر این اقدام مأمون وجود داشت. اما یکی از مسائلی که زمینه این کار را فراهم کرد دقیقاً همان قیامهای علویان بود که به آن اشاره فرمودید منتها برای فهم این که این قیامها چگونه زمینه این کار را فراهم کرد باید به ابتدای کار خلافت عباسی بازگردیم. در جریان هستید که دعوت عباسیان با شعار «الرضا من آل محمد (صل الله علیه و آله وسلم)» شروع شد. این شعار به معنای رضایت به فردی از خاندان پیامبر (ص) و انتخاب یک نفر از خاندان پیامبر اکرم (ص) برای خلافت است. این شعار در زمان امویان مطرح شد. به طور طبیعی مصداق این شعار اهل بیت (علیهم السلام) و علویان شناخته میشدند یعنی کسی خاندان عباس را به عنوان اهل بیت پیامبر (ص) نمیشناخت و لذا عباسیان مرکز ثقل دعوت خودشان را در خراسان قرار دادند جایی که مردم مصادیق خاندان پیامبر (ص) را خیلی خوب تشخیص نمیدادند و نمیدانستند که آیا فرزندان عباس مصداق خاندان پیامبر (ص) هستند یا نه این در حالی بود که در ان مقطع تاریخی نقطه مقابل امویان عمدتاً علویان بودند یعنی در آن زمان تمام حرکتهای ضداموی توسط علویان شکل میگرفت. طبیعی بود که جامعه فکر میکرد که مصداق این شعار سیاسی علویان هستند وقتی که حکومت امویان ساقط شد به یکباره عباسیان بر سر قدرت آمدند. این در حالی بود که رنج و زحمت اصلی در دوران امویان بر دوش علویان بود. یعنی زحمتها را علویان کشیده بودند ولی ثمره به دست عباسیان رسیده بود؛ لذا بسیاری از علویان در ابتدای حکومت عباسی و به صورت مشخص شاخه حسنی علویان (نوادگان امام حسن مجتبی (علیه السلام)) مدعی خلافت شدند یعنی خلافت را حق خودشان میدانستند و اتفاقاتی در عصر امویان رخ داده بود که حتی سفاح و منصور عباسی به عنوان نخستین خلفای عباسی قبل از شکلگیری خلافت خاندان خود در کنگره ابواء که اجتماع بنیهاشم به دعوت عبدالله ابن حسن بود با محمد ابن عبدالله که بعدها به «نفس زکیه» معروف شد بیعت کرده بودند، اما وقتی که امویان ساقط شدند این عباسیان بودند که به خلافت رسیدند لذا حسنیان مدعی خلافت شدند و قیامهای آنها از آن زمان آغاز شد. این که عرض کردم این قیامها زمینه این اقدام را فراهم میکند یعنی این که از همان ابتدا علویان خلافت عباسیان را نپذیرفتند و این دغدغه مهمی برای عباسیان بود که به شکلی از علویان برای حکومت خود اعتراف بگیرند و در هر دورهای هم تلاش میکردند با تحت فشار قرار دادن بزرگان علوی این کار را انجام دهند و به نتیجه دلخواه خود برسند، اما خب طبیعی بود که چنین اتفاقی مطابق آنچه که آنها میخواستند رخ نداد.
نتیجه این شد که این قیامها در دورههای مختلف شکل میگرفت مثلاً در دوره منصور عباسی دو قیام محمد این عبدالله معروف به نفس زکیه و برادرش ابراهیم معروف به «قتیل باخمراء» اتفاق افتاد که هر دو به شدت سرکوب شدند و حسنیان زیادی توسط منصور به عراق منتقل شدند و در زندان هاشمیه به شهادت رسیدند. بعد از منصور مهدی به حکومت میرسد که او هم البته سخت گیریهای خاص خودش را دارد (از جمله سختگیری بر امام کاظم (علیه السلام)) در دوره هادی عباسی که قیام حسین ابن علی مشهور به شهید فخ در نزدیکی مکه اتفاق افتاد و عباسیان حرکتی در سرکوب این قیام انجام دادند که به نوعی میتوان گفت با آن روی امویان را سفید کردند. در این روند تعداد زیادی از همراهان حسین ابن علی به شهادت میرسند و سر آنها را جدا کردند و شهر به شهر گرداندند چیزی شبیه واقعه کربلا، اما با این تفاوت که آنجا رهبر قیام امام معصوم بود و طرف مقابل هم امویان بودند و اینجا یکی از علویان و طرف مقابل از عباسیان که از بنی هاشم بودند و کسی انتظار چنین برخوردی از سوی آنان را نداشت. به هر حال این قیام یک اتفاق دردناکی بود که در عصر عباسیان و توسط هادی عباسی در جهان اسلام رخ داد. این تقابل همچنان ادامه داشت بنابراین این قیامها در واقع زمینه این جریان در عصر امام رضا (علیه السلام) را رقم زد منتهی بعد در دوره خود امام رضا (علیه السلام) نیز ما شاهد شکلگیری قیامهای مختلفی هستیم. به نحوی که برخی از علویان با استفاده از فرصتی که پیش آمده بود دست به قیامهایی زدند. زیرا هارون عباسی فرزندان خود (امین، مأمون و مؤتمن) را به عنوان جانشین تعیین کرد و بعد از مرگ هارون بین فرزندان او اختلاف افتاد و این اختلاف سبب شد که یک فضای بازی برای مخالفان حکومت ایجاد شود. یعنی امین و مأمون مشغول درگیری با یکدیگر بودند که چندین سال به طول انجامید و نتیجه آن هم این شد که فضای بازی برای مخالفان ایجاد شود فلذا در این مقطع ما شاهد شکلگیری قیامهای مختلفی هستیم که دامنه برخی از آنها به دوره مأمون هم کشیده میشود؛ بنابراین مأمون به دنبال این است که این قیامها را خاموش کند. او در اهداف سیاسی خود برای ولایتعهدی امام رضا (ع) سه نکته مهم را دنبال میکند. یکی این که از علویان و بزرگ آنها برای امر خلافت و حکومت عباسیان اعتراف بگیرد که امام رضا (علیه السلام) با این مسئله مقابله میکند نکته دومی که مأمون به دنبال آن بود خاموش کردن این قیامها است.
باید توجه کرد که مأمون به دنبال سرکوب این قیامها نبود، چون سرکوب هزینه دارد و موقت است، بلکه به دنبال خاموش کردن آنها بود یعنی به دنبال این بود که بهانه را از دست قیامکنندگان بگیرد که تا حدودی هم در این کار موفق شد. چون وی امام رضا (علیه السلام) را به عنوان ولیعهد معرفی کرد و بدین وسیله بهانه از دست کسانی از علویان که به دنبال حکومت بودند و قیام میکردند گرفته شد؛ بنابراین مأمون به دنبال سرکوب این قیامها نبود بلکه به دنبال این بود که بهانه را از دست قیامکنندگان بگیرد، چون سرکوب مدتی اثرگذار است، اما در ادامه ممکن است اثر خودش را از دست بدهد، اما وقتی که بهانه گرفته شود قیام خود به خود بدون احتیاج به صرف نیروی مضاعف از بین میرود و این اتفاق در این برهه تاریخی افتاد و بسیاری از قیامها به این وسیله توسط مأمون از رده خارج شدند. نکته سوم همراه کردن ایرانیان با حکومت عباسی بود، چون ایرانیان سابقه خوبی از عباسیان در ذهن نداشتند و هر وقت آنها را یاری کرده بودند بعد از این که عباسیان به هدف خودشان رسیده بودند به سرکوب ایرانیان پرداخته بودند حالا مأمون با وجود این که مادرش ایرانی بود، اما از خاندان عباسی بود به حکومت رسیده بود، اما وی یک گام از اجداد خود یعنی سفاح، منصور و هارون پیشتر رفته بود، زیرا منصور ابومسلم را از بین برد قبل از آن سفاح برادر منصور ابوسلمه خلال را از بین برده بود و هارون برامکه را نابود کرد هر کدام از اینها در واقع کمک کرده بودند که فردی از خاندان عباسی به قدرت برسد در نتیجه ایرانیان دل خوشی از خلافت عباسی نداشتند حالا مأمون که به کمک ایرانیان در حال تثبیت حکومت خود بود برای رسیدن به قدرت برادر خودش را هم از بین برده بود؛ بنابراین ایرانیان خیلی دل خوشی از این وضعیت نداشتند و احساس نگرانی میکردند. پس یک هدف مأمون این بود که به ایرانیان نشان دهد که هدف او فقط حکومت نیست و به دنبال خیر و صلاح مردم است لذا اگر بنا باشد حکومت را از عباسیان بگیرد و به رقیب آنها یعنی علویان واگذار کند این کار را انجام میدهد و کشتن برادرش هم در همین راستا بوده لذا این هم سومین هدف سیاسی او است و با این اهداف امام رضا (علیه السلام) را به خراسان دعوت کرد و ابتدا پیشنهاد خلافت را داد که طبیعی بود امام (علیه السلام) نپذیرد و بعد هم ولایتعهدی که امام رضا (علیه السلام) باز هم نپذیرفت تا وقتی که امام (ع) مجبور شدند تحت شرایطی پذیرفتند و شرایط خاصی را مطرح کردند که مهمترین نکته آن عدم دخالت امام (علیه السلام) در امور سیاسی بود. شما تصور کنید که ولیعهد شخص دوم حکومت است، اما امام (ع) در اینجا میفرماید: «به شرطی این منصب را میپذیرد که در امور حکومت دخالت نکند و مورد مشورت قرار نگیرد» این شرط در واقع به معنای زیر سؤال بردن مشروعیت حکومت است، اما نکته مهمتر کلامی بود که امام (ع) در مجلس ولیعهدی فرمودند زمانی که ایشان را برای بیعت دعوت کردند ضمن این که امام (ع) اشاره کردند که این امر به سرانجام نمیرسد.
این مسئله به جای خودش نکته مهمی بود و در جامعه نسبت به اهداف مأمون ایجاد تردید میکرد، زیرا وقتی امام (ع) این سخن را میگوید حتماً از جریانی خبر دارد که دیگران بیخبرند، اما نکته دیگر این است که امام (ع) کلام دیگری فرمودند که مشروعیت خلافت عباسی را زیر سؤال برد. زیرا همان طور که عرض کردم مأمون به دنبال این بود که از امام (ع) برای مشروعیت خلافت عباسی اعتراف بگیرد، اما ایشان فرمودند: «مأمون حقی را به ما برمیگرداند که دیگران از ما غصب کردهاند» نکاتی که در این کلام هست شامل موارد زیر است: اولاً مأمون حقی را برمیگرداند. نکته دوم این است که دیگران این حق را غصب کردهاند یعنی پدران و اجداد مأمون غاصب این حق بودهاند. این نکته خیلی مهم است که مأمون به دنبال این بود که از امام (ع) برای مشروعیت خلافت عباسی اعتراف بگیرد، اما امام (ع) او را زیر سؤال بردند و خلافت عباسی را یک حکومت غصبی معرفی کردند و به این شکل هدف مأمون را خنثی کردند.
آنا: از منظر جناب عالی ورود امام رضا (علیه السلام) به ایران و ناحیه خراسان چه تأثیری در گسترش فرهنگ تشیع در این خطه داشته است؟
ببینید حضور امام رضا (علیه السلام) از ابعاد مختلف قابل بررسی است اولاً صرف حضور فیزیکی و آمدن ایشان به خراسان مهاجرت عده زیادی از سادات علوی و همچنین شیعیان را به این منطقه در پی داشت، چون در آن زمان عمده شیعیان در عراق و حجاز حضور داشتند و تعداد شیعیان در ایران کم بود با آمدن این افراد به خراسان به دنبال امام رضا (علیه السلام) تبعاً تشیع در این مناطق گسترش پیدا کرد. نکته دیگری که از بعد مکانی اهمیت دارد این است که مناطقی که امام رضا (علیه السلام) از آن عبور کردند به نمادی از فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) تبدیل شد به عنوان مثال قدمگاه نیشابور که تردیدی در مورد آن وجود ندارد و در رأس همه اینها حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) که از همان سالهای آغازین محل رجوع بسیاری از پیروان و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام) بوده که به جهت زیارت امام (ع) به این مناطق که منسوب به فرهنگ اهل بیت (علیهم السلام) هستند میآمدند. امام مهمتر از این دو آن تعالیم رضوی است که در این مناطق گسترش پیدا کرده مثلاً کلام امام رضا (علیه السلام) در نیشابور که به حدیث «سلسلهالذهب» مشهور است و عده زیادی که تعداد زیادی از آنها قطعاً شیعه نبودند آن را ثبت کردهاند امام (علیه السلام) در آنجا فرمودند: «کلمه لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ حِصْنِی فَمَنْ دَخَلَ حِصْنِی أَمِنَ مِنْ عَذَابِی قَالَ فَلَمَّا مَرَّتِ الرَّاحِلَةُ نَادَانَا بِشُرُوطِهَا وَ أَنَا مِنْ شُرُوطِهَا» این که امام رضا (علیه السلام) فرمودند من از شروط آن هستم شخص امام رضا (علیه السلام) در اینجا مطرح نیست بلکه امامت و ولایت امام رضا (ع) مراد ایشان است. یعنی کلمه لا الله الا الله در صورتی سبب نجات و مانند قلعه مستحکمی است که شخص به امامت و ولایت معتقد باشد. مطلب دیگر سخنانی است که از ایشان به مناسبتهای مختلف به یادگار مانده است که یکی از مهمترین نمونههای آن مناظرات و گفتوگوهای امام رضا (علیه السلام) است که به جذب افراد مختلف حتی از غیرمسلمان به اسلام اثرگذار بود.
آنا: به نظر جناب عالی با توجه به این اقدامات، نقش امام رضا (علیه السلام) در تثبیت کلام سیاسی شیعه در عصر خودشان و بعد از خودشان را میتوان چگونه دید؟
ببیند میتوان گفت که امام رضا (علیه السلام) به نوعی کلام سیاسی شیعه را از نظر به عمل رساندند یعنی شاید تا زمان ایشان عمدتاً بُعد نظری و فکری کلام سیاسی شیعه مطرح بود. یعنی غیر از مقطع کوتاه خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) و دوران کوتاه خلافت امام حسن مجتبی (علیه السلام)، شیعه دیگر در حاکمیت حضور نداشت، اما امام رضا (ع) در این مقطع زمانی وارد عرصه حکومت میشوند و نکتهای که وجود دارد این است که یک بحثی که باید اینجا خیلی مورد توجه قرار بگیرد و کمتر به آن توجه شده است این است که ما در بحث ولایتعهدی عمدتاً بحثمان روی این مسئله است که امام رضا (ع) مجبور شدند و ولایتعهدی را پذیرفتند بله در این بحث تردیدی وجود ندارد. امام رضا (ع) هم با صراحت این را فرمودهاند، اما آنچه که ما کمتر به آن توجه کردهایم یا به نوعی از آن غفلت کردهایم این است که امام رضا (علیه السلام) از این فرصت استفاده کردند یا به عبارت صریحتر این تهدید را تبدیل به فرصت کردند به گونهای که مأمونی که به دنبال اهداف خاصی بود وقتی به آن اهداف نرسید به حذف فیزیکی امام رضا (علیه السلام) دست زد. آنچه که در این قسمت میتوان به عنوان کلام سیاسی شیعه از آن یاد کرد یکی توجه خاص امام رضا (علیه السلام) به سیره امیرالمؤمنین (علیه السلام) است. زیرا زمانی از امام رضا (ع) سؤال میکنند که شما به چه دلیل وارد این عرصه شدید و چرا این کار را انجام دادید ایشان فرمودند: «به همان دلیلی که امیرالمؤمنین (علیه السلام) وارد شورا شدند.» یعنی در واقع امام (ع) در اینجا به سیره امیر المؤمنین (علیه السلام) استناد میکنند. همچنین امام رضا (ع) فرمودندای مردم ما به واسطه پیامبر (ص) بر شما حقی داریم و شما نیز بر ما حقی دارید که در صورت ادای حق ماف ما نیز باید حق شما را ادا کنیم. این کلام اولا به مردم نشان میدهد که حق حاکمیت امام رضا (ع) یک حق الهی و از جانب پیامبر (ص) است و نیز این که این کلام یادآور کلام امیر المؤمنین در بیان حقوق حاکم و مردم است و این یعنی عملی کردن کلام سیاسی. نکته دیگری که در ادامه ما در سیره امام رضا (علیه السلام) میبینیم تلاش ایشان برای مشروعیت زدایی از حکومت غاصب است و این هم نکته بارز کلام سیاسی شیعه است که حاکمیت عباسیان را غیر مشروع میدانند.
آنا: از نظر شما مهمترین اثرات شهادت حضرت امام رضا (علیه السلام) بر تاریخ دوره عباسی چه بود؟
یک نکته بسیار مهمی که در بحث شهادت امام رضا (ع) میتوانیم به آن اشاره کنیم این نکته است که وقتی امام (ع) به شهادت رسیدند قطعاً افرادی بودند که در همان مقطع خلیفه عباسی را مسئول مستقیم شهادت ایشان میدانستند. برخی از منابع تاریخی نیز به این نکته تصریح کردهاند که مأمون در شهادت امام رضا (علیه السلام) نقش داشت و حالا یا با انگور یا با انار مسموم ایشان را به شهادت رساند و رخدادهای بعدی هم به نوعی این را تأیید میکند. مأمون هم امام رضا (ع) را به شهادت رساند و هم فضل ابن سهل را قبل از ایشان از بین برد. علت این اقدام نیز این بود که مهمترین دلایل مخالفت خاندان عباسی با مأمون چند نکته بود. یکی از این دلایل کشتن امین و دلیل دیگر این بود که مادر مأمون یک کنیز ایرانی بود. نکته دیگری که اتفاق افتاد این بود که مأمون مرکز حکومت عباسی را از بغداد که پایتخت سنتی و رسمی آنها بود به مرو منتقل کرد و نفوذ خاندان سهل (به ویژه فضل این سهل) در حکومت مأمون نیز این دشمنی را افزایش داد و نهایتاً وقتی که ولایتعهدی را به امام رضا (علیه السلام) منتقل کرد ولو این که خودش هدف دیگری از این اقدام داشت (و با صراحت طی نامهای به عباسیان گفت: «هدف من از ولیعهدی علی ابن موسی الرضا (ع) این بود که به حق شما در امر خلافت اعتراف کند») دشمنی عباسیان را تشدید کرد و لذا وقتی که مأمون از مرو به سمت بغداد حرکت کرد در بین راه هم فضل ابن سهل را از بین برد و هم امام رضا (علیه السلام) را به شهادت رساند، اما بعد برای این که از خودش رفع اتهام کند هم با دختر حسن ابن سهل یعنی برادر زاده فضل ابن سهل ازدواج کرد و هم دختر خودش را به ازدواج امام جواد (علیه السلام) درآورد و بعد اتفاقات دیگری رخ داد که یک نمونه آن این است که برادر امام رضا (علیه السلام) علیه مأمون اقدام کرد و بعد حتی مأمون نامهای به او نوشت و گفت: «من فکر نمیکردم بعد از این که علی ابن موسی (ع) را به عنوان ولیعهد انتخاب کردم دیگر کسی از علویان با من دشمنی داشته باشد».
دو نکته در این عبارت وجود دارد هم این که جناب احمد ابن موسی (ع) مأمون را مقصر شهادت امام رضا (علیه السلام) میداند و هم این که یکی از اهداف مأمون از ولیعهد کردن امام رضا (ع) خاموش کردن قیامهای علویان علیه خود بود که با صراحت به آن اشاره میکند به هر حال این اتفاقات و رخدادها خودش نشان دهنده این است که امام رضا (علیه السلام) توسط مأمون به شهادت رسیده است و عدهای او را در این زمینه مقصر میدانستند و برخی منابع بر این نکته تصریح کردهاند.
انتهای پیام/