امیدی در دل ویرانهها/ دستان خاکی جوانانی که از آواربرداری روایت میکنند
به گزارش خبرگزاری آنا، در دل پایتخت پرهیاهو، جایی که دغدغههای روزمره گاهی رنگ همدلی را کمرنگ میکند، روایتهایی از جنس ایثار و از خودگذشتگی شکل میگیرد. این روزها، تصویری متفاوت از جوانان تهرانی را شاهدیم؛ نه در پیِ خوشگذرانیهای معمول، بلکه در لباس خاکیِ آواربرداری، دست در دستِ هموطنانِ داغدارِ مناطق جنگزده. این گزارش، تلاشی است برای ثبتِ این حماسه خاموش، فراتر از اعداد و ارقام، با نگاهی به انگیزهها، چالشها و تاثیری که این حضورِ داوطلبانه بر جامعه و خودِ این جوانان میگذارد.
صدایِ انفجار دیگر در گوشِ شهر تهران شنیده نمیشود، اما سکوتِ بعد از آن، سنگینتر از هر صدایی بود. خانهها، ویرانههایی بودند که روزگاری سرپناهِ زندگی بودند و حالا، صحنه غمانگیزِ نبرد. در میانِ این خاک و آوار، دستهایی پیدا شد که به جایِ گوشیِ تلفن، بیل در دست داشتند و به جایِ دغدغههایِ شخصی، دغدغه هموطن داشتند.
روایتی از جوانانی با دلهای دریایی
علی، دانشجویِ مهندسیِ عمران، با همان لباسِ کارگاهیِ همیشگیاش، اما این بار با طعمِ خاکِ آلوده به غم، از تهران راه افتاده بود. چشمانش خستگی را فریاد میزد، اما ارادهاش کوه را جابجا میکرد. کنارش رضا، معلمِ جوان، با همان لبخندِ همیشگیاش، اما آمیخته به اندوه، بیل میزد.
هر کدام از گوشهای از این خاکِ پهناور آمده بودند، اما در این ویرانهها، همزبان شده بودند. سارا، پرستارِ جوانِ اصفهانی، با چمدانی پر از امید و جعبهیِ کمکهایِ اولیه، نه برایِ جبهه، که برایِ مردمی که خانهشان ویران شده بود، آمده بود... نگاههایِ پر از همدردیاش، مرهمی بود بر زخمهایِ عمیقتر از جراحتهایِ جسمی. او نه تنها برایِ جسم، که برایِ روحِ زخمیِ بازماندگان، آمده بود.
امین، طلبهیِ جوانی که روزی در حوزهیِ علمیه، درسِ اخلاق میخواند، حالا در میانِ آوار، با کلامِ آرامشبخش و چفیهیِ بر دوش، سعی داشت دلهایِ شکسته را التیام بخشد. او باور داشت که در اوجِ ویرانی، باید بناکنندهیِ امید بود.
اینها فقط چند روایت از هزاران جوانِ دیگری بودند که بیهیچ چشمداشتی، از دانشگاهها، شهرها و روستاهایشان دل کنده و به یاریِ هموطنانِ جنگزده شتافته بودند. آنها نه قهرمانانِ افسانهای، که قهرمانانِ واقعیِ امروز بودند؛ جوانانی که در اوجِ ناامیدی، امید را معنا میکردند و با دستانِ خاکیشان، داستانی از همبستگی و عشق را بر لوحِ زمان مینگاشتند.
هر آجرِ جابجا شده، هر لبخندِ امیدوارکننده، و هر دلِ گرمی که به هموطنِ نیازمند داده میشد، فریادی بود بر سرِ ناامیدی، و پیامی بود از قلبِ ایران، به قلبِ ایران.
فراتر از وظیفه، در جستجوی معنا
تصویر رایج از جوانان، اغلب با عناوینی، چون بیتفاوتی، مصرفگرایی یا دغدغههای شخصی گره خورده است. اما در روزهای پس از بحران جنگ اخیر، شاهدِ نمایشی از نسلی هستیم که با وجودِ تمامِ پیچیدگیهای زندگی مدرن و گاهی سرخوردگیهای اجتماعی، پای در رکابِ یاریِ هموطنانِ نیازمند گذاشتهاند. این حضور، صرفاً یک وظیفه یا مسئولیت اجتماعی نیست؛ بلکه دریچهای است به سویِ یافتنِ معنا در زندگی، تجربهای عمیق از همبستگی انسانی و پاسخی درونی به نداهایی که در عمقِ وجودشان، میل به کمک و یاری را فریاد میزنند.
این جوانان، نه لزوماً با وعده پاداش مادی، بلکه با انگیزههایی، چون همبستگیِ عمیقِ ملی، حسِ تعلق به سرزمینی واحد و اندوهِ مشترک برایِ رنجِ هموطنان، محرکی قدرتمند است. آنها خود را بخشی از این پیکرهیِ واحد میبینند و رنجِ دیگری را، رنجِ خود احساس میکنند.
در دنیایی که گاهی احساسِ ناتوانی و بیتاثیر بودن در برابرِ مشکلاتِ بزرگِ اجتماعی وجود دارد، مشارکتِ مستقیم در آواربرداری و کمکرسانی، به جوانان فرصت میدهد تا احساسِ عاملیت کنند و ببینند که تلاشِ فردیشان میتواند تغییری واقعی ایجاد کند.
تصاویرِ نابی از حماسه خاموش
در میانِ گرد و غبارِ آوارها، چهرههایی را میبینیم که خستگی بر آنها غالب است، اما چشمهایشان برقِ امید و اراده را سوسو میزند. دستانِ جوانی که تا ساعاتی پیش شاید با تلفن همراهشان مشغول بودند، اکنون با بیل و کلنگ، سنگینترین آجرها را جابجا میکنند. صدایِ خندههایِ گاه و بیگاهشان، نه از سرِ بیخیالی، بلکه نشانهای از تلاش برایِ حفظِ روحیه و تزریقِ امید به محیط است.
اینجا، جوانانی را میبینیم که با تخصصهایِ متفاوت، آمدهاند؛ از دانشجویانِ مهندسی که با دانشِ خود، در آواربرداریِ ایمنتر مشارکت میکنند، تا طلابِ علومِ دینی که با کلامشان، مرهمِ زخمهایِ روحیِ بازماندگان هستند.
پرستارانِ جوان، پزشکانِ داوطلب، دانشجویانِ روانشناسی که برایِ حمایتِ روانیِ آسیبدیدگان حضور دارند، و حتی افرادی که تخصصِ مستقیمی ندارند، اما با تمامِ توان، در جابجاییِ اقلامِ کمکی، پخت و پزِ غذا برایِ تیمهایِ امدادی، یا حتی مراقبت از کودکانِ بیسرپرست، نقش ایفا میکنند.
تاثیرِ ماندگار: تغییری دو سویه
این تجربهها، بلوغِ اجتماعی و روانیِ جوانان را تسریع میبخشد. آنها مهارتهایِ جدیدی مانندِ کارِ تیمی، حلِ مسئله، مدیریتِ بحران و همدلی را میآموزند. این مشارکت، حسِ مسئولیتپذیریِ اجتماعی را در آنان زنده نگه میدارد و آنان را به شهروندانی فعالتر و متعهدتر تبدیل میکند.
این جوانان، قهرمانانِ واقعیِ دورانِ ما هستند که الگویی الهامبخش برایِ نسلهایِ آینده خواهند بود. آنها نشان میدهند که جوانانِ ایرانی، سرشار از انرژی، توانایی و انسانیت هستند. این فعالیتها، شکافهایِ طبقاتی و اجتماعی را کمرنگ کرده و حسِ همبستگی و وحدتِ ملی را تقویت میکند.
مثال آن هم فیلمی از خانمی است که خانه اش در بمباران آسیب دیده و الان میبیند که جوانانی بدون هیچ چشم داشتی از صبح به صورت مستمر و خستگی ناپذیر در حال آواربرداری و پاکسازی منزل او هستند و میگوید که این صحنهها را باور نمیکند که در واقعیت میبیند.
جوانانی که امروز در تهرات و مناطقِ جنگزده آستینها را بالا زدهاند، فراتر از یک گزارش، روایتگرِ داستانِ عشق، ایثار و امید هستند. آنها ثابت میکنند که در سختترین شرایط، روحِ جوانمردی و همدلی در این سرزمین زنده است. این حضور، تلنگری است به جامعه که در لابهلایِ مشغلههایِ روزمره، نباید فراموش کنیم که یاری رساندن به همنوع، نه یک انتخاب، بلکه بخشی از هویتِ انسانیِ ماست. این جوانان، قهرمانانِ خاموشی هستند که با دستانِ خالی، بنایِ اعتماد و همبستگی را در سرزمینِ ویران شده، دوباره میسازند.
در نهایت یک تصویر ماندگار از دستنوشتهای که توسط یکی از گروههای جهادی پس از کارهایشان به جاگذاشتند را ببینید
انتهای پیام/