گفت‌وگوی آنا با مادر شهید مهدی شعبانی

«رفیق جانم بود»؛ مادری که با پسرش بهشت را تجربه کرد

«رفیق جانم بود»؛ مادری که با پسرش بهشت را تجربه کرد
شب اول محرم، مادر شهید شعبانی به امام حسین (ع) می‌گوید که مهدی را قبول کنید. می‌دانستم که در آغوش خودشان است و ما اینجا پشت صحنه هستیم. همه شهدا دور امام حسین (ع) هستند و عزاداری می‌کنند و ان شالله امام حسین (ع) این قربانی را از ما قبول کنند و راضی به رضای خدا هستیم.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، قطعه ۴۲ گلزار شهدای بهشت زهرا (س) که حالا تبدیل به ایرانِ کوچکی از جنس مزار شده، مملو از قصه‌ها و خاطرات زندگی گل‌های پرپر شده وطن است. روایت از زندگی هر گل سرخِ وطن، شاید به ظاهر آسان باشد، اما فضای این روز‌های گلزار به قدری جانکاه است که صحبت با برخی خانواده‌ها سخت و ناممکن است.

در این بین هستند خانواده‌هایی که صبورتر از دیگران هستند، آن هم شاید به دلیل پیش زمینه‌ای که از شهید و شهادت داشته‌اند و همواره آماده به رزم بوده‌اند؛ شهیدِ آنها شهیدگونه زندگی کرده و همیشه طالب شهادت بوده است.

همانطور که بین مزار‌ها قدم می‌زدم و به عکس‌ها و بنر‌ها دقت می‌کردم، خانواده‌هایی آشنا هم می‌دیدم، چراکه این مدت خیلی از روز‌ها را در گلزار بوده‌ام و سعی کرده‌ام با آنها گفت و گویی کوتاه داشته باشم و راوی صحیح زندگی عزیزانشان باشم تا دشمن کمتر دست به تحریف بزند یا بزرگ نمایی‌های غیرواقع بینانه‌ای داشته باشد.

از قبل می‌دانستم ردیفی که در حال نظاره آنها هستم، چند دوست، چند همکار و چند همرزم به رسم پاسداری از وطن و با صفت پاسدار به شهادت رسیده‌اند. می‌دانستم مقرشان را دشمن مورد اصابت قرار داده است. چند روز قبل از آن همرزمانشان با ابهتی بی نظیر، اما چشمانی اشک بار سر مزار دوستانشان بودند و وقتی خواستم خیلی کوتاه صحبت کنند، برایشان سخت بود، هم از لحاظ امنیتی و هم دلدادگی همرزمانه ولی به هر سختی بود با یکی از آنها چند کلامی شده بودم که بیشتر شبیه رجز خوانی برای دشمن بود و چه زیبا که پاسدار‌های انقلاب اسلامی رجز خوان دشمن هستند در هر موقعیتی، حتی وقتی همرزمانشان با هم سوختند و حالا کنار هم آرمیده‌اند.

«رفیق جانم بود»؛ مادری که با پسرش بهشت را تجربه کرد

خانمی را دیدم کنار یک مزار، بسیار آرام نشسته و در حال قرائت قرآن است؛ بعد از سلام و علیک و تبریک و تسلیت پرسیدم چه نسبتی با شهید دارید که گفت پسرم هست؛ در لحظه به این همه صبوری مادر غبطه خوردم، چطور می‌شود دلبند رشیدت زیر خروا‌ها خاک باشد، اما انقدر صبور باشی؟! پدرهم مقتدرانه و با افتخار روی صندلی بالای مزار نشسته بود.

مادر خود را «ناهید کرمی» معرفی کرد و با آرامشی مثال زدنی و با صلابتی محکم که نشات گرفته از امّ وهاب‌های زمان است، گفت: «مادر شهید «مهدی شعبانی» هستم؛ پسرم متولد سال ۸۰، حافظ کل قرآن کریم و خادم الرضا بود.»

آقامهدی تک پسر خانواده بوده و مادر از زمانی که او را در شکم حمل می‌کرده، قرآن می‌خواند

آقامهدی تک پسر خانواده بوده و مادر از زمانی که او را در شکم حمل می‌کرده، قرآن می‌خوانده؛ مادر می‌گوید: «مربی قرآن هستم و با ایشان قرآن کار می‌کردم و ۵ ساله بود که جزء‌های ۲۹ و ۳۰ را حفظ کرد. پسر بسیار مذهبی، با ایمان و ولایی بود و احتمالا محیط هم روی او اثرگذار بوده است. دخترم هم متولد ۷۳ و طلبه است.»

مادر ادامه می‌دهد: «پسرم کلاس اول دبیرستان بود که کلاس‌های حفظ قرآن می‌رفت. ما هر دو با هم تمرین می‌کردیم و ایشان تثبیت می‌کرد. مهدی استاد قرآن بود و حدود ۳۰۰ شاگرد داشت و حافظ قرآن هم بود. من متاسفانه سعادت این را نداشتم که حافظ قرآن باشم و فقط معلم قرآن هستم و ترتیل کار می‌کنم.»

مادر و پسر هر دو با هم در مسابقات قرآن شرکت می‌کردند، مادر ترتیل و پسر حفظ قرآن؛ خانم کرمی می‌گوید: «جوان بسیار محجوب، با ادب و متین بود و نمی‌دانم چطور از خصوصیاتش تعریف کنم، مهدی هیچ وقت حرفی نزد که ما را ناراحت کند و همیشه به من و پدرش با احترام رفتار می‌کرد تا جایی که هر شب پتو را از کنار پایم کنار می‌زد و روی پای من می‌افتاد و می‌گفت مامان از دست من ناراحت نیستی؟ من حرفی نزدم که شما را ناراحت کرده باشم؟ ماشالله خیلی قد بلند بود، من در جواب کارش می‌گفتم نه عزیزم، با این هیکل روی پای من نیفت، من خجالت می‌کشم.»

آقامهدی یک سال از سال‌های مدرسه را جهشی می‌خواند و رشته مذاهب اسلامی در دانشگاه را انتخاب می‌کند، اما بعد از فوق دیپلم، با توجه به علاقه اش به هوافضای سپاه می‌خواسته راه پدرش را ادامه دهد و در آزمون دانشگاه امام حسین (ع) شرکت می‌کند و پس از قبولی و گذراندن مراحل، سال ۱۴۰۱ در هوافضای سپاه مشغول به خدمت می‌شود. 

مادر از رفاقتی بی مثال که با پسرش داشته صحبت می‌کند و می‌گوید: «من یک دختر و دو تا نوه هم دارم، اما باور کنید با پسرم بیشتر رفیق بودم تا دخترم و همه جا با هم بودیم. ما هر شب جمعه دو تایی همراه هم به زیارت حرم شهدای گمنام در شهرک شهید باقری می‌رفتیم و دعای کمیل می‌خواندیم، جمعه‌ها نماز جمعه و بعدازظهر آن برای نماز استغاثه می‌رفتیم، مهدی رفیق من بود.»

سه سالی بود که خادم امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) بود و برات شهادت را از امام رضا (ع) گرفت.

سه سالی بود که خادم امام رضا (ع) و حضرت معصومه (س) بود و برات شهادت را از امام رضا (ع) گرفت. ۱۳ خردادماه و فقط چند روز قبل از شروع جنگ تحمیلی، در یکی از فیلم‌هایی که دوستانش ضبط کرده‌اند می‌گوید من امسال شهید می‌شوم.

«رفیق جانم بود»؛ مادری که با پسرش بهشت را تجربه کرد

شهید شعبانی یکی از پامنبری‌های پر و باقرض هیئت بنی فاطمه بوده است. مادرش می‌گوید: «از شب اول محرم از ساعت ۵ بعدازظهر با هم می‌رفتیم هیئت؛ نماز شب‌های پسرم ترک نمی‌شد.»

مادر از آخرین سفر مشهد خود به همراه خادم الرضای جوانش تعریف می‌کند: «ما برای عیدغدیر به مشهد رفته بودیم؛ سحر ۲۳ خردادماه نماز صبح را در حرم خواندیم و بعد متوجه شدیم جنگ شده؛ صبح همان روز با ایشان تماس گرفتند و گفتند برای ماموریت سریع برگردید که سریع بلیط اتوبوس گرفت و ما دو روز جلوتر برگشتیم.»

مادر می‌گوید: «از مشهد تا تهران برایم صحبت کرد، نگو داشت وصیت می‌کرد که مامان برای من چی کار کن و اگر شهید شدم یک وقت برایم گریه نکنی آبروی من را ببری ها... همه نگاه می‌کنند و رفتار شما را نگاه می‌کنند تا ببینند چه کار می‌کنید. همانطور که عکس شهدا را در تلفن همراهش نگاه می‌کرد، می‌گفت این پسره را ببین با هم در دوره بودیم و شهید شده و اشک می‌ریخت؛ هر چند خجالت می‌کشید و رویش را سمت پنجره می‌کرد، اما گریه می‌کرد. مدام می‌گفت چرا این راه کش آمده و‌ای کاش زودتر برسیم تا اسرائیل را نابود کنیم.»

مادر تعریف می‌کند که حالت‌های پسرش فرق کرده بود و در همان مسیر برگشت، به پسرش می‌گوید مهدی جان اگر رفتی، شفاعت من را هم بکنی ها... و اینجا دیگر صبر مادر تمام می‌شود، اما همچنان با کلامی استوار ولی همراه بغض می‌گوید: «خیلی برایش خوشحالم.»

«رفت و دیگر نیامد، تا اینکه دوشنبه شب همکار‌های همسرم به خانه آمدند و خبر شهادت پسرم را دادند، اما، چون کامل سوخته بود، پیکرش قابل شناسایی نبود و بعد از ۶ روز از طریق آزمایش دی ان‌ای شناسایی شد و روز دوشنبه ۲ تیرماه به خاک سپردیمش.»

نیم ساعت از نیمه شب می‌گذرد که به تهران می‌رسند و مادر هر چه اصرار می‌کند مهدی جان، کمی استراحت کن و بعد برو، اما مهدی بعد از یک ربع، می‌رود و دیدار بعدی خود را به قیامت می‌سپارد. مادر می‌گوید: «رفت و دیگر نیامد، تا اینکه دوشنبه شب همکار‌های همسرم به خانه آمدند و خبر شهادت پسرم را دادند، اما، چون کامل سوخته بود، پیکرش قابل شناسایی نبود و بعد از ۶ روز از طریق آزمایش دی ان‌ای شناسایی شد و روز دوشنبه ۲ تیرماه به خاک سپردیمش.»

رژیم منحوس صهیونیستی محل خدمت آقا مهدی را مورد هدف قرار داده بود که ۵ همرزم با هم سوخته و به شهادت رسیده بودند و حالا در قطعه ۴۲ کنار هم آرمیده‌اند؛ همرزم کنار آقا مهدی شهید جواد مقدم است که به گفته دوستانش او هم حافظ قرآن بوده و چه حافظانی که در این قطعه به خاک سپرده شده‌اند.

مادر شهید شعبانی در ادامه می‌گوید: «من واقعا به پسرم افتخار می‌کنم؛ هم این دنیا افتخار می‌کنم و الحمدالله آن دنیا هم باعث افتخار ما شده و ان شالله امام حسین (ع) قبول کنند. واقعا لیاقت آقامهدی کمتر از شهادت نبود، چون پسر بسیار خوبی بود و همینجا بهش می‌گویم واقعا برایت خوشحالم که الحمدالله به آرزویت رسیدی؛ هر چند خودم ناراحت و دلتنگ هستم، ان شالله ما را هم شفاعت کند.»

خانم کرمی از زمانی می‌گوید که خبر شهادت پسرش را داده بودند: «وقتی فهمیدم دنیا روی سرم خراب شد، اصلا نمی‌دانستم چه کار کنم و حالم خیلی بد شد، با اینکه آماده بودم، اما مادر هستم دیگر، اما انگار یک آرامش درونی داشتم. ما خیلی با هم رفیق بودیم و دائم می‌رفت و می‌آمد من را می‌بوسید. ان شالله خودش بهم نظر کرده که آرام هستم، چون اصرار می‌کرد اگر یک طوری شد گریه نکنی مامان ها... انگار خودش می‌دانست.»

مادر تعریف می‌کند پسرش خیلی با شهدا مانوس بوده و کتاب‌های زندگی نامه آنها را می‌خوانده و کتاب چرا شهید نمی‌شوم را همین اواخر می‌خوانده است.

مادر شهید شعبانی از روزی می‌گوید که پسرش را به خاک سپردند: «خوش به سعادتش واقعا؛ به او گفتم فقط من را هم شفاعت کن؛ امام حسین (ع) و حضرت زینب تو را قبول کرده‌اند و ان شالله علی اکبر حسین (ع) دست ما را هم بگیرند. گفتم تو از من و پدرت سبقت گرفتی و ان شالله دست همه ما را بگیرند.»

او ادامه می‌دهد: «مهدی استادم بود و می‌گفت مامان وقتت را به بطالت نگذران و نماز و قرآن بخوان، از لحاظ مالی همه شرایط ازدواج مثل خانه و ماشین هم برایش فراهم کرده بودیم، اما به این مسائل دل نبسته بود و الان که فکر می‌کنم می‌گویم پسرم فرشته‌ای بود که روی زمین زندگی می‌کرد. عمر کوتاهی داشت، اما خیلی پربرکت بود.»

«ما تا آخرین قطره خون خود مقاومت می‌کنیم. خدا شاهد است که من ناراحت نیستم و یک آرامش درونی دارم که فکر می‌کنم الحمدالله حضرت زینب (س) نظر کرده‌اند، همه فامیل می‌دانند من وابستگی بسیار زیادی با پسرم داشتم و اصلا فکر نمی‌کردم بدون مهدی بتوانم نفس بکشم.» 

مادر شهید شعبانی می‌گوید: «ما تا آخرین قطره خون خود مقاومت می‌کنیم. خدا شاهد است که من ناراحت نیستم و یک آرامش درونی دارم که فکر می‌کنم الحمدالله حضرت زینب (س) نظر کرده‌اند، همه فامیل می‌دانند من وابستگی بسیار زیادی با پسرم داشتم و اصلا فکر نمی‌کردم بدون مهدی بتوانم نفس بکشم.» 

شب اول محرم، مادر شهید شعبانی به امام حسین (ع) می‌گویند که مهدی را قبول کنید: «می دانستم که در آغوش خودشان است و ما اینجا پشت صحنه هستیم. همه شهدا دور امام حسین (ع) هستند و عزاداری می‌کنند و ان شالله امام حسین (ع) این قربانی را از ما قبول کنند و راضی به رضای خدا هستیم. ان شالله شهدا ما را حلال کنند، چون خون همه آنها به گردن ما باقی است، آنها برای امنیت و آسایش ما رفتند. ان شالله زودتر فرج امام زمان (عج) برسد و ان شالله نابودی اسرائیل را هر چه سریع‌تر با چشمانمان ببینیم.»

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب