چرا تفکیک سیاست‌های نتانیاهو از آمریکا در قبال ایران ساده‌انگاری است؟

چرا تفکیک سیاست‌های نتانیاهو از آمریکا در قبال ایران ساده‌انگاری است؟
برخلاف تصورات رایج مبنی بر وجود اختلاف‌ نظر میان دولت‌های آمریکا و اسرائیل، شواهد و اعترافات مقامات ۲ رژیم نشانگر یک استراتژی واحد و یک اتاق فرمان مشترک علیه ایران است؛ اتحادی که فراتر از تغییر رؤسای جمهور در کاخ سفید عمل می‌کند و در آن، تهدید نظامی اسرائیل بدون پشتیبانی آمریکا، فاقد اعتبار است.

به گزارش خبرگزاری آنا، تحلیل ماهیت رابطه ایالات متحده و اسرائیل، به‌ویژه در زمینه مقابله با ایران، مستلزم عبور از سطح تحلیل‌های مبتنی بر تغییر دولت‌ها یا شخصیت‌های سیاسی است. شواهد مستدل و اظهارات مقامات ارشد دو طرف نشان می‌دهد که این رابطه، یک همزیستی استراتژیک (Strategic Symbiosis) است که در آن، اسرائیل نه تنها یک متحد، بلکه به عنوان یک بازوی اجرایی و پیشران برای سیاست‌های کلان آمریکا در خاورمیانه عمل می‌کند. این واقعیت، تفکیک سیاست‌های کاخ سفید از اقدامات تل‌آویو یا تقلیل دادن مسائل به افراد خاصی، چون ترامپ یا نتانیاهو را به یک خطای تحلیلی فاحش تبدیل می‌کند.

یک استراتژی، دو تاکتیک

در حالی که تاکتیک‌ها ممکن است در ظاهر تغییر کنند، هدف استراتژیک ثابت باقی مانده است. دولت ترامپ با خروج از برجام و کارزار «فشار حداکثری»، نسخه‌ای تهاجمی از این استراتژی را اجرا کرد. اما این سیاست در انزوا شکل نگرفت. باراک راوید، روزنامه‌نگار سرشناس اسرائیلی در کتاب خود «صلح ترامپ: توافق‌های ابراهیم و بازسازی خاورمیانه» فاش می‌کند که تقریباً تمام اقدامات کلیدی دولت ترامپ در قبال جنوب غرب آسیا از جمله خروج از برجام، در هماهنگی کامل و پس از رایزنی‌های فشرده با تیم نتانیاهو صورت گرفته است.

با روی کار آمدن دولت بایدن، لفاظی‌ها به سمت دیپلماسی تغییر جهت داد، اما همکاری‌های نظامی و امنیتی در پشت پرده، نه تنها کاهش نیافت بلکه تعمیق شد. دنیس راس، دیپلمات کهنه‌کار آمریکایی و مشاور چندین رئیس‌جمهور، بار‌ها در تحلیل‌های خود در موسسه واشنگتن برای سیاست خاور نزدیک (WINEP) تاکید کرده است که «برای موثر بودن دیپلماسی با ایران، باید یک تهدید نظامی معتبر وجود داشته باشد.» این دقیقاً همان اصلی است که دولت بایدن آن را دنبال کرد و ترامپ آن‌را ادامه داد یعنی، حفظ و تقویت گزینه نظامی به موازات پیگیری دیپلماسی.

اتاق فرمان مشترک از تئوری تا رزمایش‌های واقعی

مفهوم «اتاق عملیات مشترک» با برگزاری رزمایش‌های بی‌سابقه، عینیت یافته است. رزمایش عظیم “Juniper Oak ۲۳” که در ژانویه ۲۰۲۳ برگزار شد، یک نقطه عطف بود. ژنرال مایکل کوریلا، فرمانده ستاد فرماندهی مرکزی ایالات متحده (CENTCOM)، در بیانیه‌ای رسمی در مورد این رزمایش گفت: «این رزمایش‌ها توانایی ما برای انجام عملیات‌های پیچیده را تقویت کرده و نشان‌دهنده گستردگی و عمق مشارکت ما با نیرو‌های دفاعی اسرائیل است. پیام این رزمایش این است که تعهد ما به امنیت اسرائیل تزلزل‌ناپذیر است و هیچ‌کس نباید در این مورد دچار اشتباه محاسباتی شود.»

این رزمایش به طور علنی شامل تمرین حمله به اهداف استراتژیک و شبیه‌سازی‌شده ایران بود. در همین راستا، توسعه و ارتقاء بمب سنگرشکن GBU-۵۷ (MOP) تحت نظر مستقیم دولت بایدن ادامه یافت. گزارش‌های متعدد در نشریات دفاعی مانند “Breaking Defense” تأیید می‌کنند که پنتاگون به طور مداوم در حال بهبود قابلیت نفوذ این بمب برای مقابله با تأسیسات به‌شدت حفاظت‌شده مانند فردو بوده است. این اقدام، دقیقاً در راستای همان دکترین «تهدید نظامی معتبر» دنیس راس و دیگر استراتژیست‌های آمریکایی قرار دارد.

اذعان مقامات اسرائیلی: «بدون آمریکا نمی‌توانیم»

وابستگی و هماهنگی استراتژیک، یک تحلیل یک‌طرفه نیست و توسط خود مقامات ارشد اسرائیلی نیز به صراحت بیان شده است. ایهود باراک، نخست‌وزیر و وزیر دفاع اسبق اسرائیل، در مصاحبه‌ای با مجله “Time” به وضوح اعلام کرد: «اسرائیل نمی‌تواند به تنهایی تأسیسات هسته‌ای ایران را نابود کند. این عملیاتی بسیار پیچیده است و بدون پشتیبانی ایالات متحده، موفقیت آن تقریباً غیرممکن است.» این اعتراف، نشان‌دهنده عمق وابستگی عملیاتی اسرائیل به چراغ سبز و حمایت لجستیکی-اطلاعاتی واشنگتن برای هرگونه اقدام بزرگ است.

همچنین، گزارش‌های معتبر در رسانه‌هایی، چون “The New York Times” و “Axios” بار‌ها به نقل از مقامات اطلاعاتی فاش کرده‌اند که دولت ترامپ در جریان مذاکرات، این پیام را به اسرائیل منتقل کرده بود که برای اقدامات پیشگیرانه علیه ایران، دست آنها باز است. این رویکرد، بخشی از استراتژی «پلیس خوب، پلیس بد» بود که در آن آمریکا نقش مذاکره‌کننده و اسرائیل نقش تهدید نظامی فوری را بازی می‌کردند.

یک موجودیت استراتژیک واحد

شواهد نشان می‌دهد که محور واشنگتن-تل‌آویو به عنوان یک موجودیت استراتژیک واحد عمل می‌کند. سیاست‌ها نعل به نعل و در سطوح عالی امنیتی و سیاسی هماهنگ می‌شوند. رزمایش‌های مشترک، تمرین‌های حمله به ایران و توسعه تسلیحات خاص مانند GBU-۵۷، همگی قطعات یک پازل بزرگتر هستند.

بنابراین، هرگونه تحلیل که به دنبال تفکیک منافع بنیادین آمریکا و اسرائیل در قبال ایران باشد، یا بحران‌ها را به تصمیمات شخصی یک رئیس‌جمهور یا نخست‌وزیر تقلیل دهد، از درک واقعیت ژئوپلیتیک منطقه و جهان عاجز است و صلاحیت تصمیم‌سازی و تصمیم‌گیری در شرایط خطیر امروز را برای ایران ندارد. برای هر بازیگر منطقه‌ای یا بین‌المللی، تعامل با یکی از این دو، بدون در نظر گرفتن حضور و تأثیر دیگری در اتاق تصمیم‌گیری، رویکردی محکوم به شکست است. این اتحاد، ساختاری و نهادینه است، نه شخصی و موقتی.

حال با وجود این واقعیات انکارناپذیر، در داخل ایران متأسفانه برخی چهره‌ها، جریانات سیاسی و رسانه‌ها با نوعی ساده‌انگاری تحلیلی، همچنان بر طبل ایجاد شکاف در محور واشنگتن-تل‌آویو می‌کوبند. این جریان‌ها با استناد به اختلافات تاکتیکی مقطعی یا اظهارات نخ‌نمای رسانه‌ای—که اغلب کارکردی جز مدیریت افکار عمومی ندارند—تلاش می‌کنند تا از تفاوت لحن میان کاخ سفید و تل‌آویو یا اصطکاک‌های شخصی میان رهبرانی، چون ترامپ و نتانیاهو، یک گسست راهبردی را نتیجه‌گیری کنند.
این در حالی است که چنین رویکردی، حقیقت اتحاد ساختاری و نهادینه دو طرف و وجود «اتاق فرمان مشترک» را که در آن استراتژی کلان علیه ایران هماهنگ می‌شود، به کلی نادیده می‌گیرد. تاریخ سیاست خارجی معاصر بار‌ها نشان داده است که این شیوه تکراری آزموده شده، همواره به شکست انجامیده و هیچ دستاورد ملموسی جز آدرس غلط به داخل را در پی نداشته است. با این وجود، اصرار بر این «خط باطل» با توجیه‌های غیرمنطقی، بیش از آنکه نشانه یک راهبرد هوشمندانه باشد، حاکی از یک تحلیل‌پریشی عمیق و عدم درک ماهیت واقعی روابط قدرت و معادلات امنیتی-دفاعی در عرصه بین‌الملل است.

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب