لاک پشت‌ها چطور پرواز کردند؟

لاک پشت‌ها چطور پرواز کردند؟
رمان «لاک‌پشت‌ها پرواز می‌کنند» اثری جسورانه است که جنگ را نه از سنگرهای خط مقدم، بلکه از دل زندگی روزمره‌ نوجوانانی روایت می‌کند که در سایه‌ بمباران‌ها بزرگ می‌شوند. گفت‌وگو با نویسنده‌ رمان، پرده از دغدغه‌های عمیق پشت این روایت برمی‌دارد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، علی‌اصغر مداحی نویسنده رمان «لاک‌پشت‌ها پرواز می‌کنند» تلاش می‌کند جنگ را از حاشیه‌ خبر‌ها و خاطرات رسمی، به زندگی روزمره‌ نوجوانانی ببرد که در سایه‌ بمباران‌ها بزرگ می‌شوند.

نویسنده در این اثر با زبانی ساده، اما تأثیرگذار، از تنهایی، ترس، عشق و مقاومت کودکانی نوشته که دیده نمی‌شوند. در این گفت‌و‌گو، از روند نوشتن، دغدغه‌های پشت روایت، و تجربه‌ شخصی نویسنده در بازآفرینی چنین جهانی پرسیده‌ایم؛ جهانی که هم آشناست، هم غریب، و بیش از آن‌که از گلوله‌ها بگوید، از زخم‌هایی حرف می‌زند که سال‌ها بعد هم باقی می‌مانند.

فضایی که جانبازان اعصاب و روان و خانواده‌های آن‌ها درگیر آن بودند، حقیقتاً سخت و دردآور بود، برای همین نمی‌شد این فضا را در یک داستان چند صفحه‌ای خلاصه کرد

چه چیزی الهام‌بخش شما برای نوشتن این رمان شد؟ آیا بخشی از داستان بر پایه‌ی تجربه‌ای واقعی یا شخصی شکل گرفته است؟

قرار بود کتاب دوم بنده مجموعی از چند داستان حول محور دفاع مقدس باشد و بخشی از داستان‌هایی که انتخاب کرده بودم بر پایه تجربه شخصی افراد شکل گرفته بودند. داستان «بمب‌های اهدایی» اولین داستان من که قرار بود نوشته شود؛ داستان رزمنده‌ای که در اثر بمباران تبریز موجی می‌شود و او به بیمارستان اعصاب و روان تبریز منتقل می‌شود. ولی در روند پژوهش این داستان، نظرم کاملاً تغییر کرد. فضایی که جانبازان اعصاب و روان و خانواده‌های آن‌ها درگیر آن بودند، حقیقتاً سخت و دردآور بود، برای همین نمی‌شد این فضا را در یک داستان چند صفحه‌ای خلاصه کرد.

بنابرین تصمیم گرفتم یک رمان بنویسم، رمانی که تا حدودی بتواند حق مطلب را ادا بکند و چون فضای حاکم بر داستان سنگین و غم‌انگیز بود، سعی کردم با ایجاد داستان‌های فرعی و اضافه کردن رگه‌هایی از طنز در داستان، کمی از این فضا بکاهم. 

چرا تصمیم گرفتید جنگ را از نگاه نوجوان‌ها روایت کنید؟ به‌خصوص بچه‌هایی که معمولاً در سایه‌ی روایت‌های جنگی قرار می‌گیرند.

۷۰درصد رزمندگان در جنگ قشر جوانان و نوجوانان بودند و از این بین، تقریباً ۲۰ درصد آنها دانش‌آموز مدرسه‌ای بودند. دانش‌آموزانی که بعد از شروع جنگ، قید درس و مدرسه را زدند و به جبهه‌ها اعزام شدند و بعضی‌ها هم چون شخصیت‌های داستانی رمان، در ایام تعطیلات تابستان به جبهه‌ها اعزام می‌شدند. برای همین سعی کردم داستان را از نگاه چند نوجوان که دیدگاه‌های متفاوتی نسبت به جنگ دارند، بنویسم.

علاوه بر همه این‌ها، اعتقادم این است که دنیای نوجوانان، دنیای بسیار وسیعی هست که در آن همه جور علایق و خصوصیات اخلاقی و عاطفی را می‌توان یافت و این برای من نویسنده بسیار خوب است و موجب می‌شود هنگام نوشتن داستان دستم پر باشد.

مهم‌ترین دغدغه ذهنی یا احساسی شما در هنگام نوشتن این رمان چه بود؟ چه چیزی بیش از همه در طول روایت ذهنتان را درگیر نگه می‌داشت؟

مهم‌ترین دغدغه من در طول نوشتن رمان و البته قبل از آن، دو چیز بود. اولی بحث زندگی جانبازان اعصاب و روان و نحوه تعامل و ارتباط آنها با انسان‌های اطراف‌شان و دیگری بحث دانش‌آموزانی بود که آنها را در کلاس لاک‌پشت می‌نامیدند.

حین پژوهش از چندین جانباز و بیمار اعصاب و وران، حقیقتاً بسیار متاثر شدم. وقتی به دیدار جانبازان اعصاب و روان تبریز رفتم، افرادی را مشاهده کردم که هفته‌ها و ماه‌ها در گوشه‌ای از آسایشگاه نشسته بودند و با گذشته دورشان ور می‌رفتند؛ گذشته‌ای که چیز زیادی از آن نمی‌دانستند و یا به خاطر نداشتند.

من این دغدغه و درد را از زمان‌های دور، یعنی از دهه هفتاد که وارد محیط مدرسه شده بودم، داشتم؛ و این برای من دردآور بود. چطور می‌شود دانش‌آموزی را یک انسان به درد نخور نامید؛ و او را در میان پنجاه شصت دانش‌آموز دیگر تحقیر کرد؟ در حالی که ما هیچ اطلاعی از روند زندگی و مشکلاتی که گریبان‌گیر او هست، نداریم؟ آیا این دانش‌آموز والدین خوبی دارد؟ آیا او فرزند طلاق است یا نه؟ آیا او آسیب روحی دیده است یا نه... و صد‌ها سوال دیگر که می‌توان در این خصوص پرسید؛ و این برای من دردی بود که باید در داستانم نوشته می‌شد.

در طول نوشتن این کتاب، با چه چالش‌هایی مواجه شدید؟ از لحاظ احساسی، پژوهشی یا حتی بازخورد اطرافیان.

حین پژوهش از چندین جانباز و بیمار اعصاب و وران، حقیقتاً بسیار متاثر شدم. وقتی به دیدار جانبازان اعصاب و روان تبریز رفتم، افرادی را مشاهده کردم که هفته‌ها و ماه‌ها در گوشه‌ای از آسایشگاه نشسته بودند و با گذشته دورشان ور می‌رفتند؛ گذشته‌ای که چیز زیادی از آن نمی‌دانستند و یا به خاطر نداشتند.

هرازگاهی می‌خندیدند و بعد بغض می-کردند و هیچ کس راز این خنده‌ها و بغض کردن‌ها را نمی‌دانست. تنها دل خوشی‌شان ملاقات‌هایی بود که گاهی اوقات صورت می‌گرفت و گاهی وقت‌ها نیز اوقات‌شان را تلخ می‌کرد و همه این‌ها برای من چالش بزرگی بودند.

ساعت‌ها و شاید روز‌ها ذهنم را درگیر خود می‌کرد که چرا این انسان‌ها این‌گونه شده‌اند؟! طوری که نزدیک به دو ماه از نوشتن فاصله گرفتم و بعد از آن کار پژوهش را کنار گذاشتم و فقط به داشته‌هایم بسنده کردم.

تخیّل یکی از ارکان اصلی نویسندگی است. بدون داشتن قوه تخیل نمی‌توان به دنیای داستان ورود پیدا کرد. حتی داستان‌هایی که کاملاً رئال هستند نیز از قوه تخیل بهره‌هایی برده‌اند. در خصوص محلات تبریز تجربه زیستی داشتم و سعی کردم از تجربیاتم در این زمینه استفاده کنم. اما در خصوص فضای بیمارستان قضیه کاملاً متفاوت بود. در تمام مراجعاتی که به بیمارستان داشتم، سعی می‌کردم فضا را به درستی لمس کنم و تمام نکات ریز و درشت را یادداشت برداری کنم

زبان رمان در عین سادگی، پر از تصویر و جزئیات حسی است. چطور به این زبان رسیدید؟ آیا بازنویسی و بازنگری زیادی روی نثر داشتید؟

زبان نوشتاری من ساده است. سعی می‌کنم در تمام نوشته‌هایم، چه رمان و چه سایر داستان‌هایی که برای نشریات دیگر می‌نویسم از زبان ساده و قابل فهم برای مخاطب استفاده کنم و از نوشته‌هایی که بخواهند مخاطب را با کلمات و واژگان مشغول و یا سردرگم کنند، رابطه‌ خوبی ندارم.

در خصوص تصویرسازی و جزئیات حسی داستان، مدیون دوره کارگردانی سینما هستم که از اساتید بزرگوار‌ی مثل استاد مجتبی‌راعی و باشه‌آهنگر استفاده کردم.

یکی از مؤلفه‌های جذاب رمان، فضاسازی آن است؛ از آسایشگاه روانی تا فضای محله. این فضا‌ها چقدر ساخته‌ی تخیل بودند و چقدر بر تجربه یا تحقیق تکیه داشتند؟

تخیّل یکی از ارکان اصلی نویسندگی است. بدون داشتن قوه تخیل نمی‌توان به دنیای داستان ورود پیدا کرد. حتی داستان‌هایی که کاملاً رئال هستند نیز از قوه تخیل بهره‌هایی برده‌اند. در خصوص محلات تبریز تجربه زیستی داشتم و سعی کردم از تجربیاتم در این زمینه استفاده کنم. اما در خصوص فضای بیمارستان قضیه کاملاً متفاوت بود. در تمام مراجعاتی که به بیمارستان داشتم، سعی می‌کردم فضا را به درستی لمس کنم و تمام نکات ریز و درشت را یادداشت برداری کنم؛ از نوع رفتار بیماران گرفته تا نحوه برخورد با مراجعه‌کنندگان و سایر موارد از قبیل شکل و مهندسی ساختمان‌ها، تعداد درب‌های ورودی و حتی نوع درختان را نیز یادداشت برداری می‌کردم تا موقع نوشتن چیزی از قلم نیفتد.

«لاک‌پشت‌ها پرواز می‌کنند» نامی کنایه‌آمیز و شاعرانه است. چرا این نام را برای کتابتان انتخاب کردید؟

انتخاب نام اثر، یکی از مراحل حساس و مهم کار است که شاید ساعت‌ها به فکر و تامل نیاز دارد. برای همین من سعی کردم نام کتاب را از دل داستان و با مضمون کنایه آمیزی که در خود داستان نهفته است، انتخاب کنم تا برای مخاطب جذابیت لازم را داشته باشد. احساس می‌کنم نام «لاکپشت‌ها پرواز می‌کنند» در عین سادگی که دارد، پر از حرف‌های ناگفته است!

شاید داستان مربوط به دهه شصت باشد، ولی برخی از پارامتر‌ها که در دوران نوجوانی نسبت به بقیه دوره‌ها پررنگ و مشترک هستند؛ از قبیل عاشق پیشه شدن، کنجکاوی، یک دندگی، مطالعه داستان‌های عاشقانه و... من سعی کردم این نشانه‌ها را در شخصیت‌های داستانم بگنجانم تا نوجوا‌نان امروزی نیز بتوانند با شخصیت‌های داستان همزاد پنداری کنند.

مخاطب اصلی خودتان را چه کسانی می‌دانید؟ آیا هنگام نوشتن به نسل جدید نوجوان‌ها فکر می‌کردید یا بیشتر به بزرگ‌تر‌ها که جنگ را به یاد دارند؟

مخاطب اصلی داستان من، نوجوانان هستند. شاید داستان مربوط به دهه شصت باشد، ولی برخی از پارامتر‌ها که در دوران نوجوانی نسبت به بقیه دوره‌ها پررنگ و مشترک هستند؛ از قبیل عاشق پیشه شدن، کنجکاوی، یک دندگی، مطالعه داستان‌های عاشقانه و... من سعی کردم این نشانه‌ها را در شخصیت‌های داستانم بگنجانم تا نوجوا‌نان امروزی نیز بتوانند با شخصیت‌های داستان همزاد پنداری کنند.

در دل روایت رئالیستی رمان، عناصری از معنویت بومی و باور‌های محلی حضور دارد. چقدر آگاهانه این لایه‌های فرهنگی را وارد داستان کردید؟

داستان از ابتدا تا انتها در محلات شهر تبریز و در یک فضای کاملاً بومی روایت می‌‌شود، برای همین تلاش کردم در حد امکان از ظرفیت‌ها و المان‌های محلی و بومی، از قبیل محلات قدیمی تبریز مثل محله قره‌آغاج، بازار سرپوشیده تبریز، مسجد قِزلِّی و آداب و رسوم شهر تبریز استفاده کنم، تا مخاطب آشنایی لازم با این فضا را به دست آورد.

آیا نوشتن این رمان، تأثیری بر نگاه شخصی‌تان به جنگ، خانواده، یا نوجوان گذاشت؟ و اگر بخواهید تجربه‌اش را در یک جمله خلاصه کنید، آن جمله چیست؟

بله، من در حین تحقیق با برخی از صحنه‌ها مواجه شدم که حقیقتاً تاثیر زیادی روی من داشتند و بیشتر از همه نگاهم را نسبت به جانبازان و بیماران اعصاب و روان تغییر داد و بعد از آن همیشه می‌گویم: «انسان‌های از خود گذشته‌ای که جنگ‌شان بعد از جنگ، هنوز تمام نشده است.»

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا