07:59 14 / 06 /1404
در گفت‌وگوی تفصیلی با آنا تشریح شد

علم در قفس شاخص‌های نیم‌بند؛ نقدی بر نظام چارک‌بندی مقالات علمی

علم در قفس شاخص‌های نیم‌بند؛ نقدی بر نظام چارک‌بندی مقالات علمی
عضو هیئت علمی دانشگاه معتقد است؛ چارک‌بندی مقالات علمی در خوش‌بینانه‌ترین حالت، فقط سایه‌ای از کیفیت است. هنگامی که این سایه را به جایگاه حقیقت می‌نشانیم، گوهر علم را فدای پوسته‌ای فریبنده کرده‌ایم.

خبرگزاری آنا؛ سال‌های اخیر، شاخص‌ها و رتبه‌بندی‌های دانشگاهی بیش از پیش در سرنوشت پژوهش‌ها اثرگذار شده‌اند. در این میان، «نظام چارک‌بندی مجلات» (Q۱ تا Q۴) یکی از پرکاربردترین معیار‌ها برای داوری کیفیت علمی است؛ اما آیا این معیار می‌تواند حقیقت علم را بازتاب دهد یا تنها تصویری ساده‌شده و فریبنده از آن ارائه می‌دهد؟

در همین باره با علیرضا صداقت پژوهشگر و استاد دانشگاه، گفت‌وگویی انجام داده‌ایم که از نظر مخاطبان می‌گذرد؛

آنا: آقای دکتر، شما در برخی سخنرانی‌ها و یادداشت‌هایتان نظام چارکی را «شبح سلطه» بر علم نامیده‌اید. چرا چنین تعبیری به کار بردید؟

صداقت: در سپهر امروزین دانشگاهی، «نظام چارکی» دیگر نه ابزاری برای سنجش که شبحی از سلطه است. این تقسیم‌بندی سرد و سربی (Q۱ تا Q۴) در ظاهر ساده و شفاف می‌نماید؛ اما در واقع، دانش را همچون کالایی بی‌جان در قفسه‌های مرتب می‌چیند و از جوهره‌ پویا و سرکش پژوهش می‌کاهد. فرض بنیادین این نظام آن است که اعتبار یک پژوهش را می‌توان با جایگاه مجله‌اش اندازه گرفت و درست همین‌جا خطا رخ می‌دهد. علم، رودخانه‌ای بی‌قرار است؛ نه بسته‌ای آماده برای چسباندن برچسب آماری. این چارک‌ها که باید فقط نشانه‌ای برای مسیر‌یابی باشند به کرسی داوری نهایی تکیه زده‌اند.

آنا: یعنی به نظر شما حقیقت علمی امروز به‌جای استدلال از دل جدول‌های رتبه‌بندی سر درآورده است؟!

صداقت: امروز حقیقت علمی نه از مسیر استدلال و برهان که از جداول رتبه‌بندی ارزیابی می‌شود. پژوهشی اگر در چارک اول بنشیند، بی‌چون‌وچرا «فاخر» نام می‌گیرد و همان پژوهش اگر پایش به چارک چهارم برسد، کم‌اعتبار انگاشته می‌شود. چنین مکانیسمی نه فقط ساده‌سازی مفرط، بلکه دهان‌کجی به گوهر علم است. دانایی به بازی امتیازگیری بدل می‌شود و پژوهشگر به سربازی در میدان رقابتی بی‌جان. اینجاست که این پرسش جان‌سوز رخ می‌نماید: آیا این اعداد و برچسب‌ها، آینه‌ تمام‌نمای حقیقت علم‌اند یا فقط اشباحی رنگ‌پریده از آن؟

آنا: شما به کارل پوپر اشاره کرده‌اید. نسبت این نظام با فلسفه‌ پوپر چیست؟

صداقت: سال‌ها پیش، طنین هشدار کارل پوپر در فلسفه‌ علم پیچید که استواری بنای معرفت بر ستون اثبات‌گرایی نیست. جانِ علم در جسارتِ «ابطال‌پذیری» آن می‌تپد؛ در این آمادگی که هر نظریه‌ای، بی‌باکانه به مصاف آزمون‌های سخت برود. ارزش دانش نه در گریز از شکست که در تاب‌آوری در برابر آن نهفته است؛ اما نظام چارک‌بندی، پژوهشگر را به بیراهه‌ای دیگر وسوسه می‌کند: تولید نتایجی «خواستنی» و «چاپ‌پذیر». در این بازار، تیغ تیز آزمون‌های پوپری کند می‌شود و حقیقت، جای خود را به ویترینی خوش‌آب‌ورنگ از کامیابی‌های بی‌خطر، اما کم‌عمق می‌دهد.

آنا: این آسیب‌ها فقط فردی هستند یا به جریان کلی علم هم لطمه می‌زنند؟

صداقت: این کوته‌بینی، زهری مهلک‌تر نیز در جان علم می‌ریزد؛ زهری که نه تنها آزمون‌های منفرد، بلکه تمامیت یک جریان پژوهشی را در طول زمان مسموم می‌کند. اینجاست که نگاه ژرف ایمره لاکاتوش، ابعاد فاجعه را روشن‌تر می‌سازد. لاکاتوش به ما آموخت که علم، مجموعه‌ای از نظریه‌های پراکنده و جزیره‌ای نیست، بلکه در قالب «برنامه‌های پژوهشی» رشد می‌کند؛ جریان‌های فکری عظیمی که دارای حیاتی بلندمدت هستند.

هر برنامه‌ی پژوهشی، قلبی تپنده و «هسته‌ای سخت» دارد: مجموعه‌ای از اصول بنیادین که پژوهشگران آن را مسلم می‌انگارند و از ابطال مستقیم مصون می‌دارند. پیرامون این قلب، «کمربندی محافظ» از فرضیه‌های کمکی و مدل‌های کاربردی تنیده شده است که ضربات آزمون‌های تجربی را به جان می‌خرد. حیات و ارزش یک برنامه‌ی پژوهشی در چگونگی واکنش این کمربند محافظ به چالش‌ها مشخص می‌شود.

چارک‌بندی در خوش‌بینانه‌ترین حالت، فقط سایه‌ای از کیفیت است. هنگامی که این سایه را به جایگاه حقیقت می‌نشانیم، گوهر علم را فدای پوسته‌ای فریبنده کرده‌ایم. راه رهایی در شکستن این قفس زرین و بازگشتی شجاعانه به معیار‌هایی اصیل است، معیار‌هایی که تأثیر واقعی بر جامعه، پایداری یک برنامه پژوهشی و جسارت اندیشیدن به ایده‌های نو و خطرپذیر را ارج بنهند

اما تاریخ علم در قرن بیستم نشان داد که این ارزش، تنها در بلندمدت آشکار می‌شود. فیزیک کوانتوم در دهه‌های آغازین، چیزی جز انبوهی از نتایج پراکنده و حتی متناقض نبود؛ آزمایش‌های تابش جسم سیاه و اثر فوتوالکتریک بیشتر به معمایی سردرگم شبیه بودند تا دستاوردی شاخص‌پسند. اگر این تلاش‌ها در معیار‌های چارک‌بندی امروز ارزیابی می‌شدند، احتمالاً بی‌اعتبار تلقی می‌شدند؛ اما همین آشفتگی اولیه، سرانجام به انقلابی بدل شد که فناوری قرن بیست‌ویکم بر آن بنا شده است.

یا به «باغ‌وحش ذرات» در فیزیک هسته‌ای دهه‌های میانی قرن بیستم بیندیشیم. انبوه مقالاتی که فقط خبر از کشف ذره‌ای تازه می‌دادند، بی‌آنکه انسجام نظری آشکاری داشته باشند. در چارچوب امروزی، چنین پژوهش‌هایی «کم‌اثر» و «ناموفق» قلمداد می‌شدند. با این حال، همین انباشت به ظاهر آشفته، راه را برای نظریه‌ کوارک‌ها و مدل استاندارد هموار کرد. کشف ساختار DNA نیز از همین جنس بود: دهه‌ها تلاش پرخطا و پرهزینه در کریستالوگرافی و بیوشیمی، که نتایج‌شان اغلب گنگ و ناامیدکننده می‌نمود؛ اما بدون آن کوشش‌های «کم‌اعتبار» به روایت امروز، انقلاب زیست‌شناسی مولکولی هرگز رخ نمی‌داد.

لاکاتوش این درس را می‌دهد که ارزش واقعی علم در توانایی یک برنامه برای بقا، تطور و گشودن راه‌های نو در طول زمان است. چارک‌بندی، اما با افق کوتاه‌مدت خود، همان بذر‌هایی را لگدمال می‌کند که می‌توانند در آینده‌ای نه‌چندان دور، جنگل‌های معرفت و فناوری را بسازند.

آنا: شما به فایرابند و کوهن هم اشاره کرده‌اید. ارتباط دیدگاه‌های آنها با نقدتان بر چارک‌بندی چیست؟

صداقت: پل فایرابند با روحیه‌ای عصیانگر به ما یادآور شد که هیچ «روش» یگانه‌ای بر علم حاکم نیست و تاریخ، مشحون از لحظاتی است که دانشمندان با هرج‌ومرجی خلاق، مرز‌های دانش را درنوردیده‌اند. نظام چارک‌بندی، دقیقاً در نقطه‌ مقابل این روح آنارشیستی قرار دارد و با تحمیل یک الگوی یکسان، نوآوری‌های بومی و جسارت‌های نامتعارف را سرکوب می‌کند.

توماس کوهن نیز به درستی اشاره کرد که علم در بستر «پارادایم‌ها» معنا می‌یابد. تاریخ قرن بیستم پر است از این لحظات پارادایمی: انقلاب نسبیت که فیزیک نیوتنی را زیر و زبر کرد، یا زیست‌شناسی مولکولی که پس از کشف DNA، چشم‌اندازی کاملاً تازه برای فهم حیات گشود. در آغاز، هیچ‌کدام از این پژوهش‌ها «امتیازآور» نبودند؛ حتی مقالات اینشتین درباره‌ نسبیت سال‌ها در حاشیه ماندند. اگر معیار داوری همان چارک‌بندی امروز بود، شاید این تلاش‌ها هرگز مجال بالیدن نمی‌یافتند.

کوهن هشدار می‌دهد که «علم عادی» ما را به حل معما‌های کوچک در چارچوب‌های امن عادت می‌دهد؛ در حالی که جهش‌های واقعی فقط با جرئت شکستن این چارچوب‌ها رخ می‌دهند. نظام چارک‌بندی، اما خود به یک پارادایم آهنین بدل شده است: پژوهشگر را به تولید نتایج شاخص‌پسند سوق می‌دهد و هر تلاشی برای زیرسؤال بردن بنیاد‌ها را بی‌ثمر می‌گذارد. بدین‌سان، علم به تکرار روزمره فروکاسته و لحظات انقلابی به حاشیه رانده می‌شوند.

آنا: این مشکل در علوم مهندسی هم دیده می‌شود؟

صداقت: این بیماری در ساحت مهندسی، چهره‌ای تراژیک به خود می‌گیرد. حقیقت در مهندسی، در بتن و فولاد است؛ در پلی که استوار می‌ماند و در الگوریتمی که گرهی از کار صنعت می‌گشاید؛ اما این نظام، چشم بر این حقیقت عملی بسته و تنها به نمودار‌های استنادات می‌نگرد. تربیت نسلی کارآزموده در سایه‌ سنگین «امتیاز چارکی» رنگ می‌بازد و سرانجام، «بحران متریک ها» از راه می‌رسد: هرگاه شاخص، خود به هدف تبدیل شود، تباهی آغاز می‌شود. پژوهشگر از کاوشگر حقیقت، به مهندسِ شاخص‌ها تنزل می‌یابد.

آنا: اگر بخواهید جمع‌بندی کنید، پیام اصلی‌تان درباره‌ این نظام چیست؟

صداقت: اگر بخواهیم این وضعیت را در یک قاب فلسفی خلاصه کنیم، این بت‌واره‌ مدرن، شجاعت پوپری را به احتیاط بدل کرده، افق بلندمدت لاکاتوشی را کور ساخته، تکثر فایرابندی را به یکنواختی کشانده و جوهر کوهنی علم انقلابی را به تکرار روزمره فروکاسته است.

چارک‌بندی در خوش‌بینانه‌ترین حالت، فقط سایه‌ای از کیفیت است. هنگامی که این سایه را به جایگاه حقیقت می‌نشانیم، گوهر علم را فدای پوسته‌ای فریبنده کرده‌ایم. راه رهایی در شکستن این قفس زرین و بازگشتی شجاعانه به معیار‌هایی اصیل است، معیار‌هایی که تأثیر واقعی بر جامعه، پایداری یک برنامه پژوهشی و جسارت اندیشیدن به ایده‌های نو و خطرپذیر را ارج بنهند. فقط آن زمان است که پژوهش دانشگاهی می‌تواند پیمان دیرین خود را با حقیقت زنده‌ علم و نیاز‌های ملموس جامعه، تازه کند.

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا