11:12 31 / 05 /1404

تا تو رفتی بهار پرپر شد

تا تو رفتی بهار پرپر شد
عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی به مناسبت ۲۸ صفر در مدح و رثای نبی مکرم اسلام (ص) نثر ادبی را به قلم طبع آراسته است.

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) شهرری  به مناسبت ۲۸صفر المظفر در مدح و رثای جان جانان، روح الارواح، آغاز و انجام کتاب آفرینش، اصل شجرهٔ طوبی، رفرف سوار«قاب قوسین اَو ادنیٰ»، سیدالانبیا و المرسلین، ختم‌النبییّن، افضل السفراء المقرّبین و رحمة الله للعالمین حضرت ختمی مرتبت محمّد ابن عبداللّه علیه وعلی آله وآبائه افضل‌ الصلوة المصلّین قطعه نثر ادبی را با عنوان «تا تو رفتی بهار پرپر شد» به قلم طبع آراسته که از نظر مخاطبان می‌گذرد:

یا رسول الله!(صلی‌الله علیه و آله و سلم)
تا تو بودی‌
بهار بود و امید
عشق بود و ترانهٔ توحید

و با رفتنت
بهار پژمرد
عشق مرد 
و امید افسرد

تا تو بودی
آفتاب می‌خندید
باران ترانه می‌خواند
درخت می‌رقصید
وعشق گل می‌کرد

امّا تا رفتی
آفتاب تیره شد
باران گریه کرد
درخت مویید
و عشق پژمرد
 
تا تو بودی
چراغ لالهٔ بزمت
از نسیم نفس سبز تو 
افروخته بود
 
امّا تا تو رفتی
چراغ لاله
از هُرم باد سموم  افسرد
و نالهٔ لاله پرپرت
در پشت درب شکسته باغ رسالتت برخاست

تا تو بودی
ستاره زهرا(س)
در صبح وشام
در آسمان ولایت لبخند می‌زد

امّا با رفتنت
ستاره او مکدَّر شد
و دیگر به نفرین شدگان زمین
لبخند نزد

تا تو بودی
سروش فاطمه
بگوش نامحرمی نمی‌خورد

اما تا تو رفته‌ای 
پس از خاکستر این همه سال
و گذشت ایّام و قرون
هنوز
هق‌هق گریه آن دخت داغدار 
و آن بانو پریشان
درمعبر باد 
و در گذر زمان
بگوش هستی می‌رسد
و دود دل سوخته‌اش از بیت‌الاحزان
تا عرش خدا
متصاعد است
 
تا تو بودی
در کوچه باغ حنجره سبز علی(ع) 
هزار چلچله
بهار را فریاد می‌زد
 
امّا تا تو رفتی
کسی نغمهٔ شادی او را نشنید
و جز آهنگ غریب وسوزناک شروه‌خوانی‌هایش را 
از خلوت شبهای کوچه باغها
و نخلستانهای مدینه و کوفه ننیوشید

وقتی رفتی
خنّاسان
وصیّ بلا فصلت را
خانه نشین کردند
و ۲۵ سال
استخوان در گلو
و خار در چشم
در انتظار دیدار بهار سوخت
و چون دولت آن گل رسید
خوش درخشید؟
ولی افسوس
که دولت مستعجل بود

تا تو بودی
کینه هایشان پنهان بود
و شرار خشمشان را جرأت سرکشی نبود

اما تا رفتی
غدهٔ چرکین عقده‌هایشان ترکید
و لهیب دوزخ  ابولهب‌ها زبانه کشید

تا تو بودی
ذوالفقار علی(ع)
به اشاره تو می‌رقصید
و در هر چرخی
علفهای هرزه باغ رسالتت را درو می‌کرد

امّا وقتی‌که رفتی
 ۲۵ سال 
ذوالفقار علی(ع) 
در انتظار سماع 
سر در گریبان غلاف فرو برد
علف‌های هرز سر برکردند
و پیچک‌های مزاحم  
گل‌های باغ نبوّتت را خشکانیدند
 
تا تو بودی 
جبرئیل و خیل فرشتگان
از عرش تا فرش
هر صبح و شام
در التهاب دیدار تو و آل تو
بال بال می‌زدند!
و چون به درب آستانت فرو می‌آمدند
صف در صف
در انتظار دیدار تو
حلقه بر در می زدند
و بی اذن تو وارد نمی‌شدند

امّا وقتی که رفتی
ناکسان گستاخ!
وقیحانه
درب بارگاه تو را
آتش زدند
گل یاس تو را
پشت درب باغ ولایت
میخکوب کردند
و روح خدا
و پاره دلت را 
مصلوب یهودای پندارشان کردند

تا تو بودی 
کس را زهرهٔ آن نبود
که حتی
نام زهرایت را
بی ادب بر لب آورد

امّا وقتی‌که رفتی 
حرامیان
حرمتش را پایمال کردند
پهلویش را شکستند
و از سیلی باد خریف:  
گلبرگ رخسارش 
نیلی شد

تا تو بودی 
در باغ رخسار زهرا(س)
گل می‌شکفت
و از باغ دهانش شکوفه می‌وزید

وقتی که رفتی 
باغ زهرایت خزان گردید
گلهای معطرش
در کربلا پرپر شد
و از شاخسارطوبی
شکوفهٔ خون بارید
و دیگر هرگز کسی لبخند زهرا را ندید

تا تو بودی
غربت معنا نداشت
هر غریبی آشنا بود
و هر آشنایی قریب

وقتی تو رفتی
فصل غریبی رسید
بی‌کسی
بی بیداد نمود
وقرابت‌ها گسیخت

تا تو بودی
مدینه سبز بود
زمزم ترانه می‌خواند
مکّه صفا داشت 
کعبه سماع می‌کرد
و منا محبت می‌نمود

امّا وقتی‌که رفتی
مدینه سیاه شد؛
چون خرابه شام
زمزم مویه کرد
چون حلق اسماعیل
مکّه مضطرب شد؛
چون قلب زینب
کعبه میخکوب شد؛
چون سینهٔ فاطمه
منا پربلا شد
مانند کربلا

تا تو بودی
جوانان اهل بهشت
در دامن پر مهرت می‌غنودند
و با زمزم محبتت آرام می‌گرفتند

تا تو رفتی‌
قرار و آرامشان گرفته شد
و اندوه بی تو
پشتشان را شکست
جگر حسن
تافتهٔ زهر جفا
 سر حسینت
 بر فراز نیزه‌ها
 و زینب بی پناهت
 آوارهٔ دشت‌های بلا 
 کودکان معصومت 
 خسته خارهاى صحرا
 و برّ و بحر
 رنگین به خون پاره‌های جگرت شد
 
تا تو بودی
روزهای سوزان
بهاری بود
و سختی هایمان
آسان می‌نمود 
و شب‌های زمستان
به آفتاب رویت گرم بود

اما از وقتی‌که رفته‌ای‌‌
«در غم تو روزها، بیگاه شد
روزها با سوزها، همراه شد»

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا