09:41 21 / 04 /1404

الا ای بانوی ایران و ایمان!

الا ای بانوی ایران و ایمان!
قصیده زیر به‌مناسبت روز عفاف و حجاب و سالروز به شهادت رسانیدن خیل عظیمی از مردم معترض به کشف حجاب در مسجد گوهرشاد به‌دستور رضاخان تقدیم می‌شود.

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری به‌مناسبت روز عفاف و حجاب و سالروز به شهادت رسانیدن خیل عظیمی از مردم معترض به کشف حجاب در مسجد گوهرشاد به‌دستور رضاخان ملعون قصیده «اخطاریّهٔ‌ حجاب» را سروده که از نظر مخاطبان خبرگزاری آنا می‌گذرد:

اَلا! ای بانوی خوب مسلمان
خطابت داده حق درنص قرآن

بپوشان زینت واندام خود را 
ز نامحرم اگر هستی مسلمان

مشو درچشم خلق اللّه ظاهر
مگر خود را بپوشانی از آنان

واین تنها نباشد حکم اسلام
که حکم عقل هست وکلّ ادیان

چو پیش خلق کردی خویش عریان
زنی برآتش فتنه تو دامان

فروپاشی نظام خانواده
کنی نظم جهانی را تو ویران 

نمیدانی که بااین بی‌حجابی
چه سازی با دل وبا جان مردان

مپنداری گناهی هست شخصی
نباشی برگناه خویش خندان

که حق النّاس باشداین گناهت
مگیر این معصیت را سهل وآسان

چه سرها افکنی برخاک ذلّت
چو از سر افکنی جلباب ایمان

زنی با بی‌حجابی زخمه برخود
به چشم زخم می‌افتی وخذلان 

شب معراج پیغمبر به‌حق دید
معذّب بانوانی را بدینسان(۱)

به موی خویش آویزان به دوزخ
شده آن زن که سر را کرده عریان

ز هُرم آتش داغ جهنم 
سر ومغزش چو دیگی بود جوشان

بترس وگریه براحوال خودکن
مبادا باشی از امثال اینان

خرابی وفساد دیگران را
مکن توجیه کارخویش نادان

تو کارخود بکن گر حق مداری
چه ربطی داره این با آن ز بنیان؟

تویی از تیره تهمینه پاک
زنسل قاسم واز خون سلمان

«بود قدرتو افزون از ملائک»
چرا خودرا فروشی مفت وارزان؟

مرو با بیحجابی در مناظر
مرو با بیحیایی درخیابان

حیاکن ذرّه‌ای درمحضر حق
اگر داری تو هوش وعقل وایمان

بیا وتوبه کن تا زنده هستی
که بعد مرگ نتوان کرد جبران 

که مرگ آید سراغت ناگهانی
بمیری در گناه واوج عصیان

تو که بیتاب گرمای تموزی
چگونه تاب آری آتش جان؟

تو که طاقت به این گرما نداری 
چسان تاب آوری بر هرم سوزان؟

از آن آتش که برخیزد ز جانت
بسوزد استخوان ومغز انسان

ازآن آتش که تاب آن ندارد
زمین وآسمان وانس والجانّ

نه بیتابی تو را آنگه دهد سود
نه صبرت میکند آن درد آسان

ولی امروز اگر دانی غنیمت
پناه آری به نور علم وایمان

حجاب وعفتت را پاس داری
حیا ورزی تو از خون شهیدان

شود زهرا و زینب در قیامت
شفیعانت یقیناً نزد یزدان 

هزاران لاله پرپرشد که باشیم
من وتو‌ رهرو منهاج قرآن

ولی افسوس! راه حق نرفتیم
بجای شکرحق، کردیم کفران

شدیم از کید دشمن سخت غافل 
فرو رفتیم در مرداب آنان

چنان بیخود زخویش و خانه گشتیم
که رفتیم در لجن‌ها تا زنخدان

ازاین مشتی ریاستجوی رعنا 
ز بُلْه خاله خرس وخالو قربان 

دیانت را غلط معنا نمودیم
سیاست را نفهمیدیم آنسان

شدیم مفتون این دنیای فانی
به زرق وبرق او گشتیم شادان  

به‌جای بندگی حق تعالیٰ
مطیع نفس گردیدیم وشیطان

شدیم ما بنده تلبیس ابلیس 
به دام ودانه‌اش گشتیم زندان

به‌جای الگوی زهرا وحیدر
بشد الگویمان یک مشت حیوان

تمام عقل وهوش ودین ما را
ربوده سلبریتی‌های شیطان

ولیکن وقت آن آمد که امروز 
شویم برحال ناخوشحال گریان

نشسته درکمینمان از چپ وراست
حرامی رهزنان عقل وایمان

هجوم آورده دجّال زمانه 
به جُندجهل وخیل نابکاران

که تا از ما رباید عقل ودین را
نماند ذرّه‌ای آزرم وعرفان

چنانکه رخت بندد عقل از ما 
شویم مانند حیوانات عریان

رود از چشمها قبح گناهان
فروریزد حیا از جان انسان
 
نشیند زنگ بر آیینهٔ دل
چنانکه تیره گردد چهرهٔ جان

فرو افتیم درچاه ضلالت
گرفتار گنه گردیم وخذلان

رها سازیم راه عاشقی را
هدرگردد همه خون شهیدان

بجای حکم رهبر، دل سپاریم 
به‌قول ناکثان عهد وپیمان

چنانکه منحرف گردیم از حق
شویم مفتون جاه و مال ونسوان

چنانکه دیگ جوش علم ما را
به گل بگرفتن و کردند سیمان

گیاه هرزه و خرزهره کشتیم
درو کردیم جای گندم نان

همه سدّهایمان گشتند بی آب
زبس بردیم آب آشنایان

ز حکم قاضیان بی‌لیاقت 
عدالت گم شد ‌ومعزول میزان

گران شد خانه و رهن واجاره
چنانکه هرکسی گردیده حیران 

دگر مستأجری هرگز نگردد
علی‌الخصوص صاحبخانه تهران

اگر اینسان بماند وضع ، زودا
بگیرد مستجر در غار اسکان

چرا که  عدّه‌ای غارت نمودند
چنانکه خوان یغما ، خیل ترکان

چنان افتاده اشکاف عمیقی
که نتوان پرکند سیلاب غضبان

همه دادند درچهل سال واندی
یکایک امتحان خویش همسان

به میدان عمل صفرند ومردود
ولی شد بیست ومقبول آن سخندان  

هرآن‌کس مدعی شد، گشت رسوا
چوشد بر تخت خود، برخاست طغیان 

برای آنکه عرصه تنگ گردد
بکشتند خیل پاک سربداران 

رجایی و بهشتی و رئیسی
سلیمانی و چمرانهای ایران
 
به عهدخود وفا کردند آنان 
مبادا بشکنیم آن عهدایشان  

نه راه پیش داریم ونه ره پس 
مگر گردیم برآن عهد وپیمان

به پیمانی که باحق از ازل بست 
دل ما با خدای حیّ سبحان

ز عهدی که شکستیم بازگردیم 
شویم ازجان و دل زودتر پشیمان

مطیع امرمولا جمله باشیم
به شبها راهب وروزان چو شیران

به‌امیدی که دلبر دربرآید
همان موعود عالم، مهرتابان

برآید آفتاب دلفروزش
شود روشن جهان از نوریزدان

مرو درخواب خوش بین‌الطلوعین
که خوابت باعث حزن است وخسران

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب