کسی که مرگ در کامش عسل بود

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری مثنوی زیر را در رثای حضرت قاسمبنالحسن علیهالسّلام سروده است که از نظر مخاطبان میگذرد.
«حلاوتعشق»
مثنوی سلامنامهٔ عشق
سلام ما برآن شهزاده قاسم
مه ظلمت شکن! آن شیر قاصم
سلام ما به آن روح مجرّد
برآن ایمان وعلم وجان امجد
سلام ما به روی ماه آن گل
که بر رخسارهاش افتاده سنبل
کمند گیسویش نیلوفرانه
گرفته شانههایش دلبرانه
چو طالع شد گل ماه منیرش.
سپاه ظلمت شب شد اسیرش
رخش آئینهٔ حُسن حَسن بود
ز باغ لالهاش روشن چمن بود
اگرچه بند نعلینش رها بود
ولی «حبلالمتین ماسوا» بود
چنان عاشقی ثابت قدم بود.
که در توصیف آن عاجز قلم بود!
چنان مشتاق پیکار و اَجل بود.
که در کامش اجل «اَحلیٰ عسل» بود!
بهارش، چونکه پامال خزان شد
رخ ماهش به رنگ ارغوان شد
سلام ما به برآن شوق مماتش
سلام حق برآن مرگ وحیاتش
سلام اللَّه برآن گلهای پرپر
به «قاسم» آن شهید ماه منظر (۱)
🔸تذکر؛
۱-در مقاتل دربارهٔ فضایل ونحوهٔ شهادت حضرت «قاسم» ابن الحسن (ع) آمده؛
«در شب عاشورا امام (ع) چون اصحاب خود را آزمود وعده شهادت به همه آنان داد، حضرت قاسم رو به آن حضرت کرد و گفت؛ عموجان! آیا من هم شهید خواهم شد؟
حضرت از وی پرسید «مرگ در کام تو چگونه است؟»
گفت «اَحلیٰ مِن العَسل»
در روزعاشورا نیز، چون نوبت بدو رسید واز امام اذن میدان گرفت، دیدند جوانى نورسته و مهپاره، که شمشیرش به زمین میکشد و کفشهایى که بند یک لِنگهاش پارهشده! به سوی کارزار شتافت.
پس از رزمی سنگین وبه هلاکت رساندن و زخمی کردن تنی چند از دشمنان، چون با کمال خونسردی مشغول بستن بند کفش خود شد
عمروبن سعد اَزْدى گفت؛ بهخدا سوگند!
داغش را بر دل مادرش میگذارم!
سپس آن ملعون براو یورش برد و با شمشیر برفرق مبارکش زد و ...
انتهای پیام/