سلام ای شیر در زنجیر «کاظم»

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) به مناسبت سالروز ولادت باسعادت پرخیر و برکت باب الحوائج شیر در زنجیر حضرت امام موسیالکاظم علیه الصَّلوة والسَّلام قطعه شعری در قالب قصیده «موسویّه» سروده است.
قصیدهٔ «موسویّه»
شب است و در دلم غوغای محشر
شب است وخاطرم باشد مکدّر
«شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین چادر و قیرینه معجر» (۱)
«شبی، چون چاه بیژن تنگ و تاریک» (۲)
چو زلف عاشقان پیچیده در بر
چو مار غاشیه پیچیده درهم
به تنگی و به تاری گور کافر
نه ماهی مینماید چهرهٔ خویش
نه شب تابی بتابد در برابر
شب است وشعلهور گشته دل من
چون اسپند معطر روی مجمر
دلم افتاده یاد آن ستمها
که کرده ناکثان با آل اطهر
ستمهایی که گر بر کوه میرفت
زهم پاشیده میگردید ومضطر
مصیبتهای طاقت سوز وجانکاه
که دریا میشدی بحر مسجّر
خزان شد ز آن مصیبتهای جانسوز
درخت سبز طوبای تناور
ز توفان بلا و فتنه وجور
گلستان محمّد گشت پرپر
ز پامال سُم باد خزانی
خزان شد گلشن آل پیمبر
به هرجا سیّدی دیدند، کشتند
ز مردان و زنان از خرد و مهتر
یکی منکوب بین در و دیوار
یکی محروم از میراث ومنبر
یکی مقتول در محراب ومسجد
یکی مسموم از دستان همسر
یکی شد دوخته جسمش به تابوت
به زهر ناکثان شد پاره جیگر
یکی مقتول در کرب وبلا شد
لب عطشان کنار مهر مادر
سرش بر نیزهها در کوی و برزن
تنش آماج سنگ وتیر وخنجر
یکی آواره درکوه و بیابان
عیالش در اسیری رفت وخواهر
یکی مسموم با زهر هلاهل
یکی مصلوب بر دروازه و در
یکی زندانی و مغلول بغداد
تمام عمر چو موسی بنجعفر
یکی در طوس شد زندانی کاخ
علی موسیالرضا مسموم مضطر
یکی در نوجوانی گشت ناکام
یکی محبوس در سرداب وعسکر
همه مسموم یا مقتول گشتند
بجز مهدی امام حیّ آخر
همانکه خائف از جان قرنها شد
بیابانگرد وغایب شد ز منظر
ولی او خواهد آمد روز باران
زمین از نور او گردد منور
شود طالع جمال آفتابش
بود منصور و مشکور ومظفر
بیاید روزگاردولت عشق
خدا کرده چنین امرش مقدّر
خدایا کی رود تلخیّ ایام
شود شیرین جهان درکام مضطر؟!
خدایا تا بهکی در عسرت ورنج
شوند آواره اولاد پیمبر؟!
به پایان کی رسد این رنج بیحد
به آخرکی شود این شام آخر؟
خدایا حق آن باب الحوایج!
که درسوگش شده عالم مکدّر
عزیز فاطمه، آن کاظم الغیظ
امام هفتمین «موسی بن جعفر»
«امام الانس والجانّ» «مصلحالدّین»
اسیر کُنْد و زندان، شیر اژدر
رفیق مومنان، همسایهٔ عشق
شفیع شیعیان، در روز محشر
بهوصفش «کاظمین العَیظ» است نازل
ز حِلمش در تحیّر حِلم اَشتر
ز القابش یکی «بابالحوائج»
بنامش حاجت سائل مقرّر
ز نعتش ناطقان باشند الکن
به وصفش عاقل و دانا محیّر
اگرچه بود در زندان و زنجیر
ز بیم هیبتش منکوب کافر
اگرچه خون او در شیشه کردند
ز خونش کوه و صحراشد مُحمّر
اگرچه عطر او در شیشه کردند
ز علمش شد معطّر باغ دفتر
ز شمس اَلشموسش تا قیامت
بگیرد نور خود، خورشید خاور
نگیرد تا که حکم اَلرِّضایش
نگردد یک عرض قائم به جوهر
رضای حق، رضای آل عشق است
رضاشان بر مدار حق مدوّر
ز عِلم دخترتش، قم در فقاهت
برافرازد عَلم، تا روز محشر
بهرجا زادگان پاک اویند
چو گلهای معطر سرخ وپرپر
خمینی از نژاد پاک او خاست
که از بانگش زجا برخاست خاور
هزاران لاله سرخ حسینی
برآمد زآن نسیم روح پرور
درود و آفرین بر این نژاده
زهی! از برکت این نهر کوثر
گُلی کز بوی پاکش هر گِلی شد
چو مشک و عنبر و، چون گل معطر
زن بدکاره در زندان هارون
به مهرش توبه کرد و شد مخدّر
به امر او دمان شد شیر پرده
بخورد آن ساحر مغرور کافر
چنانکه آن عصای پور عمران
فرو بلعید سحر مار و اژدر
ز اعجازش زمستان شد بهاران
ز انفاسش مسیحا، روح پرور
ز انوار «علی موسی الرضایش»
خراسان شد نگین ملک خاور
به یمن دختر معصومهٔ او
شده قم تا قیامت شهر منبر
ز نفحات نسیم جانفزایش
شکوفا گشته گلهای معطّر
ز عطرش شد مصفّا ملک ایران
ز بویش شد شکوفا دشت قمصر
ز نسلش خاست آن «مهدی موعود»
«امام المشرقین» مهر منوّر
حسینی مشرب وحسنش حسنوار
گل نرگس، مه زهرا و حیدر
امانات خدا در «عهد معهود»
همان میثاق حق در «عالم ذَرّ»
«صراط الله اقوم» باقی حق
بقا ملک ودین «ناموس اکبر»
ستون عرش اعظم «حجت الله»
به توفان بلا کشتی و لنگر
همانکه از نهیب اوست برپا
طنین نعرهٔ «اللّهاکبر»
فدای خاک پایش جان عالم
بهراهش صد هزاران لاله پرپر
خدایا کی شود ظاهر به عالم؟
همان شمس الضحیٰ، خورشید آخر
همان منجی عالم، مهر موعود
همان «بدرالدّجیٰ» آن نیک اختر
بگیرد انتقام از غاصب حق
دهد بر کافران عشق کیفر
خدایا کی بگیرم جام جمشید؟!
از آن ساقی سیمین ساق دلبر
کجایی ساقی میخانه عشق
اَلا یااَیّها السّاقی کوثر؟
بده ساقی میباقی که امشب
بیفشانم به پایت دُرّ و گوهر
«ولاتَنهر» اسیران بلا را
«ولاتَقهر» یتیمان را ازاین در!
نمیرانی مرا از بارگاهت
اگرچه از بدان باشیم بدتر
قبولم کن! اگرچه من ندارم
بهجز عشق علی و آل اطهر
بدم یکدم به نای «نینوا» یم
که شعرم گل کند در روز محشر
تذکر؛ مصرعهای ۱و۲ وامیست از منوچهری دامغانی
انتهای پیام/