خبری که داغ سنگین ارتحال امام را التیام بخشید

به گزارش خبرنگار فرهنگ خبرگزاری آنا، دوره اسارت علاوه بر شکنجه بعثیها، غم دوری از وطن و خانواده را به همراه داشت و گاهی هم که اسرا خبرهای تلخی از کشور میشنیدند، غم مضاعفی بر دلشان مینشست. یکی از خبرهای تلخ برای اسرا، خبر ارتحال امام خمینی (ره) بود. خبری که اسرا دعا میکردند، راست نباشد.
علی علیدوست قزوینی روز ۱۴ خرداد ۱۳۶۸ را اینگونه روایت میکند:
صبح ۱۴ خرداد در اتاق ما ظاهرا کسی به اخبار رادیو بغداد گوش نداده بود؛ چون کسی حرفی نزد، زمزمهای نشد. بعثیها آمارمان دا گرفتند و بعد هرکس به دنبال کار خودش رفت. من هم به سمت فلکه اردوگاه رفتم؛ چند دقیقهای قدم زدم تا صبحانه آماده شود و مسئول غذا شوربا را بیاورد. هنوز به فلکه نرسیده بودم که آقای هادیزاده صدایم کرد. سلامش دادم گفت: علی آقا اخبار صبح را شنیدی؟ گفتم: نه! خبری بود؟ گفت: نه و رفت. من متحیر شدم یعنی چه خبری بوده اول صبح!
به مسیر خودم ادامه دادم؛ دور فلکه حسین خلیلی از راه رسید؛ سلام علیک کردیم و گفت: اخبار را شنیدی؟ گفتم: نه خبری بود؟ گفت: حاج احمد آقا پیام داده! گفتم: چی میگی؟حاج احمد آقا چرا پیام بدهد؟ گفت: مثل این که حضرت امام دیگر بین ما نیستند. دیگر گریه امانش نداد. زانوهایم لرزید، فهمیدم دکتر هادیزاده نیز میخواست این خبر را بدهد و نتوانست. دنیا روی سرم چرخید میخواستم داد بزنم به سر و صورت خودم بزنم فریاد بکشم ولی فعلا صلاح نبود هر طور بود خودم را به آسایشگاه رساندم.
آش آمده بود ظرفهای غذا وسط بود ولی کسی به غذا دست نمیزد. کسی گریه هم نمیکرد، همه بهت زده و غمگین انگار دنیا به آخر رسیده. نتوانستم آن وضع را تحمل کنم. از اتاق خارج شدم. داخل حمام رفتم و چند دقیقهای گریه کردم. کمی تسکین یافتم به اتاق برگشتم؛ اما اوضاع اتاق اصلا خوب نبود. بچهها حیران و سرگردان سر در زانوی غم فرو برده بودند از دست کسی کاری ساخته نبود.
ملازم کریم ملعون بلندگوی اسارتگاه را روشن کرد. از بلندگو صدای ترانه پخش میشد. خدا رحمت کند مرحوم محمد سالاری ارشد اسارتگاه به سرعت به سمت مقر عراقیها رفت و به ملازم پیام داد: اگر بلندگوی اردوگاه را خاموش نکنید، باید داخل باغچهها به دنبال باندهای بلندگو بگردید و من جوابگو نخواهم بود. بعد از این پیام بلندگوها خاموش شد.
در محوطه اردوگاه هیچ خبری نبود. فوتبال و والیبال و همه ورزشها تعطیل بود. گویا هیچ کس در اردوگاه نبود. تا اذان ظهر خیلی سخت گذشت. هیچ چیزی نمیتوانست اسرا را آرام کند مگر نماز و یاد خدا.
اذان گفته شد نماز ظهر را فرادی خواندیم. بین نماز ظهر و عصر بغض یکی از بچهها ترکید. بنا کرد با صدای بلند گریه کردن و به دنبالش همه زدند زیر گریه. بهانه ای شد تا اسرای امام از دست داده، ناله سر بدهند و گریه کنند و بعد، نماز بخوانند. کسی نمیخواست قبول کند که این خبر راست باشد. همه دعا میکردند ای کاش که تکذیب شود امام ما، ما را تنها نگذارد.
ملازم کریم، ارشدهای اردوگاه را جمع کرده و تهدید کرده بود که حق ندارید عزاداری کنید. اما آن روز خطبه مختصری از نهجالبلاغه که امام در مصیبت رسول خدا(ص) ایراد فرموده بودند را برای اسرا خواندم.
ساعت ۷ عصر شد. برنامههای تلویزیون شروع شد. اولین برنامه اخبار بود تا اخبار شروع شد گوینده، خبرها را با این جمله شروع کرد. آين خامنئي هو البديل لخميني و اینجا بود که خبر ارتحال امام کمرمان را شکست اما انتخاب آیتالله خامنهای باعث آرامشمان شد.
انتهای پیام/