کاظم هژیر آزاد از «اوج هنر» جعفر دهقان می‌گوید

«جعفر دهقان» یادگار یک نسل حرفه‌ای در سینما/ سفر خاطره‌انگیز بازیگران در «مختارنامه»

«جعفر دهقان» یادگار یک نسل حرفه‌ای در سینما  سفر خاطره‌انگیز بازیگران در «مختارنامه»
در آستانه برگزاری سومین رویداد «اوج هنر» و بزرگداشت جعفر دهقان، کاظم هژیرآزاد، بازیگر و همکار جعفر دهقان در سریال ماندگار «مختارنامه»، با بیان تجربیات زیسته‌اش از همکاری با این بازیگر، به شخصیت چندوجهی و شوخ‌طبعی او پرداخته و به تأثیر عمیق او بر فضای صحنه و همکارانش اشاره می‌کند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، برخی بازیگران را نمی‌توان تنها با نقش‌هایشان شناخت. آن‌ها فراتر از قاب تصویر، در خاطره همکاران و در زیست صحنه هویت می‌یابند، نفس می‌کشند و ماندگار می‌شوند. جعفر دهقان از همین دست هنرمندان است. بازیگری که حضورش، چه در نقش‌های تاریخی و چه در شخصیت‌های منفیِ چندوجهی، همواره وزنی بیش از دیالوگ و میزانسن داشته است.

دهقان از چهره‌هایی است که سینما و تلویزیون ایران، او را به‌مثابه «یادگار یک نسل حرفه‌ای» به خاطر می‌آورد؛ نسلی که نقش را زندگی می‌کرد و صحنه را خانه خود می‌دانست.

در آستانه برگزاری سومین رویداد «اوج هنر» در سازمان هنری رسانه ای اوج و بزرگداشت جعفر دهقان، روایت‌ها اهمیت مضاعف پیدا می‌کنند. روایت‌هایی که از دل تجربه‌های زیسته می‌آیند، نه از زندگی‌نامه‌های رسمی. آنچه در ادامه می‌خوانید، خاطره‌ای است از «کاظم هژیرآزاد»؛ روایتی صریح، گرم و انسانی از سال‌های هم‌نفسی و هم‌بازی بودن با جعفر دهقان، به‌ویژه در سریال ماندگار «مختارنامه».

پروژه‌ای که موجب آشنایی من با جعفر دهقان شد، «مختارنامه» بود. البته پیش‌از این سریال هم دهقان را می‌شناختم. از همان فیلم‌های جنگی یا آثاری که  به‌نوعی با آن پیوند داشتند. با نقش قهرمانان دفاع مقدس در سینما و تلویزیون.‌‌ 

البته هنوز هم که هنوز است تصویر او در سریال «یوسف پیامبر» هم از ذهنم پاک نشده است و راستش را بخواهم بگویم، آن سال‌ها با خودم می‌گفتم جای من در چنین سریال‌هایی خالی است. اما مسیر روزگار مرا بیشتر به‌سمت فیلم‌های اکشن و قهرمانی دوران جنگ برد و کم‌کم مرا با نقش‌های منفی فرعی سینما شناختند.

تااینکه «مختارنامه» از راه رسید و من این بخت را یافتم که در کنار جعفر دهقان، در نقش منفی اصلی مهلب‌ ابن‌ ابی‌صفره ظاهر شوم؛ همان‌طور که خود دهقان نقش منفی اصلی دیگر، یعنی مصعب‌ ابن‌ زبیر را بازی می‌کرد. 

خوشبختانه صحنه‌های مشترک زیادی داشتیم. در «مختارنامه» نقش منفی کم نبود، اما هرکدام در جای خود حکم ستون را داشتند؛ اگر یکی را برمی‌داشتی، بنای سریال می‌لرزید. دهقان از میانه‌های روایت معرفی شد و من دیرتر، حوالی قسمت بیست‌وچهارم، آن‌هم در لحظه‌ای که مصعب در برابر مختار آچمز شده بود. من باید به او می‌پیوستم تا ورق جنگ برگردد.

به‌نوعی امردادِ دوم شدم برای پیروزی بر مختار. ابتدا نقشه‌ها یکی پس‌از دیگری شکست خورد؛  اما آنجا که خودم فرماندهی جنگ را به دست گرفتم، با حیله، مکر و شناخت نقطه‌ضعف‌های مختار، توانستم او را شکست دهم؛ البته به نفع مختار.

در جریان «مختارنامه»، جعفر دهقان را مردی شوخ، بذله‌گو، خوش‌مشرب، خوش‌صحبت و خانواده‌دوست شناختم؛ پدری با یک پسر و یک دختر. وقتی از دور به‌سمت اتاق گریم می‌آمد، هنوز دیده‌نشده، همه می‌فهمیدند که دهقان رسیده است. 

از همان ساعت شش صبح، با هنرمندان و همکاران ــ به‌خصوص زنده‌یاد ولدبیگی که چهره‌ای خنثی و پرچین‌وشکن داشت و گمان می‌کردی هرگز نمی‌خندد ــ کاری می‌کرد که فضا از خنده پر شود.

سر صحنه، در اوج جدیت کار، ناگهان خنده‌ای جمعی بلند می‌شد و داوود میرباقری فوراً می‌فهمید کار کار دهقان است و می‌گفت: «یکی بیاد این دهقان رو جمع کنه!»

اما همین مرد، وقتی نوبت دیالوگش می‌شد، مثل بلبل دیالوگ می‌گفت. حافظه‌ای کم‌نظیر داشت؛ یک‌بار متن را می‌خواند و تمام. من واقعاً به حافظه‌اش حسادت می‌کردم.

در شاهرود، زمان ضبط صحنه‌های جنگ، سه‌نفری هم‌اتاق بودیم: دهقان، صالح میرزاآقایی و من. آن دو در شوخی و بذله‌گویی هیچ‌کدام کم نمی‌آوردند. من اما فقط شنونده بودم. می‌خندیدم و آن‌ها بیشتر جری می‌شدند تا شوخی‌هایشان را ادامه بدهند.

وقتی به آبادان رفتیم، باز هم هم‌اتاق شدیم. آنجا کسی من و صالح را نمی‌شناخت، اما دهقان را چرا.

بچه‌های جوان‌تر گروه، از جمله حامد میرباقری، رفتند باشگاه بدن‌سازی. اما ما سه نفر گشتن در شهر، خندیدن، و تماشای رد زخم‌های جنگ تحمیلی بر تن آبادان را ترجیح دادیم؛ دیدن اینکه چه بر سر این شهر زیبا آمده است.

سینما تاج آبادان را دوباره دیدیم. گلوله‌ها هنوز روی آجرهای سرخ و زیبایش نشسته بود. ساختمانی تقریباً نودساله، قرص و محکم، بی‌آنکه خم به ابرو بیاورد، هنوز فیلم نشان می‌داد.

آنجا بود که خوشحال شدم و گفتم: سال ۱۳۴۹، همین‌جا، در نمایش «رستم و سهراب» به‌کارگردانی مصطفی اسکویی، نقش هِجیر، دایی گردآفرید را بازی کرده‌ام. نمی‌دانم باور کردند یا نه. نگاه من اما فرق داشت؛ نگاه کسی که به گذشته پرتاب شده بود.

من به سال ۱۳۴۹ برگشته بودم؛ به نمایش «رستم و سهراب»، به اهواز و آبادان و مسجدسلیمان و آغاجاری و بهبهان، به سالن‌های شرکت نفت، جایی که تماشاگرانمان مردم شهر بودند و کارمندان شرکت نفت.

میرزاآقایی و دهقان هم از برداشت‌های خودشان از آن شهر زیبا و مظلوم و سربلند گفتند و سفرمان، بازی در «مختارنامه» و همراهی و همدلی‌مان شد خاطره‌ای فراموشی‌ناپذیر.

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا