22:17 19 / 06 /1404

از شبنم عشق او، خاموش جهنم شد

از شبنم عشق او، خاموش جهنم شد
خبرگزاری آنا به‌مناسبت ولادت باسعادت نبی مکرم اسلام صلی‌الله علیه و آله و سلم قصیده «لوای حمد» را تقدیم مخاطبان می‌کند.

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی (ره) شهرری و مدرس درس اخلاق اسلامی قطعه شعری را در قالب قصیده با عنوان «لوای حمد» به مناسبت ولادت باسعادت حضرت ختمی مرتبت محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله و سلم سروده که از نظر علاقه‌مندان می‌گذرد:

شب هست وشبی شیدا، لیلی‌وش ومشک‌آسا
به‌به! چه شبی روشن! مهتاب‌ترین شب‌ها
 
‌در روشن خاموشی، در عمق فراموشی 
فارغ زهمه غمها، آسوده‌ام از غوغا

آسوده شده عاشق، در تنگ دل دلبر 
جز دلشده این مجنون، از تاب وتب لیلا

هردل بردلداریست، جزاین دلک تنها 
چشم همه درخوابست، جزچشم من شیدا

عالم همه درخوابند؟ یا من شده‌ام بیدار 
یاجمله همه بیدار؟ من خوابم ودر رؤیا 

شب هست ولی گویی روشن شده با نوری
از دشت ودمن تا کوه، ازجنگل وتا دریا

به‌به! چه شبی امشب؟ روشن زفروغ حق
تنها نه دل شیدا، بل عالم ومافی‌ها

یاربّ! چه شبی امشب! شاداب وطراوتزا
درمزرع سبز دل، داس مه نو پیدا

هرجاکه نظر بازی، عکس رخ او بینی
با اینهمه نوراللّه ماییم چرا أعمی؟ 

روشن شده از مهرش، بزم چمن لاله
چشم ودل ما روشن، از نور مه بطحا

درخلوت خورشیدش، صد باغ گل‌کوکب
گل کرده هزاران ماه، در ماه‌ترین شب‌ها

سرمست هزَاران شد، پاییز بهاران شد.
چون باغ گل احمد بشکفت دراین دنیا

آن نوربهشت آمد، آن حورسرشت آمد 
با مشک تتاری زد، بر زلف شب یلدا

عطار شده مدهوش، از بوی‌گل رویش
سرمست شراب او، خمخانه هرصهبا

با نفحهٔ انس او، روشن دل جامی‌ها
از سوز نوای او، نالان دل مولانا

برخاست بلیٰ قالوا، ازدولت عشق او
بوده ز ازل هوهو، در حلقه او برپا 

آه از دل من برخاست! بیتاب شدم از شوق
زآن زلف عبیر آمیز، زآن عطربهشت آسا 
و 
از بارش عشق او، صحرا شده، چون دریا 
دریا شود از آهش، طوفانی وتوفانزا

رقصان همهٔ ذَرّات «لاحول ولا...» گویان
این صبح قیامت هست؟ یاهست شب احیا؟

گویاکه قیامت شد، چون قامت او برخاست 
جنبید جهان یکجا، شدکنده زجا جان‌ها 

از شبنم عشق او، خاموش شود دوزخ
دوزخ شرری باشد، وقتیکه کند غضبا

مدهوش کلام او موسای کلیم الله
عیسای صلیب او، هر راهب وهر ترسا

ازدولت عشق او، هر مرده شود زنده
روشن شده عالمها، زآن مهرجهان آرا

ازمهرمحمّد شد، آتشکده‌ها خاموش
با یکدم او خشکید در ساوه شبی دریا
 
از شعشعهٔ رویش، روشن دل وچشم ما 
از شوق گل بویش، گل میدمد از هرجا

بشکفته شد ازمهرش، صد باغ گل سوری 
آبستنِ آن نفخه، صدمریم عیسی زا 

از تابِ مه رویش، ازعطر سمن بویش 
هر سرو به خاک افتاد، برخاست گل مولا

هرجا که دلی گل‌کرد، مدهوش شد ازبویش
از تاب سرزلفش، بیتاب شده دل‌ها

باسلسلهٔ مویش، صد قافله دل بسته 
در هر خم گیسویش، دل‌ها شده واویلا

خورشید به گِل ماند، درساحت شمس او
مهتاب فرو مانده، از طلعت آن مهسا 

مارا چه رسد گوییم؟ وصفی ز‌جمال او 
ما شب‌پره و او شمع، او مهر ومنم حربا 

طوطیِّ شکر افشان، الکن شده ازوصفش
از گلبن روی او، بلبل شده ناگویا‌

ای نور اهورایی!‌ای فَرّه سبحانی‌
ای جلوه ربّانی! از نور رخت پیدا

هرچند که درخاکی بر سدرهٔ افلاکی‌
ای قُبّه خضرائت، ا ز عرش برین بالا

توعاشق ومعشوقی! هم شاهدو‌مشهودی 
هم حامدومحمودی!‌ای مهرخدا سیما

در زیر لوای تو مجموع شود عالم
روزیکه شود واقع، آن «طامةُ الْکبریٰ»

یک گام براق تو، بگذشته ز فرش وعرش 
گام دگرش را کس، نتوان بکند إحصا

منظومه این هستی در دست سلیمانیت
قوسین دو گام توست،‌ای ساکن «أوادنیٰ» 
 
آنجا که علی گوید «من عبدِعبید تو» 
کس را نسزد گوید من بنده وتو آقا. 

چون بنده علی باشد، مولاش رسول‌اللّه
کس را نسزد دم زد! از بندگی ومولا 

مفتون نگاه تو «مَمسوس بذات‌الله» 
مجنون جمال تو، هرلیلی وهرعذرا

برخُلق عظیم تو، گفته است خدا احسنت
ازخَلق لطیف تو، مبهوت شده حورا

باعشق جمال تو! خالق شده در خلقت
از عشق توگردیده، این دار جهان برپا

از مهرجمال تو، روشن شده این عالم 
از پرتوحسن تو، مبهوت شده دنیا

آن «گنج خفی» در تو، مستورشده، اما 
درسایهٔ زلف تو، مستور شده افشا

باشوق گل رویت گُل کرد گِل آدم
از نور وجود تو! پیدا شده ناپیدا 

از فضل عمیم تو، محظوظ همه هستی‌
ای وای! اگر محروم، گردیم ازآن اهدا

هرچند تبه کاریم، درگلشن تو خاریم
ما راست دلی پرخون، ازعشق توای جانا 

ما ظلمت وتو نوری، ما دیو وتو آن حوری 
ما تشنه وتو چشمه، جامی بده‌ای سقّا 

یک پردهٔ عشق تو، در کرب وبلا پیدا
زآن روزنهٔ عشقت، هرروز چو عاشورا 

تو نور علیٰ‌نوری ما ظلمت درظلمت
بااین دل شیدایی با یک سر وصد سودا

درمستی ومستوری، یا وصلت ومهجوری 
با عشق توخوش‌باشیم، هرجاکه تویی‌آنجا
 
ماییم ودلی بیتاب،‌ای مهر شب مهتاب 
دریاب! مرا دُر یاب!‌ای «دُرّ یتیم» ما

توهستی هستانی، ما نیستی ونسیان
تو پاکترین پاکان، آلوده من رسوا 

ماودلکی مفتون، از عشق توای بیچون
جز مدح تو، چون گویم، خاکم به‌دهن بادا 

گر رویِ سیه‌کردم،‌ای روی تو «وجه الله» 
دریاب! «وَلاتَنْهَر» این سائل مسکین را

روزیکه شوم در گور، وقتیکه دمد ناقور
پرونده مارا کن با مهر علی امضا

وقتی بدمد آن صور، مردم همگی محشور
ازجمع محبّانت، مارا تو مکن منها‌

ای آئینه‌دار حق! برجان جمیل تو
هرآن صلوات حق، هرلحظه درود ما!

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا