مدافع حرمی که شهید مدافع وطن شد

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، جنایات گروهک تروریستی داعش در سوریه و عراق بیشمار بود. جنایاتی که داعش در یک مورد ۲ هزار جوان بیگناه دانشجو را در تکریت به صورت فجیعی کشته و پیکرشان را داخل رودخانه انداخته بود یا جنایت دیگری که در آن داعشیها بیش از ۲ هزار زن جوان ایزدی را به فروش رساندند، بدون اینکه حدود شرعی را بدانند.
داعشیهای جنایتکار در جنایت دیگری طفلی را در شرق حلب کشته بودند، وقتی که داعشیها میخواستند این طفل را بکشند، با خنده و تفریح از طفل سؤال میکردند که سرت را ببریم یا با گلوله تو را بکشیم و در نهایت سر این کودک معصوم را از تن جدا کردند. داعشیها خباثت را به بینهایت رسانده بودند چرا که در دیاله کودکی را از سینه مادر گرفتند، او را روی آتش سرخ کردند و پیکر این کودک را لابلای پلو برای مادر فرستادند.
اوایل دهه ۹۰، ارتکاب جنایات گروهک تروریستی داعش دل هر آزادیخواهی را به درد آورد و نیروهایی از سپاه و حتی نیروهای مردمی، شدند مدافعان حرم. یکی از مدافعان حرم، محمدحسن بلندی بود؛ فرزند شهید ایوب بلندی. حاج قاسم تا فهمید محمدحسن فرزند شهید است، با اعزام او به سوریه مخالفت کرد؛ اما وقتی اشتیاق و اصرارهای تمامنشدنی او را دید، تسلیم خواستهاش شد.
مدافع حرم شدن محمدحسن برای مادرش که روزهای جوانیاش را وقف خدمت به همسر جانبازش کرده بود، افتخار بزرگی بود و حتی همسری که در زمان تجرد دوست داشت، با یک مدافع حرم ازدواج کند.
«فاطمه قاسمی»، همسر ۲۸ ساله شهید «محمدحسن بلندی» درباره انتخاب این جوان مدافع حرم برای ازدواج میگوید: «شروع تحصیل من در حوزه، مصادف با شدت گرفتن جنگ داعش و حضور مدافعان حرم در سوریه بود. در آن دوران من اخبار جنگ و حماسهآفرینیهای رزمندگان داوطلب ایرانی را پیگیری میکردم. وقتی شجاعت و غیرت مدافعان حرم را میدیدم، میگفتم: دوست دارم با یک مدافع حرم ازدواج کنم. اطرافیان میگفتند: زندگی با این افراد، سخت است؛ اغلب کنار خانواده، نیستند. آخرش هم شهید میشوند. اما من توجه نمیکردم. بالاخره قسمت طوری رقم خورد که من از طریق کتاب زندگی شهید ایوب بلندی و عکسی که از این شهید روی صفحه گوشیام بود با خانواده شهید ایوب بلندی آشنا شدم. بعد از مدتی هم یکی از دوستان معرف من به خانواده شهید بلندی شدند.»
جلسات آشنایی فاطمه و محمدحسن صورت میگیرد و آقامحمدحسن در ایام عید نوروز سال ۱۳۹۵ برای مأموریت به سوریه رفت و یک ماه بعد آمد. در این مدت اطرافیان به خانواده فاطمه میگفتند: محمدحسن پسر خوبی است اما شغل خطرناکی دارد. اصلاً قبول نکنید. چون در هر مأموریت ممکن است شهید یا مجروح شود. با اینکه فاطمه اولین فرزند خانواده و تکدختر بود، پدر و مادرش نهتنها درباره این مسائل، حساسیت به خرج ندادند بلکه با دخترشان همعقیده بودند و به انتخابش احترام گذاشتند. اینطور بود که فاطمه و محمدحسن در ۲۲ تیر سال ۹۵ به منزل آیتالله کعبی، عضو مجلس خبرگان رهبری رفتند و به عقد هم درآمدند.
فاطمه قاسمی و محمدحسن بلندی یک سال و نیم بعد از زندگی مشترک صاحب فرزند دختری شدند؛ به نام «زینب». ۴ سال بعد هم دخترشان «زهرا» به دنیا آمد. این خانواده ۴ نفره کنار هم خوشبخت بودند. محمدحسن به مأموریتهایش میرفت و فاطمه با روی خوش بدرقهاش میکرد تا برگردد.
روزها گذشت تا اینکه سحر جمعه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ از راه رسید؛ سحری که آغاز جنگ تحمیلی ۱۲ روزه را رقم زد.
فاطمه قاسمی درباره آن شب میگوید: «آن شب با صدای انفجارهای شدید از خواب پریدیم، محمدحسن گفت: زد... و دوید سمت پشتبام. وقتی هم برگشت، شروع کرد به آماده شدن. قبلاً از احتمال حمله اسرائیل گفته بود، به همین خاطر رفتارش برایم عجیب نبود. گفت: فاطمه! من از این به بعد نمیتوانم خانه باشم. تو و بچهها هم نباید تنها اینجا بمانید. جمع کنید بروید منزل پدرت. ۲ روز بعد محمدحسن تماس گرفت و خواست وسیلهای را از خانه بردارم و به دستش برسانم. در محل قرارمان، همانطور که داشتم به طرفش میرفتم، از دور چشمم به پلاک دور گردنش افتاد. با اینکه هر روز آن پلاک را در کشوی کمد میدیدم اما در آن لحظه دلم ریخت. بیاختیار ایستادم و در دلم گفتم: این دیگر ماندنی نیست.»
سرانجام محمدحسن ۳۴ ساله، روز ۲۶ خرداد ماه و در حین انجام مأموریت در تهران توسط رژیم متجاوز صهیونیستی به شهادت رسید و پیکر مطهرش در قطعه ۴۲ گلزار شهدای بهشت زهرا(س) آرام گرفت.
انتهای پیام/
