نمود دیپلماسی منفعتمحور: تحلیل نقش منفعل رهبران عرب در مدیریت بحران غزه

دیدارهای رهبران عرب با ترامپ، فرصتی برای گشودن گرههای بحران انسانی در غزه بود اما رفتار منفعلانه کشورها و رهبران عربی نشان میدهد اولویت فلسطین در معادلات منطقهای آنها به حاشیه رانده شده است و این رفتار به گسترش نوعی وضعیت «عادیسازی منفعل» از بحران فلسطین در بین عربها منجر شده است.
به گزارش خبرگزاری آنا؛ در روزهای اخیر، تحرکات دیپلماتیک و دیدارهای رهبران عرب با دونالد ترامپ در حالی صورت گرفت که بحران انسانی در باریکه غزه به نقطه اوج خود رسیده است. مجموعه رویدادهایی که دیگر تنها مناقشهای بر مبنای منازعه فلسطینی – اسرائیلی تلقی نمیشود؛ بلکه تجلی گسست عمیقتر میان منافع دولتهای عربی و سرنوشت مردم فلسطین است. این رخدادها علاوه بر برجستهساختن شکاف ارزشها و راهبردها در سطح منطقهای، سؤالهایی بنیادین درباره جایگاه فلسطین و مردم غزه در توازن جدید قدرت و ائتلافهای شکلگرفته در خاورمیانه ایجاد میکند.
رهبران عرب حاضر در این دیدارها، موقعیتی را برگزیدهاند که بیشتر مصالحه با روندهای تثبیت وضع موجود تلقی میشود تا تلاشی جدی برای تغییر آن. رفتار آنها و خاموشی آشکار در برابر تحولات غزه یا پرهیز از سیاستورزی معنادار جهت مهار بحران بیش از پیش نشان میدهد که میزان اولویت بحران انسانی فلسطین در راهبرد منطقهای بسیاری از دولتهای عرب به حداقل خود رسیده است. در این شرایط، نظام بینالمللی نیز در قالبی از بدهبستانهای امنیتی، اقتصادی و بازتعریف منافع ملی، اساساً وجه انسانی بحران غزه و تبعات آن برای ثبات منطقه را ناچیز میشمارد.

سکوت رهبران عرب در مواجهه با بحران غزه
در شرایط کنونی که ترامپ هنوز با همان جهتگیریهای گذشته خود نسبت به اسرائیل و فلسطین در کاخ سفید مستقر است، نشانههای کمی از تلاش دولتهای عربی برای تغییر معادله به چشم میخورد. این در حالیست که بحران غزه طی هفتههای اخیر، با افزایش بیسابقه شمار شهدای غیرنظامی، بحران زیرساخت و نابودی مراکز حیاتی، بار دیگر به بدترین شرایط خود رسیده است و این در حالی است که سازوکار تاثیرگذار و عملی در سطح بینالمللی دیده نمیشود.
بخشی از این وضعیت به الگویی بازمیگردد که کشورهای اسلامی-عربی در پیش گرفتهاند؛ یعنی استفاده از تماسها با واشنگتن و سایر بازیگران بینالمللی برای پیشبرد پروندههای اقتصادی و امنیتی، در حالی که موضوع فلسطین و به طور خاص بحران غزه، صرفاً بخشی فرعی از مذاکرات یا ابزار فشار غیرواقعی در ترتیبات راهبردی است. وضعیت حاضر برای بسیاری از ناظران منطقهای و حتی بازیگران بینالمللی این پرسش را ایجاد میکند که چرا دولتهای عربی، دستکم از ابزارهای موجود در دیدارهای اخیر برای کسب امتیاز یا همراه ساختن واشنگتن با برخی خواستههای انسانی و عملی در ارتباط با مردم غزه استفاده مؤثرتری نکردند؟

بهطور مشخص، بخش قابلتوجهی از مبادلات اقتصادی، همکاریهای امنیتی و هماهنگیهای منطقهای که بسیاری از کشورهای عربی با آمریکا دارند، ظرفیت بالقوهای برای ایجاد فشار مشروط یا مذاکرات موازی بر سر بحران انسانی غزه فراهم میکرد. با این وجود، از شواهد چنین برمیآید که این ظرفیت سیاستی عملاً به مرحله اجرا درنیامده و دولتهای عربی ترجیح دادند فضای رایزنی را عمدتاً در حوزه منافع ملی یا دغدغههای امنیتی خود محدود کنند. این رویکرد، به گسترش نوعی وضعیت «عادیسازی منفعل» از بحران فلسطین منجر شده که در آن حتی شدیدترین رخدادهای میدانی و انسانی در غزه نیز کشورها و رهبران عربی را به سمت مطرح کردن موضوع فلسطین وادار نمیکند.
افول اولویت فلسطین در معادلات کشورهای عربی
انتظار اولیه در چنین شرایطی، استفاده حداقلی از ابزار مذاکره برای مهار فوری برخی از جنبههای بحرانی در غزه بود که فشار برای توقف حملات، ایجاد کریدور کمکرسانی بینالمللی یا دستکم اعزام فوری هیاتهای امدادی با همراهی سازمان ملل و نهادهای تخصصی را میتوان در این موارد نام برد. اما بررسی روند مذاکرات و بیانیههای سیاسی منتشرشده، نشان میدهد این موضوعات بخش فرعی یا کماهمیت از کلیت رایزنیها بودهاند.
رصد رفتار رهبران عرب و کشورهای منطقه نشاندهنده تغییر محسوس در راهبردهای ارتباط با بحران فلسطین است. سیاست خارجی بسیاری از دولتها با تغییر نسل رهبران، افزایش تهدیدهای داخلی و فشارهای اقتصادی پس از جهش قیمت انرژی، بیش از هر زمان دیگری به سمت منفعتگرایی تاکتیکی میل یافته است. این تحول تدریجی به کاهش مشارکت عملی در حمایت از فلسطینیان و تقلیل واکنشها به بیانیههای اداری و کمکهای محدود مالی انجامیده است؛ نمایشهای همبستگی جای خود را به هنجارهای جدید بیتفاوتی دادهاند.
در این میان، روابط شخصی و ساختارهای دیپلماتیک میان رهبران عرب با دولتهای غربی بهویژه با ایالات متحده سهم بسزایی در تعیین عمق و گستره اقدام عملی ایفا میکند. اتخاذ مشی محافظهکارانه در قبال بحران غزه از سوی کشورهای عربی اگرچه از منظر اخلاقی و انسانی مورد انتقاد قرار میگیرد، اما در فضای تصمیمگیری واقعی، به نظر مبتنی بر محاسبات درازمدت ثبات سیاسی، تضمین حمایت امنیتی غرب و کنترل پیامدهای ناخواسته احتمالی یک بحران حاد است. حتی در بزنگاه امضای قراردادهای راهبردی یا پروژههای اقتصادی بزرگ، موضوع غزه به جای یک پیششرط تعیینکننده، بیشتر در قالب توصیه یا ابراز نگرانی کلی مطرح میشود. این یعنی کشورهای عربی موضوع فلسطین را از اولویتهای خود خارج کردهاند و حتی اولویت را به رژیم اسرائیل دادهاند.

افزون بر این، شکاف فزاینده میان دولتها و افکار عمومی در جهان عرب، چالشی بنیادین است که به تدریج در حال تثبیت است. نخبگان فکری، جامعه مدنی و فعالان رسانهای بارها نارضایتی خود از رویکرد منفعل دولتها را بیان کردهاند؛ اما ابزارهای تاثیرگذاری آنها چه در عرصه سیاستگذاری رسمی و چه در حوزه دیپلماسی عمومی محدود و تحت کنترل است. دولتها با اتکا به سانسور رسانهای و مدیریت فضای مجازی، از گسترش کمپینهای انتقادی موثر جلوگیری میکنند. همین شکاف سبب انباشت تدریجی بیاعتمادی و بیتفاوتی متقابل میان جامعه و حاکمیت میشود که در بلندمدت برای بافت اجتماعی و سازوکار ترمیم مشروعیت در مواقع بحران خطرناک است.
ادامه این روند، فارغ از پیامدهای کوتاهمدت میدانی، به تدریج دولتهای عربی را از موقعیت بازیگر موثر در مناقشه فلسطین دور و آنها را به تماشاگر منفعل یا شریک غیرمستقیم در استمرار وضعیت موجود بدل میکند. این برای سرمایه اعتباری و جایگاه تاریخی جهان عرب چه در سطح افکار عمومی خود این کشورها و چه در نگاه دیگر بازیگران بینالمللی پیامدهای قابل سنجشی دارد. هر موج تازه خشونت یا بحران انسانی در غزه، بدون واکنش عملی و ابتکار از سوی دولتهای عربی، بیش از پیش فقدان مکانیزم موثر تاثیرگذاری منطقهای را برای افکار عمومی روشن میسازد.
نبود ابتکار عملی برای عبور از وضعیت بحرانی غزه
با توجه به ماهیت سیاستمحورانه دولت ترامپ در حوزه خاورمیانه و گرایش آشکار او به حمایت یکجانبه از اسرائیل، باید پرسید چرا در دیدار رهبران عرب با ترامپ تلاشی سامانمند و برنامهریزیشده برای گشودن مسیرهای جدید یا طرح ابتکارهایی در راستای رفع محاصره یا آتشبس پایدار در غزه صورت نگرفت.
این پرسش زمانی اهمیت دوچندان مییابد که مشخص است واشنگتن برای تثبیت توافقات اقتصادی نفتی، فروش سلاح، و بهویژه همکاریهای امنیتی با دولتهای عربی، بیش از هر زمان دیگری به تداوم روابط استراتژیک دوطرفه وابسته است. از این رو، ابزارهای مذاکره برای متاثر کردن یا دستکم صورتبندی بحثهای «انسانی» پیرامون سرنوشت غزه، بالقوه وجود داشته است. چشمپوشی از این ابزارسازی، عملاً واشنگتن و تلآویو را در مسیر تثبیت وضع موجود، بیش از پیش مطمئن، و رژیم اسرائیل را در اقدامات یکجانبه خود بینیاز از ملاحظات منطقهای کرده است.
در نهایت، به نظر میرسد در شرایط فعلی که دولت ترامپ با همان اولویتهای شناختهشدهاش در کاخ سفید حضور دارد، ناتوانی یا عدمتمایل دولتهای عربی به ایجاد تغییر راهبردی یا حتی طرح درخواستهای عملی برای رفع حداقلی بحران انسانی در غزه، منجر به تداوم شرایط بحرانی و از دست رفتن فرصتهای واقعی برای شکلدهی به یک رویکرد منطقهای موثر شده است؛ روندی که پیامدهای آن صرفاً محدود به امروز و فردا نخواهد بود، بلکه بر موقعیت و نقش دولتهای عربی در تحولات آینده فلسطین و ثبات منطقه نیز اثرگذار خواهد بود.

انتهای پیام/
ارسال نظر