ترابی‌زاده در گفت‌و‌گو با آنا

۱۱ بار قسم به مادر؛ وقتی ابوترابی مانع فاجعه شد

۱۱ بار قسم به مادر؛ وقتی ابوترابی مانع فاجعه شد
حجت‌الاسلام سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد، نه‌تنها تکیه‌گاه معنوی آزادگان ایرانی، بلکه الگوی صبر و اخلاق برای همه اسرا بود. محمدرضا ترابی‌زاده هم‌بند او در آسایشگاه ۱۶ موصل یک از لحظاتی می‌گوید که تدبیر، صلابت و مهربانی حاج‌آقا، اردوگاه را از فروپاشی نجات داد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، بیستمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با عنوان رویداد ملی «آزادگان ایران»، روز ۷ شهریور ۱۴۰۴ در قزوین برگزار می‌شود و در این مراسم، تقریظ حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای بر کتاب «پاسیاد پسر خاک» برای نخستین‌بار منتشر خواهد شد. (اینجا بخوانید)

از آنجایی که در تاریخ اسارت و دفاع مقدس، نام حجت‌الاسلام سید علی‌اکبر ابوترابی‌فرد به عنوان «سید آزادگان» با درخششی خاص ثبت شده است؛ مردی که نه تنها برای آزادگان ایرانی، بلکه حتی برای اسیران دیگر کشور‌ها نیز نمونه‌ای بی‌بدیل از صبر، اخلاق، تدبیر و معنویت بود. برای شناخت بهتر این روحانی بزرگ، روایت‌های آزادگان هم‌رزم و هم‌بند او اهمیت ویژه‌ای دارد.

یکی از این افراد، محمدرضا ترابی‌زاده، آزاده دزفولی است که بیش از هشت سال در اسارت بعثی‌ها روزگار گذراند و پنج سال از آن دوران را به‌عنوان مسئول آسایشگاه ۱۶ در کنار سید آزادگان سپری کرد. سخنان او دریچه‌ای تازه به منش و شخصیت حاج‌آقا ابوترابی می‌گشاید.

ترابی‌زاده که از مسجد شریعتی دزفول به صورت بسیجی عازم جبهه شد و در اسارت به خدمت اسرا همت گماشت، خاطره نخستین آشنایی‌اش با ابوترابی را چنین بازگو می‌کند: پیش از اسارت، فقط نام ایشان را شنیده بودم، چون هم‌نام خودم بود. یک بار هم در دوران جنگ، وقتی حضرت امام خمینی (ره) پیامی تسلیتی به خانواده ایشان فرستادند و او را به عنوان اسطوره اخلاق معرفی کردند، بیشتر با شخصیتشان آشنا شدم. همین خاطره در ذهنم مانده بود تا این‌که خودم اسیر شدم و بعد‌ها در آسایشگاه ۱۶ ـ که ویژه بسیجی‌ها و حزب‌اللهی‌ها بود ـ ایشان را از نزدیک دیدم.

مسئول آسایشگاه و دیدار با ابوترابی

ترابی‌زاده در اردوگاه مسئول داخلی آسایشگاه بود. وظایفش از کار‌های روزمره مانند خیاطی و نظافت گرفته تا رسیدگی به نیاز‌های کوچک و بزرگ اسرا را در بر می‌گرفت. او می‌گوید: من از هیچ خدمتی دریغ نمی‌کردم و همین باعث شده بود بچه‌ها با من راحت باشند. وقتی حاج‌آقا ابوترابی را به آسایشگاه ما منتقل کردند، می‌خواستم از مسئولیتم استعفا بدهم. اما ایشان اجازه ندادند و گفتند: بچه‌ها با شما راحت‌اند، این مسئولیت را ادامه بدهید. برای ما حکم و صحبت‌های حاج‌آقا حجت بود، چون ایشان را نماینده حضرت امام (ره) در اسارت می‌دانستیم و هیچ‌کس از اوامرشان سرپیچی نمی‌کرد. این هنر و شخصیت ایشان بود که جمعیت عظیم اسرا با تمام سختی‌ها، فرمانبرداری کامل داشتند.

البته در لحظات اول دیدار نزدیک او با وقتی خبر در اردوگاه موصل پیچید که حاج آقا ابوترابی به آنجا آمده، اسرا سر از پا نشناختند و برای دیدار و روبوسی با او به سمت حاج آقا هجوم بردند، ترابی‌زاده که این صحنه را دید، فوری فاز شوخی گرفت و گفت: بابا، من هم ترابی هستم، بیایید طرف من!

شناخت خویشتن در پرتو سید آزادگان

ترابی‌زاده تأکید می‌کند که هرکس به اندازه ظرفیت خود از شخصیت و منش ابوترابی بهره می‌برد: با اینکه ۱۴ جد در جدم روحانی بودند و الان هم در فامیلم ۷۲ تا روحانی داریم من خدا را نشناختم مگر از طریق حاج‌آقا ابوترابی. او به هر چه می‌گفت عمل می‌کرد. تواضع و فروتنی این مرد بزرگ ستودنی بود. تنها یک بار ایشان را دیدم که از خود تعریف کرد و بعد دانستم همان هم برای رضای خدا و هدایت دیگران بود.

او سپس به خاطره‌ای مهم اشاره می‌کند: منافقین و ضدانقلاب‌هایی که به اختیار خودشان به عراقی‌ها پناهنده می‌شدند، شرایط بهتری نسبت به دیگر اسرا داشتند؛ یعنی صبح از اردوگاه بیرون می‌رفتند و شب بر می‌گشتند. یکی از این افراد که در اردوگاه آنها حضور داشت و حتی با افتخار از فجایع کردستان یاد می‌کرد، مورد توجه ابوترابی قرار گرفت. ترابی‌زاده می‌گوید: حاج‌آقا می‌خواست هم او را کنترل کند و هم راهنمایی. من رابط میان حاج‌آقا و آن جوان بودم. او از نزدیک شدن به حاج‌آقا می‌ترسید، چون می‌دانست در اردوگاه جاسوس و خبرچین زیاد است. اینجا بود که برای نخستین‌بار حاج‌آقا از خودش تعریف کرد و گفت: به او بگو من شاگرد امام خمینی (ره) هستم، نماینده امامم و به او اطمینان بده هیچ اتفاقی برایش نمی‌افتد. من عین حرف‌ها را منتقل کردم. همان عصر دیدم آن جوان با حاج‌آقا قدم می‌زند و گفت‌و‌گو می‌کند. بعد‌ها یکی از مریدان او شد.

تدبیر و صلابت در برابر فشار‌های بعثی‌ها

زندگی در اردوگاه‌های اسارت، مجموعه‌ای از فشارها، سختگیری‌ها و شرایط طاقت‌فرسا بود. به‌ویژه که اسرا از گرایش‌ها و عقاید مختلف حتی شیطان‌پرست تشکیل می‌شدند، این طور نبود که همه بسیجی و متدین باشند، اما مدیریت و تدبیر ابوترابی باعث شد کوچک‌ترین تفرقه و پراکندگی رخ ندهد، موردی که ترابی‌زاده این گونه بیان می‌کند: اگر نبود فرامین و رفتار خردمندانه این سید بزرگوار، حتی یک نفر از ما سالم به کشور باز نمی‌گشت.

فرار‌های حاج آقا بعد از سخنرانی

حاج آقا ابوترابی فقط ۸۰ تا سخنرانی در آسایشگاه شماره ۱۶ موصل یک داشتند آن هم در جمعی که ۷۰ نفرشان دزفولی بودند، با این وجود شیوه فرار‌های حاج آقا را کسی از اسرا نمی‌فهمید، شاید به خاطر تجربه‌های حضورش در زندان‌های شاه بود که چنین او را فرز و چالاک کرده بود. ترابی‌زاده می‌گوید: با اینکه من خودم مسؤول حفاظت حاج آقا در یک سخنرانی بودم و شش دانگ حواسم را جمع کرده بودم که تا مأموران عراقی متوجه نشوند و وارد آسایشگاه نشوند، اما متوجه نشدم کی حاج آقا سخنرانی را قطع کرد و دوره فلکه می‌دوید.

ماجرای مادر‌

می‌گویند انسان در اوج سختی مادرش را صدا می‌زند، ترابی‌زاده می‌گوید که در همین شکنجه‌ها می‌فهمیدیم که اسرا از چه قوم و خویشی هستند، به گونه‌ای که یکی از اسرا که طاقتش در برابر شکنجه طاق شده بود، گفت: آی ننه! فهمیدیم فارس هست! القصه اینکه وقتی عراقی‌ها ما را زیر فشار و کتک می‌گرفتند، بچه‌ها ناخودآگاه مادرشان را صدا می‌زدند.

اینجای مصاحبه ترابی‌زاده با همان لحجه شیرین دزفولی که به قول خودش ترکیبی از لهجه لر، کرد و عرب است که برخی واژگان انگلیسی با آن قاطی شده است، از ماجرایی می‌گوید که اشک را مهمان چشمانمان کرد.

از آنجایی که اسرا هنگام آماده باش برای سرشماری در آسایشگاه باید زود خودشان را به روبروی آسایشگاه می‌رسانند، یک طلبه مشهدی نامی که به خاطر اصابت ترکش به پایش، نمی‌توانست تند بدود، دیر به صف سرشماری رسید، مأموران عراقی شروع کردند با کابل او را زدن، حاج آقا ابوترابی که این صحنه را دید، به کمک آن طلبه مشهدی رفت و او هم مورد آماج ضرب و شتم مأموران قرارگرفت.

وقتی اسرا به آسایشگاه رفتند، مأموران عراقی او را به خاطر اینکه به آن طلبه کمک کرده بود، بردند و حسابی حاج آقا را کتک زدند، در اینجا بود حاج آقا زیر شکنجه مادرش را صدا می‌زد: «یا زهرا... یا زهرا. یا زهرا» و این صدا خیلی برای ما حرف داشت.

حال وقتی او را آوردند حسابی سر و صورتش خونی شده بود، به طوری که یک اسیر اصفهانی می‌خواست خودکشی کند که چرا نتوانسته است کاری برای حاج آقا ابوترابی انجام دهد، حاج آقا وقتی متوجه فضای حاکم آسایشگاه شد، سر شوخی با ترابی‌زاده را باز کرد و این طوری فضا را برگرداند، از سویی دیگر، چون موقع نماز بود، رفت به نماز ایستاد. بعد از نماز از ترابی‌زاده خواست کمی کمرش را ماساژ دهد تا مگر اینکه دردش کم شود. البته قبلش پارچه‌ای را گرفته بودند تا دیگر اسرا نبینند.

ترابی‌زاده هم با یک پماد هندی یکی از مأموران عراقی داده بود، خواست کمی از پماد را به کمر حاج آقا بزند،، اما دید که با خاطر شدت کتک با کابل فشار قوی، انگار گوشت بدن با پارچه لباس دوخته شده بود و هیچ نقطه سفیدی در بدن حاجی باقی نمانده بود. آنقدر بدن حاج آقا ابوترابی ورم کرده بود که او نتوانست پماد را بر بدن بزند. اما باز هم لبخند از لبان حاج آقا ابوترابی کنار نمی‌رفت.

تدبیر در برابر خشم و انتقام

یکی از بحرانی‌ترین موقعیت‌ها در اردوگاه، ماجرای جاسوس بود. ترابی‌زاده می‌گوید: «یک بار یکی از سید‌های اردوگاه، عزم کرده بود جاسوسی را که برای عراقی‌ها خبرچینی می‌کرد، بکشد و می‌گفت اگر تیغی پیدا کنم، گردن این فرد را می‌برم، حال اگر این اتفاق می‌افتاد، تمام اردوگاه را قتل‌عام می‌کردند. من این خبر را به حاج آقا رساندم، بار‌ها من حرف‌های حاج آقا را به آن سید منتقل کردم، اما او به حرف حاج آقا گوش نمی‌داد، دفعه آخر که به حاجی گفتم می‌خواهد امشب نیتش را عملی کند، دیدم ابوترابی غضبناک شد و ۱۱ بار مشتش را به کف دست راستش کوبید و گفت: «به مادرم زهرا قسم!» من تنها اینجا غضب حاجی را دیدم و حسابی شوکه شدم و زبانم بند آمد، وقتی این رفتار او را برای آن سید تعریف کردم، از نیتش منصرف شد، در واقع حاج‌آقا ابوترابی با تدبیر و لحن قاطع، آن سید را آرام کرد و مانع شد دست به آن کار بزند. زیرا اگر نبود درایت او، فاجعه بزرگی رخ می‌داد.»

کانون آرامش در میان طوفان

تصویری که از خلال خاطرات محمدرضا ترابی‌زاده ترسیم می‌شود، سیمای یک روحانی است که در سخت‌ترین شرایط، نماد صبر، عقلانیت و اخلاق بود. ابوترابی نه‌تنها تکیه‌گاه روانی و معنوی اسرا شد، بلکه با رفتار و گفتارش مانع از فروپاشی اردوگاه شد. او هم تسلی‌بخش دل‌های شکسته بود، هم مانع خشونت و انتقام‌های کور، هم چراغی برای گمراهان و هم الگویی برای آزادگانی که بعد‌ها به کشور بازگشتند. بی‌دلیل نبود که آزادگان او را «سید آزادگان» نامیدند.

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا