روزی که رفتار ابوترابی فرمانده بعثی را شهید مدافع حرم کرد

روزی که رفتار ابوترابی فرمانده بعثی را شهید مدافع حرم کرد
«سیدحسن میرسید» از آزادگان دفاع مقدس و هم‌بند مرحوم علی اکبر ابوترابی می‌گوید: افسر بعثی بعد از شکنجه حاج‌آقا ابوترابی از او عذرخواهی کرد و حاج‌آقا نزدیک یک ساعت با او صحبت کرد. این رفتار مرحوم ابوترابی سبب شد که آن افسر بعثی دیگر به اسرا سخت نگیرد. حتی بعدها کاظم عبدالامیر مدافع حرم شد و به شهادت رسید.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، بیستمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت با عنوان رویداد ملی «آزادگان ایران»، روز ۷ شهریور ۱۴۰۴ در قزوین برگزار می‌شود و در این مراسم، تقریظ حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای بر کتاب «پاسیاد پسر خاک» برای نخستین‌بار منتشر خواهد شد.

قزوین، پایتخت آزادگان ایران، روز ۷ شهریور ۱۴۰۴ میزبان رویداد ملی «آزادگان ایران» خواهد بود؛ مراسمی که با هدف گرامیداشت یاد و راه آزادگان سرافراز و به‌ویژه بزرگداشت سید آزادگان، شهید سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد، برگزار می‌شود.

این رویداد که همزمان با بیستمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت شکل می‌گیرد، فرصتی برای بازخوانی بخش‌هایی کمتر روایت‌شده از تاریخ انقلاب اسلامی و تبیین ابعاد مکتب امام خمینی (ره) و شاگردان برجسته اوست.

از بخش‌های اصلی مراسم، انتشار تقریظ حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای بر کتاب روایت زندگی و مبارزات شهید سیدعلی‌اکبر ابوترابی‌فرد با عنوان «پاسیاد پسر خاک» است.(اینجا و اینجا بخوانید)

به بهانه رونمایی از تقریظ رهبری بر این کتاب ، با یکی از هم‌بندان مرحوم علی اکبر ابوترابی به گفتگو پرداختیم. 

آرامش در زیر شکنجه بعثی‌ها 

تمام روزهای اسارت سختی بود و شکنجه. فرقی نداشت ماه رمضان باشد، اعیاد یا محرم و صفر. بعثی‌ها هر طوری که می‌توانستند اسرای ایرانی را اذیت می‌کردند. در این بین مدیریت مرحوم ابوترابی در اسارت، هم آرامش را به اسارتگاه‌ها منتقل کرده بود و هم سبب شده بود که بعثی‌ها در شرایط خاص خشونت کمتری نسبت به اسرا به خرج دهند.
 
«سیدحسن میرسید» از آزادگان دفاع مقدس و به مدت ۲ سال هم‌بند مرحوم علی اکبر ابوترابی بود. او سال ۱۳۶۱ در مرحله دوم عملیات آزادسازی خرمشهر به اسارت بعثی‌ها درآمد؛ اسارتی که بیش  از ۸ سال طول کشید. روایت این آزاده دفاع مقدس را در ادامه می‌خوانیم.

در سال ۱۳۶۱، در عملیات بیت‌المقدس به اسارت دشمن درآمدیم. ابتدا ما را از ایران خارج کرده و به اردوگاه الانبارعراق منتقل کردند. تقریباً یک یا دو هفته پیش از آنکه به اردوگاه الانبار برسیم، حاج‌آقاابوترابی را از آنجا برده بودند که پس از انتقال ما، دیگر او را ندیدیم. از دوستانی که در آنجا بودند، درباره حاج‌آقا ابوترابی شنیده بودم تا اینکه مجدداً به تکریت ۵ منتقل شدم و در آنجا توفیق دیدار با مرحوم حاج آقا ابوترابی را داشتم. 

روایت‌های بسیاری از او نقل می‌شود؛ از جمله صبر و استقامت بی‌نظیرش در برابر شکنجه‌ها و روحیه‌بخشی به دیگر هم‌بندان. او در آن شرایط سخت، مانند کوهی استوار بود و آرامش را به محیط اسارتگاه می‌آورد. مدیریت و تدبیر حاج‌آقا در آن وضعیت بحرانی واقعاً قابل تقدیر است. 

نکته‌ای که باید تأکید کنم این است که وقتی سخن از شخصیت برجسته‌ای مانند مرحوم ابوترابی به میان می‌آید، باید گفت که او نه‌تنها سالار آزادگان، بلکه سنگ صبور و مدیری مدبر برای تمام اسرا بود. اینطور هم نبود که همان ابتدای اسارت عراقی‌ها او را به عنوان بزرگتر و رهبر اسرا در اردوگاهها بپذیرند.  در روزهای ابتدایی اسارت، او را به سلول انفرادی منتقل کردند. او شکنجه‌های طاقت‌فرسایی را تحمل کرد، اما هرگز روحیه خود را نباخت. او حتی در شکنجه‌ها و بعد از آن با بعثی‌ها رفتار پرخاشگرانه و تندی نداشت. بالاخره پس از گذشت یک تا دو سال، عراقی‌ها به‌تدریج با اخلاق و منش او  آشنا شدند و دریافتند که با فردی بردبار، متواضع و باوقار روبرو هستند. همین ویژگی‌ها سبب شد که شرایط به‌تدریج تغییر کند و عراقی‌ها اجازه دهند او در میان سایر اسرا حضور یابد.

در اردوگاه‌های اسرا، گاهی هزار و ۵۰۰ تا ۲ هزار نفر در یک مکان نگهداری می‌شدند. در ابتدا بسیاری از اسرا مرحوم ابوترابی را نمی‌شناختند و نمی‌دانستند که با عالمی پرهیزگار و مدیرِ کارکشته روبرو هستند. عراقی‌ها نیز از نفوذ ایشان هراس داشتند و سعی می‌کردند مانع فعالیت‌هایشان شوند. اما رفتار متین، عبادت خالصانه، راستگویی و صبر او به‌تدریج تأثیر عمیقی بر همه گذاشت. 

بعثی‌ها اینگونه جذب مرحوم ابوترابی شدند

در بحران‌های اردوگاه، اسرا به‌طور طبیعی به سوی کسی می‌رفتند که می‌توانست راه‌حلی بیابد. مرحوم ابوترابی با تدبیر خود، هم برای اسرا و هم برای عراقی‌ها چاره‌ساز بودند. حتی در یکی از موارد، او را به اردوگاه دیگری منتقل کردند و مجبور به عبور از «تونل وحشت» کردند؛ جایی که در دو طرف آن، نگهبانان با شلاق‌های خود زندانیان را می‌زدند. حاج‌آقا ابوترابی در این مسیر به شدت مجروح شد طوری که از هوش رفت؛ بعد هم عراقی‌ها مجبور شدند او را به ‌اصطلاح، به بیمارستان منتقل کنند. 

چند روز پس از این ماجرا، نمایندگان صلیب سرخ از اردوگاه بازدید کردند. آنها معمولاً هر ماه یا هر دو ماه یکبار می‌آمدند و از شرایط اسرا گزارش تهیه می‌کردند. البته عراقی‌ها گاه مانع انتقال اخبار واقعی به ایران می‌شدند. هنگامی که نمایندگان صلیب سرخ به اردوگاه مراجعه کردند، فرماندهان اسارتگاه نگران بودند که مرحوم ابوترابی آثار ضرب و شتم و شکنجه را به نمایندگان صلیب سرخ نشان بدهد و حقایق را بیان کند، اما پس از ملاقات، با کمال تعجب دیدند که مرحوم ابوترابی هیچ حرفی از شکنجه‌های خود یا دیگر اسرا نزد. 

نکته قابل توجه این بود که حتی نمایندگان صلیب سرخ نیز ابوترابی را به عنوان فردی مدیر و منطقی می‌شناختند و گزارش‌های او را با دقت مورد توجه قرار می‌دادند. پس از رفتن نمایندگان صلیب سرخ، فرماندهان عراقی که انتظار داشتند گزارشی از شکنجه‌ها به نمایندگان ارائه شود، با تعجب پرسیدند: «چرا شما از شکنجه‌های سختی که متحمل شدید، چیزی نگفتید؟»

ابوترابی در پاسخ به این پرسش، آیه شریفه وَلَن يَجعَلَ اللَّهُ لِلكافِرينَ عَلَى المُؤمِنينَ سَبيلًا (و خداوند هرگز کافران را بر مؤمنان تسلّطی نداده است) را تلاوت کرد و توضیح داد من معتقدم که ما به عنوان مسلمان، نباید مشکلات و دردهای خود را نزد بیگانگان و کافران مطرح کنیم. اگرچه امروز ما و شما در دو جبهه مخالف هستیم؛ اما هر دو مسلمان هستیم.

این پاسخ چنان تأثیری بر فرمانده عراقی گذاشت که پس از شنیدن آن، تغییر رویه داد و گفت: از این پس، مدیریت اردوگاه را به شما واگذار می‌کنیم. این واقعه نشان دهنده هوشمندی و تدبیر مرحوم ابوترابی در برخورد با مسئولان عراقی بود.
در ضمن از دیگر ویژگی‌های بارز حاج‌آقا ابوترابی ‌می‌توان به تقوا و عبادت او اشاره کرد. او همواره مقید به نماز شب، مراسم محرم و رمضان، و سجده‌های طولانی خصوصاً پس از نماز صبح بود.

او  برخورد متواضعانه و یکسان با تمام اسرا داشت و به صورت ویژه توجه به سالمندان، مجروحان و کسانی که روحیه‌شان را باخته بودند، داشت. مرحوم ابوترابی مدیریت مدبرانه‌ای در تشکیل گروه‌های خدمت‌رسانی متشکل از افراد متدین و قابل اعتماد داشت؛ برای تشویق آنها هم آیات و روایاتی می‌خواند و از حسنات این کارها می‌گفت.

شکنجه به‌خاطر دعای برای صلح بین ایران و عراق

یادم هست در یک مورد که از حاج‌آقا ابوترابی خواسته شد در مقابل دوربین از صدام و صدامیان تمجید کند و علیه امام خمینی(ره) سخن بگوید. او با زیرکی گفت: ان‌شاءالله این جنگ تمام شود و و بین دو ملت صلح برقرار شود. همین جریان سبب شد که بعثی‌ها مرحوم ابوتوابی را به شدت شکنجه کنند. مرحوم ابوترابی با آن بدن نحیف و استخوانی، این شکنجه‌ها را تحمل کرد. جالب اینکه پس از این واقعه، دیدم یک شب حاج‌آقا ابوترابی دارد با همان مأمور شکنجه صحبت می‌کند. صحبت آنها به درازا کشید. 

شخصاً از مرحوم ابوترابی پرسیدم: «با مأمور خیلی صحبت کردی! به او چه می‌گفتی؟!» مرحوم ابوترابی همیشه با صراحت و صداقت پاسخ می‌داد؛ او گفت: «کاظم عبدالامیر از من عذرخواهی کرد و گفت: من فقط مأمور بودم و معذور؛ متأسفم که شما را آزار دادم. در ادامه، مرحوم ابوترابی توضیح داد که در پاسخ به این مأمور، داستان هابیل و قابیل را تعریف کردم و گفتم: اگر شما روی من دست دراز می‌کنی، من به‌خاطر ترس از خدا با شما این کار را نخواهم کرد. فکر نکنید من به خاطر اینکه اسیر هستم به شما احترام می‌گذارم؛ احترام من به‌خاطر احترام به انسانیت است.»

بعد از این صحبت‌های ابوترابی با کاظم عبدالامیر؛ این فرمانده سختگیر که پیش از این به هیچ صراطی مستقیم نبود، تحت تأثیر این رفتار و گفتار قرار گرفت. این نمونه‌ای از تأثیر شگفت‌انگیز اخلاق و مدیریت مرحوم ابوترابی بود که حتی خشن‌ترین مأموران را نیز دگرگون ‌کرد. فرمانده‌ای که بعد از سال‌ها در دوران جنگ داعش، مدافع حرم شد و به شهادت رسید.

 

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب
رسپینا