رمان نوجوان «نگهبان سرزمین موعود» منتشر شد

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، رمان با ماجرای «فادیا»، کبوتری آواره از بیتلحم آغاز میشود که پس از ویرانی لانهاش در جنگ، به قلعهای اسرارآمیز پناه میبرد. در این قلعه، درخت زیتونی کهنسال وجود دارد که پرندگان مختلفی با مأموریتهای مخفی در آن زندگی میکنند. اینجا نه تنها یک پناهگاه امن، بلکه پایگاهی است برای آمادهسازی «گروه روشنا» گروهی از پرندگان که خود را برای یاری منجی موعود آماده میکنند.
اما دشمنان در کمیناند و رازهایی میان شاخههای درخت پنهان شده که میتواند همه چیز را تغییر دهد. آیا فادیا و گروه روشنا میتوانند در جهانی پر از تاریکی، نور امید را زنده نگه دارند؟
نویسندهای با قلمی روان و معنوی
ساجده کارخانهای، نویسنده این اثر، از جمله نویسندگان توانمند حوزه ادبیات نوجوان و مذهبی است که پیش از این آثاری همچون «روییدن در انتظار توست»، «درخت گلابی و همسایه مهربان» و «ماجرای تابا و جنگل تاریک» را در کارنامه خود دارد. او در آثارش همواره تلاش کرده تا مفاهیم دینی و اخلاقی را در قالب داستانهایی جذاب و پرکشش به نوجوانان منتقل کند.
«نگهبان سرزمین موعود» با نگاهی نو به ماجرای ظهور، تلاش دارد تا مفاهیم مقاومت، امید و نقشآفرینی در دوران انتظار را به نوجوانان آموزش دهد. نویسنده با خلق دنیایی فانتزی و جذاب، مخاطب را به تفکر درباره مسئولیتهای فردی در مسیر ظهور دعوت میکند.
ساجده کارخانهای در این اثر نشان میدهد که هرکس - حتی یک پرنده کوچک - میتواند پیامآور امید باشد. این کتاب پاسخی هنرمندانه به جنگ روایتهاست و میکوشد تا با ارائه محتوایی جذاب و معنوی، نوجوانان را از هجمههای فرهنگی دشمن مصون بدارد.
رمان نوجوان «نگهبان سرزمین موعود» در ۲۲۸ صفحه و با قیمت ۲۱۵ هزارتومان هماکنون در کتابفروشیهای سراسر کشور و همچنین از طریق فروشگاه اینترنتی انتشارات کتاب جمکران در دسترس علاقهمندان قرار دارد.
در بخشی از کتاب میخوانیم: زهیر فادیا را توی لانهاش کنار پنجره گذاشت و بهطرف فلاسک چای رفت. کمی چای توی لیوان شیشهای دستهدار ریخت و به بخار چای خیره شد. بعد نگاهش را سمت دیواری که روبهرویش بود، چرخاند.
به عکس مسجدالاقصی روی دیوار نگاه کرد و نگاهش را در امتداد عکس مسجد، روی عکس شهدای مقاومت چرخاند. چند لحظهای به عکس شهید سید حسن نصرالله نگاه کرد و بعد به عکس شهیدان اسماعیل هنیه و یحیی سنوار خیره شد. هر دو لبخند میزدند و محکم یکدیگر را در آغوش گرفته بودند. زهیر لیوان چای را برداشت و سرکشید.
انتهای پیام/