تجربه استاد دانشگاه شهید بهشتی از بمباران خانه مسکونی خود و همکارانش

تجربه استاد دانشگاه شهید بهشتی از بمباران خانه مسکونی خود و همکارانش
یک استاد دانشگاه شهیدبهشتی درباره تجربه خود از بمباران خانه مسکونی خود و همکارانش توضیحاتی ارائه کرد.

به گزارش آنا، مطلب زیر نوشته  سیدمهدی حسینی مدرس، استادیار دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی به دوستشان دکتر سعید حقانی، معاونت پژوهشی دانشکده حقوق است که منزلشان در مجتمع سرو اساتید در صبحگاه روز جمعه ۲۳ تیر ۱۴۰۴ با بمباران رژیم صهیونیستی تخریب شد.

سعید جان (۱)

اولین بار بود که ساعت ۴:۳۰ صبح با من تماس می‌گرفتی و من در گیجی ناشی از موج انفجار و بهت حادثه اصلا در خاطرم نیست که چه بهت گفتم؛ اما بامداد جمعه ۲۳ خرداد، حدود ساعت ۳.۲۰ سحرگاه موشکی (۲) که به مجتمع مسکونی محل سکونتم برخورد کرد، تغییری در زندگی من ایجاد کرد.

اولش فکر کردم این تغییر شاید به سبب اولین درک بی واسطه، مستقیم و از نزدیک من از جنگ بوده است (۳). تا قبل از این بامداد، من هیچگاه ناله‌های «کمک! سوختم!» انسانی را در زیر آوار از نزدیک نشنیده بودم. تا قبل از این بامداد، هیچگاه من پرده‌های سالن اجتماعاتی که کلی از زیبایی آن در مجالس لذت می‌بردیم را ندیده بودم بکنند تا پیکر بی‌جان دختر ۹ ساله همسایه‌مان را در آن بپیچند. تا قبل از این بامداد، هیچ گاه بوی خاکستر و گوشت سوخته و گرد سیمان را که توامان در هوا پراکنده شده بود، احساس نکرده بودم. هیچ کدام از حواس بینایی، شنوایی و بویایی من چنین چیزی را تا آن بامداد شوم تجربه نکرده بودند.

بگذریم سعید جان که نه ذهنم توانی برای تحمل رنج آن لحظات را با یادآوری اش دارد و نه دوست دارم شما هم این رنج را با روایت من تحمل کنی.

سعید جان!

راستی یادت هست که در دو مقطع در زندگی‌ام (سال ۱۳۹۰ و ۱۳۹۹) باید این تصمیم دشوار را می‌گرفتم که در این سرزمین بمانم یا این که به خیل عظیم خویشان و دوستانم بپیوندم که از این سرزمین مهاجرت کرده‌اند و هر دو بار تصمیم گرفتم که بمانم هر چند هیچوقت کاملا از تصمیمی که گرفته بودم مطمئن نبودم.

هر بار هم که در ایران با مشکلات و سختی‌های مادی و بیشتر غیرمادی! برای یک زندگی عادی مواجه می‌شدم آن هم درحالی که در سرزمینی که قصد مهاجرت به آن را داشتم، این موارد اساسا مشکل نبود! هر وقت که امکانات مالی و مادی که الان در اختیار دارم را با امکانات مادی و مالی که احتماالا آن سرزمین دیگر در اختیارم می‌گذاشت، مقایسه می‌کردم، این تردید نسبت به درستی تصمیمی که گرفته بودم، بیشتر زبانه می‌کشید.

صبح آن جمعه که مأمورین اعلام کردند که منزلم فعلا قابل سکونت نیست و بهتر است واحد محل سکونتم را ترک کنم، هنگام خروج برای آخرین بار نگاهی به منزلی انداختم به کتاب هایم، پروانه وکالتم، به وسایل خانه‌ام و به همه چیز‌هایی که سال‌ها برایش تلاش کرده بودم و الان حتی مطمئن نبودم که دوباره می‌توانم ببینمشان، آتش آن تردید ۱۴ ساله این بار توأم با خشمی زیاد در وجودم زبانه کشید.

 سعید جان! 

آن سرزمین دیگر ۴ احتمالا نیاز‌های زیستی و امنیتی‌ام که سطح اول و دوم نیاز‌ها در هرم سلسله مراتب نیاز‌های مزلو (۵) است را در سطحی بسیار بالاتر از این جا تامین می‌کرد. البته تا جایی که من اطلاع دارم، آن سرزمین دیگر این سطح از نیاز‌ها را حتی برای سایر گونه‌ها مانند گوزن جنگلی، ماهی سالمون، خرس گریزلی نیز به خوبی فراهم کرده است. انتخابم، باید به زندگی‌ام معنا و هویتی بیش از یک عمر تلاش و کوشش برطرف کردن نیاز‌های سطح اول و دوم هرم مزلو را بدهد و به من ثابت می‌کرد که چه قدر با گوزن جنگلی و خرس گریزلی در آن سرزمین متفاوتم.

علی رغم تمام آن رنج‌ها و سختی‌هایی که اصابت آن موشک به من وارد کرد، اتفاقات و تأملات بعد از آن - که در ادامه برایت به اختصار شرح می‌دهم - رنج تردیدی چندساله را نسبت به درستی تصمیمی که گرفته بودم از بین برد و آرامشی و اطمینان قلبی عمیقی در وجودم ایجاد کرد.

۱-در این سرزمین سربازان پدآفندی هستند که نهایت تلاش خود را کردند که از من و خانواده‌ام محافظت کنند با این که می‌دانستند که اولین هدف دشمن متجاوز هستند و یقینا بهتر از ما می‌دانستند که سلاحشان شاید یارای مقابله با سلاح دژخیم را نداشته باشد. اما تنها امید مردم ایران همین سلاح در دست آن هاست. تردید نکردند «جان خود در تیر کردند (۶) و درحالی که «بسیاری شان هنوز صورت عشق را بر سینه نفشرده‌اند» (۷) امروز بر شانه‌های ملت ایران روانند.

۲- من در این سرزمین اساتید و همکارانی در دانشکده دارم که پس از اطلاع از حادثه رخداده با من صادقانه همدردی کردند و اولین پیشنهاد همه آن به اشتراک گذاری آنچه داشتند با من بود؛ از اتاقی در خانه شان در تهران، دفتر وکالت برای سکونت، تا ویلایی در اطراف تهران یا شهر‌های دیگر. حتی اساتیدی که آن قدر جایگاهشان - در مقایسه با من که یقینا کوچک‌ترین عضو دانشکده از لحاظ علمی هستم - والا است که شک داشتم که حتی نامم را در خاطر داشته باشند. بعید می‌دانم که در آن سرزمین دیگر، همکارانی این چنین پیدا می‌کردم.

۳-من در این سرزمین قضات، وکلا و کارمندان دادگستری را می‌شناسم که در سخت‌ترین شرایط جنگی برسرکارآمدند تا با فصل خصومت بین مردم، توقفی در زندگی و اقتصاد مملکت ایجاد نشود. نانوایی را می‌شناسم که به پخت خود ادامه داد و داروسازی رامی شناسم که داروخانه اش را نبست. «نه که دیگران که رفتند گناهی مرتکب شده باشند، اما اینان هم می‌توانستند نباشند ولی ماندند.

۴-این سرزمین این فرصت را برایم فراهم کرد تا دینی که بابت تحصیل رایگان و خیلی چیز‌های دیگر از پول نفت (۹) متعلق به دختری در بلوچستان که هنوز از هوتگ (۹) آب می‌خورد و دستش قطع شده را جبران کنم. (۱۰) ولی در آن کشور دیگر احتماالا باید به بیگانگان خدمت ارائه می‌کردم تا بر ثروت شان بیفزایند.

سعید جان!

آن موشک و اتفاقات بعدش همه تردید‌های چندساله‌ام نسبت به تصمیمی که گرفته بودم را برطرف کرد. من باید به احترام «همه کسانی که می‌توانستند مهاجرت کنند، ... ولی، با همه مشکلات ماندند و سختی کشیدند تا امروز وضعمامن بدتر نباشد» (۱۱) در این سرزمین بمانم و به قدر دانش و توان ولو اندکم «برای کاهش رنج امروز و فردای این کشور و این تاریخ» (۱۲) تلاش کنم و این معنایی برای زندگی است که آن کشور دیگر هیچوقت نمی‌توانست به من بدهد.

سعید جان!

راستی یادم بینداز روزی که دوباره که به دانشکده برگشتیم و بعد از تدریس و کار برای صرف قهوه‌ای دورهمی با سایر اساتید به اتاقم آمدی این شعر را دوباره برایت بخوانم؛ اما این بار با راسخترین اعتقادم به اینکه این سرزمین و مملکت، وطنم هست.

 

«پای در زنجیر پیشِ دوستان

 بِهْ که با بیگانگان در بوستان» (۱۳)

ارادتمند – مهدی (۱۴)

تیرماه ۱۴۰۴

 
پانوشت‌ها:

۱-جناب آقای دکتر سعید حقانی، معاونت محترم پژوهشی دانشکده حقوق دانشگاه شهید بهشتی. این نوشته را به درخواست دوست و همکار ارجمندم جناب آقای دکتر سعید حقانی نوشتم تا اندکی از بار روانی و شوک این حادثه خارج شوم. به سبب سابقه دوستی و صمیمیتی که داشتیم در این نامه ایشان را با نام کوچک خطاب کردم بعد که ایشان پیشنهاد انتشار آن به صورت عمومی را دادند، لازم بود این توضیح اضافه شود تا خطاب قراردادن ایشان با نام کوچک در این متن خارج از ادب و احترام تلقی نشود.

۲-هنوز مشخص نشده است که پرتابه اصابت کرده به مجتمع مسکونی ما موشک بوده یا پهپاد انتحاری و شاید هم هیچوقت مشخص نشود، چه چیز همسایه‌ام «رایان قاسمی» را که فقط دو ماه سن داشت را بعد از تحمل درد سوختگی که برای من بزرگ سال طاقت فرسا است، به والدین و بیش از ۶۰۰ نفر از هموطنان شهیدش رساند. ۳،

۳-هرچند من در سال ۱۳۶۵ در اوج جنگ تحمیلی عراق به ایران به دنیا آمدم و به سبب اشتغال پدرم به عنوان عضو هیئت علمی دانشگاه اهواز تا ۵ سالگی در آن شهر بزرگ شدم؛ ولی تجربه بی واسطه‌ای از آن جنگ نداشتم.

۴-الان که هنگام بازنویسی دقت می‌کنم، موقع نوشتن ناخودآگاه حتی از بردن نام آن کشور دیگر ابا داشتم.

۵-هرم سلسله مراتب نیاز‌های انسان که نخستین بار توسط آبراهام مزلو، روان شناس برجسته آمریکایی، مطرح شد، مدلی نظری برای تبیین سطوح مختلف نیاز‌های انسانی است. این هرم از پنج طبقه اصلی تشکیل شده است که به ترتیب عبارتند از:۱-نیاز‌های فیزیولوژیکی (از جمله غذا، آب، خواب) ۲-نیاز به امنیت (نظیر سرپناه، نظم و ثبات)، ۳- نیاز به تعلق و عشق، ۴- نیاز به احترام، و در مرتبه نهایی، ۵-نیاز به خودشکوفایی؛ یعنی تحقق ظرفیت‌ها و جستجوی معنا در زندگی.

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب