مادرانه‌های شهید حیدری:

افتخار می‌کنم پسرم شهید قدس است/شهادت گوارای وجودش

افتخار می‌کنم پسرم شهید قدس است شهادت گوارای وجودش
مادر شهید به قدری با صلابت است که می گوید:«صلاح خدا بر این بوده که بهشت برین را زودتر برای پسرم رقم بزند و از این دنیای وانفسا به دنیای باقی برود، شهادت گوارای وجودش.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، این روزها قطعه 42 گلزار شهدای بهشت زهرا(س) مملو از جمعیت است؛ بخشی از قطعه را سایبان زده اند تا آفتاب کمتر گرمای خود را بر سر خانواده ها و زائران شهدا بتاباند.

هر سمت را که نگاه می کنی عکس شهدا و سرداران شهیدمان در این جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی علیه میهن اسلامی، دیده می شود. برای جلوگیری از ازدحام، مسئولان سازمان بهشت زهرا(س) سایبان ها و صندلی هایی بیرون قطعه هم تعبیه کرده اند همراه پذیرایی با شربت و آب خنک و گه گاهی برش های هندوانه.

فضا مملو از ذکر و مدح شهداست و یکی یکی تابوت پیکرهایشهدا را با ماشین های برقی که مزین به پرچم سه رنگ کشور عزیزمان است، به سمت قطعه می آورند. برخی شهدا بدرقه کنندگان بسیاری دارند و برخی ها نه، چراکه خانوادگی شهید شده یا تعدادی از آنها مجروح هستند و خانواده ها باید درکنارآنها هم باشند.

وارد قطعه می شوم، با اینکه شلوغ است و شهید دیگری در حال خاکسپاری است، برخی خانواده ها کنار مزار عزیزانشان که همین چند روز گذشته به دل خاک سپرده شده اند، نشسته اند. برخی ها آرام و بی صدا و مظلومانه گریه می کنند و برخی ها هنوز مات و مبهوت از اتفاقی که افتاده است.

از دور خانمی را می بینم که آرام و باوقار، اما با چهره ای حزن آلود بالا سر مزار شهیدی نشسته است؛ به عکس نگاه می کنم، روی آن اسم شهید«مهدی حیدری» نقش بسته است. سلام و علیک می کنم و تبریک و تسلیت می گویم، از ایشان سوال می کنم چه نسبتی با شهید دارید که می گوید مادرش است. به خود می بالممادران شهدا انقدر با استقامت و استوار هستند و همین صلابت آنها است که جوان هایی چنین از دامن آنها پرورش یافته است و حالا شده اند خاری در چشم بدخواهان ایران اسلامی.

صدای مداحی زیاد است، از مادر خواهش می کنم بیرون قطعه برویم و چند کلامی هم صحبت شویم. از مادر سوال می کنم آقا مهدی چه روزی شهید شد که می گوید:«الان حضور ذهن ندارم، تاریخ و زمان از ذهنم خارج شده، اما پنج شنبه گذشته او را به خاک سپرده ایم.».

افتخار می‌کنم پسرم شهید قدس است/شهادت گوارای وجودش

کنار اسم شهید عبارت بسیجی پاسدار نوشته شده است، از مادر درباره شغل پسرش سوال می کنم که می گوید:«می دانم پسرمبسیجی بود، اما نمی دانستم پاسدار است، آقا مهدی بسیار محافظه کار بود و خیلی از مسائل را به ما نمی گفت و اصلا نمیدانستیم کجا خدمت می کند، فقط هر بار از او سوال می کردم،می گفت به نظام خدمت می کنم و کارم اداری است.»

مادر تعریف می کند:«یک روز به ما گفت برایتان سوپرایز دارم و وقتی از اتاق بیرون آمد، او را با لباس سبز رنگ سپاه دیدیم، ولی دیگر هیچ وقت او را با این لباس ندیدم و فکر نمی کردم پاسدار شده است و فقط میگفت چند سال باید خدمت کنم؛ اخیرا که از او سوال می کردم محل خدمتت امن است، می گفت ان شالله امن است، هیچ وقت نمی خواست من نگرانش باشم

مادر شهید حیدری آهی از سینه می کشد و از روزی می گوید که پسرش به شهادت رسیده است:« همسرشان با من تماس گرفت و گفت، آقا مهدی ساعت 3 زنگ زده و گفته یکی دو ساعت دیگر به خانه برمی گردد، اما الان ساعت 8 شده و هیچ خبری از او نیست که گفتم موقعت جنگی است شاید به همین دلیل دیر کرده است که گفت همیشه اگر دیر می کرد به من اطلاع می داد. تا ساعت 12شب منتظر شدیم اما خبری نشد.»

مادر ادامه می دهد :« به پدرش گفتم به محل کارش برود و خبری بگیرد که گفت نمی دانم کجا خدمت می کند. ما اصلا نمیدانستیم کجا دنبالش بگردیم. به برادرم زنگ زدیم تا از طریق مرکزمقاومت بسیجی که آقا مهدی آنجا می رفت، پیگیری کند که بعد از پیگیری ها گفتند پسرتان را به معراج شهدا برده اند که متوجه شدیم شهید شده است.»

مادر شهید حیدری دو پسر و یک دختر دارد که آقا مهدی اولین فرزندش و متولد سال 1372 بوده است، همان دهه ای که در راه دفاع از حریم عقیله بنی هاشم نیز شهدای بسیاری تقدیم اسلام کرده است. او درباره پسر شهیدش می گوید:«یک خصوصیت مشترکی همه شهدا دارند و سردار شهید حاج قاسم سلیمانی به آن اشاره کرده اند که شرط شهید شدن، شهید بودن است. پسر من هم واقعا همینطور بود، هیچ وقت از او غیبتی یا کوچکترین حرف نامربوطی که ممکن است بچه ها بزنند، نشنیدم. به قدری صادق بود که اگر می گفت این رنگِ سیاه، سفید است من قبول می کردم.»

مادر ادامه می دهد خیلی کمک حال همه بود و همواره در حال خدمت بود:«گاهی اوقات که با هم حسینیه یا مجلسی می رفتیم که غذا می دادند، موقع برگشت می پرسیدم مامان جان غذا نگرفته ای که متوجه می شدم غذایش را به کسی داده است.»

شهید حیدری همیشه از مادرش درخواست دعای شهادت داشته است؛ مادر تعریف می کند:«من همیشه در جوابش می گفتم مامان دوست دارم شما شهید شوی، اما الان نه و دوست دارم ان شالله عمر حبیب بن مظاهر را داشته باشی و بعد شهید شوی که می گفت پس دعای عاقبت بخیر کند. هر بار که به خانه می آمد محال بود دست و پایم را نبوسد. یقین دارم این خصلت تمام شهدا بوده و شهیدوار زندگی کرده اند تا شهید شده اند

آقا مهدی سال 1400 ازدواج می کند و دو دختر شش ماهه و سه ساله به نام های «ریحانه زهرا» و «هانیه زهرا» دارد. دختر سه ساله شهید هنوز نمی داند که پدر دیگر برنمی گردد و فکر می کند مثل همیشه یا ماموریت است یا سفر اربعین رفته است و چند روز دیگر برمی گردد.

به مادر گفتم روزی که دختران شهید بزرگ شدند از پدرشان چه می گویی که گفت:«از همین الان باید زمینه سازی کنیم و بگوییم شهدا قهرمان هستند و پدر شما هم یکی از آنها بود و از خصوصیات اخلاقی پدرشان می گویم تا از او الگو بگیرند.»

آقا مهدی از همان دوران کودکی پسر محجوبی بوده است، مادر شهید تعریف می کند:«به قدری خوب و محجوب بود که تمام فامیل به سر او قسم می خوردند. یادم می آید 10 ساله بود که همسایه ها گفتند چقدر پسرت محجوب است و وقتی با ما صحبت می کند به صورت ما نگاه نمی کند و برایشان جالب بود بچه در همین سن محرم و نامحرم را تشخیص می دهد.»

به مادر گفتم این چند روز که سر مزار پسرتان می آیی چه صحبتی با آقا مهدی می کنی که گفت:«فقط می گویم مامان جان شهادت گوارای وجودت و خوشحالم به چیزی که می خواستی، رسیدی؛ من خودم برایت دعا کرده بودم هر چند برای من مادر سخت است و دوست نداشتم به این زودی اتفاق بیفتد، اما راضی به رضای خدا هستم.»

مادر شهید به قدری با صلابت است که می گوید:«صلاح خدا بر این بوده که بهشت برین را زودتر برای پسرم رقم بزند و از این دنیای وانفسا به دنیای باقی برود. خوشحال هستم که پسرم در دفاع از میهن اسلامی مقابل کثیف ترین رژیم دنیا به شهادت رسیده و افتخار می کنم اسم «شهید قدس» روی پسرم است و در این دوره آخرالزمانی در مسیری شهید شد که طریق القدس رقم خواهد خورد.

انتهای پیام/

ارسال نظر
گوشتیران
قالیشویی ادیب