خشمهای بدری، کینههای اُحدی و نهفته دردهای جاهلی!

به گزارش خبرگزاری آنا، نصرالله قادری رماننویس و منتقد ادبی نقدی بر کتاب «پیشانیهای پینه بسته» نوشته کامران پارسیزاده نوشته است که در ادامه آمده است:
گام نهادن در گیتی ادبیات قدسی، در این مقطع زمان و مکان ایستادن روی میدان مین است. علت فاعلی در این گیتی و در عالم بیخودی خالق پدیدهای است، که به هنگام به خود آمدن، خویشتن خویشش دچار حیرت میشود. گیتی ادبیات قدسی دنیای تصاویر منجمد و فن و تکنیک منفعل نیست، بلکه دنیای تصاویر و تفکر و پرسشگری در حال صیرورت و شدن است. هر پرسشی در جهان این ادبیات نوعی کنشگری است؛ و در پی مخاطبی کنشگرو نه کنشپذیر است. گیتی اینگونه ادبیات در القای معنا و معنی هم سر آمد و پیشرو است. شاید به همین جهت است که کتب آسمانی مفاهیم خود را در قالب اینگونه عرضه میکنند. آفرینش اثر در این ادبیات، خلق در جهان تجلی/ Epiq bang است. این واژه را نخستین بار جیمز جویس به دنیای ادبیات پیشنهاد داد.
جویس واژه تجلی را برای لحظه مکاشفه به کار میبرد. تجلی نام جشنی مسیحی است که در ششم ژانویه هر سال میلادی برگزار میشود و در این روز یحیی تعمید دهنده عیسی مسیح ناصری را تعمید میدهد و روحالقدس به صورت کبوتری بالای سر آنها ظاهر میشود و این روز به طلوع آفتاب معروف است. وقوع این واقعه -تجلی- در جان «علت فاعلی»، به طور ناگهانی رخ میدهد.
مفهوم «آن» در ادبیات قدسی
از منظر باور مذهبی ما، اثر هنری نوعی الهام از عالم بالا است، که نصیب هر کسی نمیشود. این الهام مقام و منزلتی دارد. علت فاعلی باید صاحب حالی شود که در آن «حال» به او آنی دست دهد که به مقام آفرنیش مفتخر شود. ادبیات قدسی در این مسیر مفهوم «آن» است، هنگامهای است که الهام به صورت کبوتری بالای سر «علت فاعلی» ظاهر میشود.
در این جهان تجلی است که الهام روح را یاری میدهد تا از کثرت آشفتگی بخش چیزها قطع علاقه کند و به سوی وحدت نامتناهی روی آورد؛ از دیدگاه فن و تکنیک، گذر از «علت مادی» به «علت صوری» است. از این منظر باید در علت فاعلی روحانیتی آشکار باشد. این روحانیت نباید بدلی و عاریتی باشد. اگر علت فاعلی رو به سوی نور داشته باشد، به تناسب طاقتش، این روحانیت در پدیدهاش آشکار میشود. «پیشانیهای پینه بسته» با منظر افلاطونی و از نگاه پدرخوانده ادبیات دینی و اصحابش قابل ادراک / perception نیست.
بنیان منظر افلاطونی در حکمت این است که محسوسات ظواهرند نه حقایق، و هر چیز مادی و معنوی حقیقتی دارد که نمونه کامل آن است و به حواس در نمیآید و فقط عقل به ادراک آن قادر است. افلاطون به سبب این تقلید تقلید یا کپیبرداری است که عمل شاعران و هنرمندان را عبث میداند. معضل افلاطونی در آن واحد معضل فیلسوف ماوراءطبیعی و عالم اخلاق عملی است. اما در گیتی ادبیات قدسی و در جهان اسلام، هنر دنیا را صاف و روشن میکند و روح را یاری میدهد تا از کثرت آشفتگیبخش چیزها قطع علاقه کند و به سوی وحدت نامتناهی روی آورد. تیتوس بورکهارت در کتاب مبانی هنر معنوی مینویسد:
«در اسلام، هنر عبارت است از ساختن و پرداختن اشیاء مطابق با فطرت و طبیعت آنها که بالقوه زیباست، چون از دست خداوند آمده است.»
خلق رازآلود «پیشانیهای پینه بسته»
بی جهت نیست که «پیشانیهای پینه بسته» رازآلود و در گیتی رویا خلق شده است. اولین و مهمترین راز کتاب عدد هفت است. در قرآن و فرهنگ اسلامی به برخی اعداد عنایت و توجه خاصی شده است؛ که از آن جمله میتوان به عددهای «سه»، «هفت»، «هفتاد»، «چهل» و... اشاره کرد. عدد هفت از دیرباز مورد توجه اقوام مختلف جهان بوده است. قوم «سومر» قدیمیترین قومی است که به آن توجه ویژه داشته است. در دنیایی دین و امور دینی و مشخصاً اسلام عدد هفت به جهت کثرت کاربرد در امور مذهبی اهمیت ویژهای دارد. از جمله برخی از کاربردهای دینی عدد هفت را میتوان به: هفت بار طواف بر گرد کعبه، هفت طبقه آسمان، هفت طبقه زمین، هفت فرشته مقدس، هفت طبقه جهنم، هفت سلام در قرآن، هفت بار تطهیر در قوانین طهارت، هفت عضوی که در سجده باید روی زمین باشد، هفت شبانه روز بلای قوم عاد، هفت شهر عشق و هفت مردان در تصوف. در روایات اسلامی هم به اهمیت این عدد اشاره شده است:
«هر کس اقرار به هفت چیز کند مومن است. - بازخواست از هفت چیز در قیامت- وصیت به هفت چیز. -واجبات نماز هفت چیز است. و...
هفت عددی کامل و زنده است. بر خلاف اعداد معمولی ریاضی عدد زنده آن است که طایر فکر را تا بینهایت پرواز میدهد. چنین عددی روح دارد و ریاضیدان و بیسواد هر دو عظمت آن را درک میکنند. در قرآن نامه حضرت محمد مصطفی (ص) هم به اهمیت و جایگاه این عدد اشاره شده است؛ و پیشانیهای پینه بسته در هفت سِفر میآید؛ و دیگر راز آن بدایتش و در سِفر اول با زن، «اُم سَلَمه» آغاز میشود. سِفری کابوسوار و سرشار تعلیق/ Suspense، که در ساحت صوری به «افن و تکنینک» مرتبط است و در ساحت ماهوی بر ادراک درد مشترک بشری پیوند دارد. وابستهِ پیوستهِ دلبسته حقیقت است؛ و حقیقت را هنگامهای میتوان دریافت که از مادیت گریخته و به معنویت آویخته باشی.
«علت فاعلی» در کتاب به صراحت میگوید: «حقیقت را نمیتوان به زور به قلبها تحمیل کرد.» برای ادراک حقیقت باید پشت به ظلمت و رو سوی نور داشته باشی، تا انواری از نورالنور بر تو بتابد. «فصل شروع» اثر نفسگیر، کابوسوار، هراسآور، سرشار تعلیق است که بن مایه عنصر کشش/ Attraction برای تداوم همپایی را رقم میزند. در کشش صوری اثر تصویرگرا/ Imagist است. انبوهی از تصاویری که به طور غیر منطقی کنار هم چیده شدهاند.
در آثار تصویرگرا، شکل، معمولا غیرمعقول، یا نا به سامان است. این اثر نا به سامانِ به سامان حول محور رؤیاگونه سیر میکند و در مرکز کلیت آن، تخیل «علت فاعلی» قرار دارد. مای مخاطب متأسفانه در عصری زندگی میکنیم که رؤیا اهمیت پیشین و دیرین خود را از دست داده است. با شنیدن واژه رؤیا فقط به یاد خوابهای آشفته و پریشان میافتیم. در حالی که رؤیا برای گفتن ناگفتنیها و نمودن نانمودنیهاست. چون پرنده حقیقت در قفس تنگ واقعیت نمیگنجد، به فراخنای فضای خواب پناه میبرد تا دهان خود را بگشاید و به زبان رؤیا سخن بگوید. رؤیا و واقعیت، خواب و بیداری یک پیوستاراند و هر جا زبان بیداری قاصر آید، رؤیا به کمکش میشتابد تا ناگفتنیها را بگوید. «علت فاعلی» در زایش اثر، در بیداری خواب میبیند و نیک میداند که:
«نگر خواب را بیهده شمری
یکی بهره دانی زپیغمبری»
علت فاعلی و زبان خواب
«علت فاعلی» روایتگر یک خواب است. یک رؤیای صادقه، او در بطن و کنار واقعه است. سایه واقعه است. همدرد و همدل اوست. فراتر از «دانای کل» ایستاده است. به همین جهت نمیتوان گفت که از ساحت «مکتب» در جهان «سورئالیسم» به پیش میرود. او در گیتی رؤیانامه گام میزند و خواب نامهای را میگوید که زبانش، زبان بیداری نیست. بلکه زبان خواب است. خواب همواره و در صریحترین صورتش، باز هم رمزآلود و مهآلود است. با «اُم مسلمه» شروع میکند؛ و در گیتی رؤیا و در جهان کشش ماهوی/ Essential attraction که در بطن اثر حیات دارد، «عقل» و «احساس» مخاطب را به چالش میگیرد. کشش ماهوی اثر در دسته کشش ذاتی/ Essential attraction است که جوهر اثر است که در اعیان حیات مییابد. رؤیا نیرویی است که شگفتیهای عالمش را در همه ساحتها عیان میکند؛ و به همین جهت در سِفر هفتم با مولای عدالت، حیدر کرار، علی مرتضی (ع)، مرد، گام به انتهای سخن میگذارد؛ و افسوس که جهال مارفین نمیگذارد امام آن چنان که میخواست و تا آنجا که دوست داشت به سخن ادامه دهد:
«به خدا سوگند بر هیچ گفتاری مانند قطع شدن سخن امیر مؤمنان اینگونه اندوهناک نشدم، که امام نتوانست تا آنجا که دوست دارد به سخن ادامه دهد.»
چرا؟ چون آن سخن شقشقهای بود که از دل برآمده بود و افسوس که به هدر رفت:
«هیهاتای پسر عباس! آن شقشقه و جوش و خروشی بود که از دل بر آمد. سپس فرو نشست و به هدر رفت.»
خطبه شقشقیه دوره کامل تاریخ سه خلیفه نخست از منظر مولای عدالت است. محور اصلی این خطبه مسئله اوضاع سیاسی عصر سه خلیفه اول، علت سکوت بیست و پنج ساله، انگیزههای پذیرش خلافت و امر ولایت است. تلِکَ شِقشِقَه هَدَرَت ثُمَ قَرَت است. شعله آتشی است که از دل زبانه کشیده است؛ و سخن به نهایت نمیرسد؛ و این رازی است. در سِفر هفتم، که مخاطب پای در وادی نخست میگذارد و کنش در ذهن او تداوم مییابد تا به ادراک عصر خود برسد. «علت فاعلی» بی که «حقیقت» را در مسلخ «مصلحت» قربانی کند؛ به بازنمایی/ Representation میپردازد.
منظر او کاملاً شیعی است و در عین حال هرگز جسارتی به اهل سنت نمیکند. جهان فکری/ world vision او بر بنیان ولایت است. تاکید صاحب این قلم بر امر «جهاننگری» است. بیتردید «علت فاعلی» باید صاحب جهانبینی/ world view باشد. مرادم از جهانبینی، جهتگیری یا گرایش فراگیر فرد، گروه و یا جامعهای نسبت به انسان، جهان مادی و جهان معنوی است به نحوی که:
«شناخت و دیدگاه او یا آن راجعبه جهان از جمله تصورات، اندیشهها، باورها، فلسفه، اصول موضوعی، ارزشها، احساسها، هنجارها و اخلاق را بسازد و در نتیجه چهارچوبی را برای درک و تفسیر از جهان و واکنش نسبت به آن فراهم آورد.» (میرزایی ۱۳۹۳: ۴۲۹)
و «جهاننگری» مجموعه باورها، معتقدات، اندیشهها و رویکردهای پنهانی است که در شرایط مشخصی بر ساختار ذهنی یک گروه و یک طبقه اجتماعی حاکم است.
«جهاننگری یک دادهی بیواسطهی تجربی نیست، بلکه به عکس، ابزار کاری مفهومی است که برای ادراک صور بیواسطهی ایدههای اشخاص ضرورت دارد.» (Goldmann, ۲۰۱۳: p.۱۵)
«علت فاعلی» در مقام آفرینش «پیشانیهای پینه بسته» بر بنیان امر «ولایت» و نه «خلافت» دست به آفرینش میزند. از ساخت واژگانی «خلافت» در قرآن با «ولایت» میتواند هم جزو مفاهیم مترادف و هم مفاهیم متفاوت باشند. زیرا ولایت برای کسی است که شایستگی خلافت الهی را پیدا کرده است. در قرآننامه حضرت رسول (ص) آمده است:
«ما اراده کردیم که در زمین خلیفههایی از جانب خودمان قرار دهیم.»
یکی از رابطههای میان انسان و خدا در قرآننامه رابطه جانشین و خلیفهگی است. به تصریح قرآن انسان خلیفه خدا در روی زمین است. اما خلیفه الهی کیست؟ نوع انسان خلیفه خدا بر روی زمین است. اما خلیفه ویژه خدا، اولیا هستند، آنها خلیفه خاص حضرت احدیت روی زمیناند. امر «ولایت» خاص خلیفه برگزیده خداوند است که دارای تقدس و عصمت است. تمام سعی و کوشش «علت فاعلی» در زایش «پیشانیهای پینه بسته» جهاننگری به دین اسلام و مذهب شیعه است. منشأ آن با چهار اصل شریعت، ولایت، طریقت و حقیقت ارتباط نا گستنی دارد. حُسن اثر باورمندی قلبی - عقلی به «احدیت» است. محور مرکزی دین اسلام و مذهب شیعه، احدیت و وحدانیت است. ذات الهی قابل قیاس با هیچ چیز نیست. او نورالنور است و آدمی هر چه رو به سوی او داشته باشد صاحب حُسن و هر چه پشت به سوی او باشد دارای قُبح است. «حُسن» زیبایی است؛ و حضرت احدیت زیبا است و زیبایی را دوست دارد: «ان الله جمیل وهو یحب الجمال». نقد اثر با منظر افلاطونی غیرممکن است و آن را آشفته و پریشان مییابد. اما از منظر افلوطینی در انئادها قابل ادراک است. چون در گیتی رؤیانامه خلق شده است. «زیبایی» اثر وابستهِ پیوستهِ دلبسته به این امر است. ابداع و تخیل دیداری و شنیداری «پیشانیهای پینه پسته»؛ رویاهای بازیگرانه، اندیشهی پیشا منطقی، رؤیای رازآلود و مهآلود، خوابنامهای پریشان و پر پارادوکس که از بدایت تا نهایت پر از راز ناگشوده، گشودنی است. تداعی آزاد، از این سو به آن سو پریدن، پریشان بودن، اصالت و ماهیت و جوهر اثر است و نکث و کاستی آن نیست.
«این حکایت گفته شد زیر و زبر
همچو کار عاشقان بی پا و سر»
تناقضآلود بودن متن جوهر اندامواره به سامان آن است. گسسته بودن رشتههای علیت و زمان، گسستن رشتهی سببیت و درآمیختن احول و اوصاف متعارض و متضاد، گسستن پیوستهها و پیوستن گسستهها، زبان استعاری، که زبانی است در دل زبانی دیگر، استعاره خوابی است در عالم بیداری که در گیتی رؤیانامه باورپذیر و به سامان است. اگر در «پیشانیهای پینه بسته» زمان پیش و پس میشود. کاراکترها به جای هم مینشینند. شخصیتِ کاراکترها هم به جای هم مینشینند. پارادوکس و تناقض ممکن میشود. نظمها پریشان میشود. اندازهها و معیارها به هم میخورد؛ و نظم اثر به ظاهر پاشان و پریشان است، راز ناگشودهای نیست. جوهر رویا است. ما اینگونه را در اشعار حافظ تجربه کردهایم. هر بیتی از غزل حافظ در مقصدی است و ابتدا و انتهایش از هم بیگانهاند:
«حافظ آن ساعت که این نظم پریشان مینوشت
طایر فکرش به دام اشتیاق افتاده بود.».
اما در کلیت اندامواره پاشایی و پریشانی نیست. بلکه یک اندامواره به سامان است. جوهر ادبیات قدسی در رؤیانامه همین راز است که با فرمولهای نهضت ترجمه و مکاتب شناخته شده انطباق ندارد. علتالعلل «زیبایی» در «پیشانیهای پینه بسته» علاوه بر پرتو انوار هنر قدسی و امر قدسی، که جوهر اثر است، از منظر افلوطین در انئادها، صورت زیبایی پدیده هنری فقط در «تناسب» نیست که مرتبط با تناسب درست اجزاء نسبت به یکدیگر و نسبت به کل است، به اضافهی رنگهای زیبا؛ که اگر چنین بود، در این صورت زیبایی فقط منحصر به موارد مرکب بود و در نتیجه موارد بسیط را شامل نمیشد.
او یادآور میشود که، آسمان پر ستاره که ستارگان بدون تناسب با هم در آن جای گرفتهاند نیز صاحب زیبایی است. اگر زیبایی در پدیده این عالم حیات داشته باشد، پرتوی از ذات احدیت است. اگر پرتو ذات احدیت بر شی بتابد از زیبایی برخوردار است و در غیر این صورت زیبا نیست؛ و این امر به صدور یا فیض مرتبط است که از اضافه اشراقیه است. در ادبیات قدسی از منظر ما «الهام» اهورایی است که اثر را باورپذیر و صاحب زیبایی میسازد:
«این الهام که آب حیات هر هنر والایی است، به جبر وزور حاصل نمیآید، واردی قلبی است که، چون غنچهای در روح لطیف و باروری میشکفد، و بنابراین مرغی نیست که بر هر بامی فرود آید، اما با مشاهده منظری، صورتی، ادراک محضری ممکن است، بر انگیخته شود.» (مارسل، ۱۹۵:۱۳۸۴)
هم چنان که دنیاخواهی، پی «نام» و «نان» و «مقام» دویدن و یا کج فهمی و دگماتیستم باعث سقوط آدمی شده و میتواند منجر به حضور در یکی از گروههای اربعه قاسطین، مارقین، ناکثین و قاعدین شود و از معصوم و ولی دورمان سازد. در ادراک اثر و پذیرش یا نفی آن در دایره نقد هم این دنیاخواهی و مادیت و انانیت و خود خداپنداری و فرعونیت میتواند باعث نفی اثر شود، بی آنکه از ساحت فنی و تکنیکی و کشف و شهود ارتباطی با اندامواره اثر داشته باشد. گیتی ادبیات قدسی در پیوندی انفکاکناپذیر با هنر قدسی است. برای ادراک «هنر قدسی» باید معنای امر قدسی را دریافت. در هستیشناسی دینی ما، هستی از مبدأ اعلى شرف صدور یافته، و از مراتب یا عوالم متعددی تشکیل شده که آنها را میتوان به عالم عقول، عالم نفوس و جهان خاکی تقسیمبندی کرد:
«امر قدسی حاکی از تجلی عوالم برتر در ساحتهای نفسانی و مادی، امر باقی و ابدی در نظام فانی، و مرکز در محیط است. منشا صدور امر قدسی عالم روحانی است که فوق نفس قرار دارد و هرگز نباید با آن اشتباه شود.» (نصر، ۱۳۷۵: ۶۸)
از ساحتی دیگر در ادراک «امر قدسی» میتوان گفت:
«امر قدسی واقعیت مطلق را آشکار میگرداند و در عین حال جهتیابی را ممکن میسازد. از این رو امر قدسی جهان را بنیان مینهد؛ یعنی حدود آن را مشخص و نظم جهانی را برقرارمیسازد.» (الیاده، ۲۴:۱۳۹۰)
امر قدسی تجلی اعجازگونه امر روحانی در مادی و سروش آسمانی در زمین است. طنینی غیبی است که انسان خاکی را به منشأ الهی خویش متصل میکند. امر قدسی در تجلی هنر قدسی به معنای استفاده از ظواهر دینی نیست. هر امر قدسی، بیتردید وجه دینی دارد. اما اقوال و سخنان و تعابیر تحریف شده را نمیتوان به دین نسبت داد. در گیتی اسلام محمدی (ص) ملاک انطباق با عالم والا «قرآن» و شیوه «سنت» است. این امر ابتدا باید در علت فاعلی رخ دهد که واجد شرایط سلوک روحانی شود؛ و سپس در بازنمایی متن و تداوم کنش و اکنونیت اثر به ذهن مخاطب کنشگر منتقل میشود و او را به پرسشگری وا میدارد تا خود به ادراک برسد. پس چیزی بر او تحمیل نمیشود. بلکه این امر واردی قلبی است که در همنشینی عقلی به جوهر ادراک میرسد.
یک رمانی دینی در دایره ادبیات قدسی
«پیشانیهای پینه بیسته» رمان است. اما نباید آن را در گروه رمان تاریخی جای داد، به این جهت که روایت داستانی در اثر ترکیبی از داستان و تاریخ است. محتوی اثر رمانی دینی است در دایره ادبیات قدسی. اما گونه کمتر شناخته شده است، چون بر بنیان «رؤیا» و «رؤیانامه» پیش میرود. زندگینامه مولای عدالت هم نیست. اما در پیوندی ناگستنی با حقیقت اوست. اثری منحصربهفرد است که از همه اینگونهها گذر میکند و در شکلی نو و بدیع از ادراک و بازنمایی رؤیا در گیتی ادبیات قدسی ارایه میشود.
بدایت اثر با آغاز جنگ جمل و کابوسهای عایشه است، پس به جنگ صفین میرسد و با جنگ نهروان تمام میشود؛ و مخاطب مظلومیت و منحصربهفرد بودن و خداگونگی مولای عدالت را به خوبی ادراک میکند. این معنی در فکر علت فاعلی است که باعث میشود مخاطب معنای اثر را دریابد. «معنی» وابستهِ پیوستهِ دلبسته به حال و آن و مقام «علت فاعلی» دارد؛ که باید صاحب فکر باشد و در این فکر، «معنی» در ذهن او وجود داشته باشد و این معنی در انتقال به مخاطب باورپذیر باشد. اما «معنا» در ارتباط با استباط است.
معنا در زبانشناسی زایشی به خوانش تحتاللفظی و خارج از بافت واژهها و جملهها و در زبانشناسی نقشگرا، کار کرد و کاربرد استنباط شده تعریف میشود. پس معنا آن چیزیست که مای مخاطب از اثر استنباط میکنیم مای مخاطب معنای اثر را در نسبت با جهان خارج از اثر و تجربههای زیستی خود دریافت میکنیم. به عبارتی معنا نگاهی از خارج به درون اثر است. نگاهی که به دریافت ما از اثر آن هم از طریق تطبیق تعاریف مان با دنیای درون اثر حاصل میشود؛ و بیتردید به دانش، نگرش و نمودش ما وابسته است. به همین جهت معنا در اثر متکثر است.
«پیشانیهای پینه بسته» از منظر ما در معنی و معنا فقط مرتبط با مارقین نیست؛ و نام کتاب کنایی است. اساساً مولای عدالت همواره توسط چهار گروه مارقین، قاسطین، ناکثین و قاعدین مورد هجوم بوده است. اگر مارقین در برابر او قد علم کردند بدین جهت بود که آنها مخالف آگاهی بودند. آنها در اثر اشتباه، بداندیشی، کج فهمی، تعصب نابخردانه، کم آگاهی، انتخاب راه غلط، تبلیغات خارجی، سمپاشی و زمینهسازی دشمن و جو مسموم فکری و عقده حقارت و حسد؛ آلت فعل دشمن شدند و مزدور بی مزد آن، و در برابر او ایستادگی کردند و به نفی او پرداختند.
این امر به یاری دیگرانی میسر شد که قاسطین هستند که مخالف ذاتی آزادی هستند. قاسطین همان ظلمهاند. یعنی کسانی که آشکارا ستمکار و جبار و جلاد و دشمن آزادی و حریت و حقوق امت هستند؛ و رو در روی مولا ایستادهاند و اندیشه الحادی دارند. قاسطین نیازمند یک نیروی کمکی هستند تا به اهداف خود برسند و آنها ناکثیناند که در برابر عدالت حیدر کرار ایستادهاند و همواره حقوقی بیش از حد متعارف برای خود طلب میکنند.
ناکثین تمام دوستان و هم رزمان و هم ایمانان نیمه راهی هستند که در وسط راه، مسیرشان را عوض کردهاند و اینک از پشت خنجر میزنند؛ و بالاخره قاعدیناند که همواره از ساکنین هر جامعهای هستند و اساساً مسئله آنها هیچ مسئله مبتلا به جامعه نیست و فقط سر در آخور خود دارند. میدانند حق با علی مرتضی (ع) است. اما سکوت میکنند؛ و با سکوتشان به قاسطین و ناکثین یاری میرسانند تا به وسیله مارقین ضربه آخر را بزنند.
ولی مولای عدالت نیک دریافته است که اسلام دینی است که با «نه»ی محمد مصطفی (ص) وارث ابراهیم و مظهر دین توحید خدا و وحدت خلق در تاریخ انسان پدید آمد. «نه»ای که شعار توحید با آن آغاز شد؛ و او، علی (ع) ولی و خلیفه برحق حضرت احدیت صاحب همان اسلام محمدی (ص) است، که با «نه»ی خود، اثبات کرد که وارث محمد (ص) و مظهر اسلام عدالت و حقیقت در تاریخ اسلام است. به همین جهت از خط خلافت غیرالهی و نه خلافت الهی فاصله گرفت و گام در صراط ولایت گذاشت. «پیشانیهای پینه بسته» بر بنیان این باور است که به مدد غیبی به واسطه ولایت باور دارد و بازنمایی آن در سراسر اثر در روساخت آن مشهود است. این امر وابستهِ پیوستهِ دلبسته به الهام اهورایی است تا در لحظه تجلی زاده شود؛ و اینگونه الهام ذات و جوهر ادبیات قدسی است. و:
«این الهام که آب حیات هر هنر والایی است، به جبر و زور حاصل نمیآید، واردی قلبی است که، چون غنچهای در روح لطیف و باروری میشکفد.» (مارسل ۹۵:۱۳۸۱)
این مقال سعی دارد تا روساخت و ژرفساخت اثر را بر بنیان «فن و تکنیک» و «کشف و شهود» بازنمایی کند. پس:
«این کلمات مستانه را نقش مبین و از او نقش بخوان که هر کلمه از او در عالم وحدت جهانی است که جانِ جانِ جان از او بیجان و کفرِ کفرِ کفر در او ایمان شده سر به کافری بردارد.
در گوش جانِ جانِ بیجانِ جانِ جانم ندا میکنند که:ای بندۀ آینده و پاینده بیوحشت نیسان! یاد میدار، در آن زمان که زمان، بیزمان وکون بیمکان بود، تو بی تویی تو با مایی ما هم خانه بودی، و قدم آنجا که قدم و جای قدم نبود، و وجود و عدم هم نبود بر قَدم قِدَم ما نهاد. این اسراریست نیوشیدنی و پوشیدنی، نه نوشتنی.»
این راز «جمع ضدین» که در گفتار «مکاتبات عبدالرحمن اسفراینی با علاءالدوله سمنانی» در خوانش «پیشانیهای پینه بسته» گشوده شد، وابستهِ به ادراک گیتی نقد مدرن است که مانند نقد سنتی فقط در پی کشف معایب اثر نیست. در نقد دوره متأخر مراد از نقد فقط نشان دادن معایب اثر نیست، هرچند که به این امر هم اشاراتی میشود. اما در این دوره بیشتر به نقاط قوت میپردازد و در پی کشف است.
نقد در دوره متاخر کشف ساختار و معنی اثر است. یعنی به کار گرفتن فن و تکنیک و قوانین در تحلیل اثر هنری از یک ساحت و از ساحتی دیگر به کشف قوانین و اصولی میپردازد که باعث اعتلای اثر شده است. یعنی در پی کشف آیینهای تازه و ممتازی است که در اثر مستتر است.
همه آنچه که گفته آمد در جوهر اثر حیاتی پر رنگ داشت. و اما از نکث و کاستیهای اثر، یکی حضور پر رنگ نیروی خارجی در گام «علت مادی» است که میکوشد یاریگر «علت فاعلی» باشد و به گیتی رمان اهمیت ثانوی میدهد و محتوا و وفاداری به دادهها را اصالت میبخشد. هر چند علت فاعلی با هوشیاری میکوشد تا از این مهلکه بگریزد. اما جای جای پای این حضور غیرمتعارف آشکار است. به همین جهت از میان مجموع روایتها از واقعه فقط به روایت خاصی اشاره میشود که منطبق با جوهر اثر نیست. دو دیگر امر شکلی است که به قطع کتاب و طراحی روی جلد مرتبط است که کمترین ارتباط را با ماهیت کنایی استعاری اثر دارد. هر چند علت فاعلی در این گام نمیتواند دخالت مؤثری داشته باشد. ولی قطع و طراحی روی جلد ویترین کتاب است که برای جذب مخاطب بسیار مؤثر است.
درباره «پیشانیهای پینه بسته» بیش از این میتوان گفت؛ و صاحب این قلم در حد حوصله این مقال به اثر پرداخته است و در نهایت باید گفت که این گامهای آغازین هر چند که از سوی شبه روشنفکران و دینکاران مدعی ادبیات دینی آن چنان که باید پرداخته نخواهد شد و میکوشند حداقل با سکوت مسئله را برگزار کنند. اما صدای پرطنین آن در ادبیات ایران ماندنی است.
والسلام
منابع:
قرآن کریم
افلوطین (۱۳۶۶) دوره آثار فلوطین، مترجم محمدحسن لطفی، تهران، خوارزمی.
الیاده، میرچا (۱۳۹۰) مقدس و نامقدس، ترجمه: بهزاد سالکی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
بورکهارت، تیتوس (۱۳۶۹)، هنر مقدس (اصول و روشها)، ترجمه: جلال ستاری، تهران، سروش.
شریعتی، علی (۱۳۸۸) مجموعه آثار ۲۶، تهران، نشر آزمون.
مارسل، گابریل (۱۳۸۱) تئاتر و دین، ترجمه: جلال ستاری، تهران، نمایش.
میرزایی، خلیل (۱۳۹۳) فرهنگ توصیفی علوم اجتماعی، تهران، فوژان.
نصر، سید حسین (۱۳۷۵) هنر و معنویت اسلامی، ترجمه: رحیم قاسمیان، تهران، دفتر مطالعات دینی هنر.
-Goldmann. Lucien ۲۰۱۳. The Hidden God: a study of trgic vision in the pensees of pascal and the tragedies of Racine. p. ۱۵ London: Routledge.
انتهای پیام/