شب آزادسازی خرمشهر چه گذشت؟

شب آزادسازی خرمشهر چه گذشت؟
در داخل شهر اسلحه و مهمات هم نداشتیم. نفربر‌ها هم از کار افتاده بودند و هیچ کس جرأت نداشت آنها را به حرکت درآورد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، «آخرین شب در خرمشهر» خاطرات سرهنگ عراقی، «کامل جابر» از آخرین شب محاصره این شهر است.

این سرهنگ عراقی در نوشته‌های خود بسیاری از اسناد محرمانه کشورش را افشا می‌کند و از ویران سازی خانه‌ها و مغازه‌های سالم مانده در خرمشهر برای پاکسازی منطقه به منظور بهتر جنگیدن نیرو‌های عراقی سخن می‌گوید. علاوه بر این او از اعدام اسیران ایرانی و سربازان فراری ارتش عراق توسط فرمانده مافوقش هم حرف می‌زند و توصیف او از این اتفاق از بخش‌های تلخ و تکان دهنده کتاب است. از نکات جذاب این کتاب می‌توان به توصیف کامل جابر از فرار سرباز‌های عراقی و رشادت نیرو‌های ایرانی اشاره کرد.

در ادامه، بخش‌هایی از این کتاب که با ترجمه فاتن سبزپوش در انتشارات سوره مهر به  چاپ رسیده است را مرور خواهیم کرد:

بعد از اینکه نیرو‌های اسلامی توانستند که گروه‌های پیشرو ما را نابود کنند، تمام نیروی خود را در منطقه به کار گرفتند و همان شب از دیوار دفاعی به درون شهر رساندند. در آغاز نیرو‌های ما به دلیل ضعف روحیه خود را تسلیم می‌کردند.همین‌ها بودند که ایرانی‌ها را به مناطق مین‌گذاری شده و انبار‌های اسلحه و مهمات همچنین به طرف واحد‌هایی که نه می‌خواستند تسلیم شوند، نه درگیر، راهنمایی کردند. این وضعیت در تمام طول شب ادامه داشت. هزاران سرباز مضطرب عراقی در خرمشهر به این سو و آن سو می‌رفتند؛ بی آن که بدانند چه باید بکنند؟

اما گروهی دیگر از سربازان به همراه افسران با تمام قوا می‌جنگیدند؛ چون فکر میکردند اگر اسیر، شوند اعدام خواهند شد. افسران این فکر را در سربازان جا انداخته بودند که اگر از این مهلکه نجات پیدا، کردیم به شما پاداش حسابی خواهیم داد؛ افسرانی که در خرمشهر جنایات زیادی مرتکب شده بودند سرتیپ «خمیس الدلیمی» به سه زن عرب تجاوز کرد و افسران دیگر نیز همچون او دست به اعمال شنیعی زده بودند. برای همین از عاقبت خود سخت می‌ترسیدند و می‌دانستند سرنوشتی جز مرگی فجیع در انتظارشان نیست.

مقاومت این گروه چند دلیل داشت: فرار از اسارت فرار از مرگ، ترس از خشم صدام. صبح روز ۱۹۸۲/۵/۲۴ از سوی فرماندهی خرمشهر دستور حمله به نیرو‌های اسلامی صادر شد که باید در ساعت هفت همان روز انجام میگرفت دستور این بود که واحد‌های محاصره شده در خرمشهر محاصره را در هم بشکنند و به پیشروی ادامه داده به لشکر هفت که از شلمچه به سوی خرمشهر عازم بود بپیوندند. این فرمان در حالی صادر شد که روحیه سربازان ما بسیار ضعیف بود و نسبت به عاقبت جنگ بدبین بودند هم فرماندهان بر نفرات خود تسلط کافی نداشتند و به دلیل در هم شدن واحد‌ها نمیشد سرباز یک گروهان را از سرباز گروهان دیگر تشخیص داد.

از طرف دیگر، در داخل شهر اسلحه و مهمات هم نداشتیم. نفربر‌ها هم از کار افتاده بودند و هیچ کس جرأت نداشت آنها را به حرکت در آورد تفنگ‌ها هم کار نمیکرد سربازانی که تازه به خرمشهر اعزام شده بودند نه از نقشه شهر اطلاعی داشتند نه از میدان‌های مین از نظر نظامی هم این حمله که باید از درون شهر آغاز می‌شد، کار صحیحی نبود؛ چون خرمشهر بیشتر حالت دفاعی داشت تا حالت هجومی.

به هر حال بنا به درخواست فرماندهی دست به حمله زدیم از ادوات مکانیزه و زرهی هم استفاده کردیم با این که سربازان نسبت به این جنگ بی میل بودند در برابر تانک‌ها میدویدند. شاید برای این که از شدت نومیدی دست از جان شسته بودند تلفات زیادی دادیم؛ در حالی که چند متر نتوانستیم بیشتر پیش برویم؛ چون نیرو‌های اسلامی راه‌ها را بسته بودند به سرگرد عبدعلی حسین العبودی که فرمانده گردان سوم از تیپ ۴۴، بود گفتم: «تکلیف چیست؟» سرگرد به گریه افتاد و گفت: «اگر تسلیم نشویم، همه نابود میشویم.» یک ساعت بعد که به قرارگاه رسیدم با جسد او مواجه شدم می‌گفتند که او خودکشی کرده تیری به سرش اصابت کرده بود، باور نکردم. ستوان خالد الدلیمی هم:گفت یکی از سرباز‌ها او را کشت؛ چون نمی‌خواست خود را تسلیم کند.»

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب