خیام، سلبریتی هزارهها...

گروه فرهنگ خبرگزاری آنا، یادداشت از سعید تقدیری استاد زبان و ادبیات فارسی، اگر از شما بپرسند که معروف ترین شاعر ایران در عرصۀ جهانی کیست، چه پاسخی خواهید داد؟ آیا نمایندۀ شعر ایران در دنیا، کلام فردوسی است که در شاهنامۀ خود از افتخارات ایرانیان نوشته یا حافظ که در غزلیات پر راز و رمزش از عشق آسمانی سخن گفته است؟ سعدی، مولانا، نظامی گنجوی و دیگران چطور؟
پاسخ به این پرسش، کار چندان دشواری نیست، اصلا لازم نیست خود را به سختی بیاندازید؛ چراکه حتی با یک جستجوی ساده در اینترنت، می توان به نام «حکیم عمر خیام نیشابوری» -مشهورترین شاعر ایرانی- رسید. چهره ای پرافتخار که پیش از شاعری، به نجوم، ریاضیات و نگارش دقیق ترین تقویم جهان معروف بوده و هست. او را می توان «سلبریتی هزاره ها» نامید، کسی که نه فقط در این زمین خاکی معروف گشته بلکه به دلیل نامگذاری سیارکی به اسم او، آوازه اش به آسمان ها هم رسیده است. این حقیقت دارد: سیارۀ کوچکی در کمربندی بین مریخ و مشتری که در 1980 کشف شد و اتحادیۀ بین المللی اخترشناسی به افتخار خدمات این دانشمند بزرگ، اسم خیام را برای آن انتخاب کرد.
جدای از مقام علمی، در یکصد سال اخیر اقبال عمومی فراوانی از اشعار خیام در سطح بین المللی شد. تعداد ترجمه هایی که از رباعیات او به زبان های اصلی و محلی در جهان وجود دارد، خارق العاده است! اما واقعا دلیل اینهمه استقبال بی نظیر از اشعار و اندیشه های خیام برای چیست؟ ما معتقدیم که قطعا این نمی تواند اتفاقی باشد!
در یک نگاه ساده، شاید به طور کلی بتوان خوانندگان رباعیات خیام را به دو گروه تقسیم بندی کرد: دستۀ اول کسانی که اشعار او را دارای پیام های اخلاقی، فلسفی و حکیمانه می دانند و گروه دوم افرادی هستند که خیام را لاابالی، لذت جو و باده نوش می خوانند؛ اما آیا نگاه این دستۀ دوم از افراد به شعر و اندیشه های خیام، نگاه درستی است؟ آیا کسی که چنین موشکافانه در اختر شناسی، تقویم، ریاضیات، فلسفه و منطق توجه کرده، می تواند فقط یک شاعر خوش گذران لذت جو و بی هدف باشد؟ باید بگوییم که باور این مطلب با کارنامه و رزومۀ خیام کاملا منافات دارد.
خیامِ منجم و ریاضیدان، چهرۀ علمی و اجرایی اوست، این تنها بیانگر استعداد فراوان، هوش سرشار و تلاش خستگی ناپذیر او در این دنیاست و به راستی که با دقت در آثار علمی اش، نمی توان به عمق تفکرات و شخصیت واقعی او دست یافت؛ در این زمینه تنها راهی که می تواند ما را به این مقصد مهم برساند، بررسی اشعار اوست. به شرطی که تنها به سطح رباعیاتشنپردازیم. بهتر است تا یکی یکی لایه های شعر خیام را کنار بزنیم و با زاویۀ هستی شناسانۀ این شاعر متفکر به دنیا بنگریم. با این رویکرد او را شاعری بسیار آگاه، حکیم و پرسشگر می یابیم که همواره به زندگی و مرگ نگاهی حیرت آمیز دارد. واقعیت آن است که خیام در مسائل علمی به هرآنچه می خواسته رسیده و برای تمامی سوالات خود پاسخی علمی دقیقی یافته است؛ تنها آنچه که او را شگفت زده می کند، سوالاتی است که به مبدأ و مقصد این جهان مربوط می شود. جایی که هیچ پاسخی برای آن نیست:
از جِرم گِل سیاه تا اوج زحل
کردم همه مشکلات کلی را حل
بگشادم بندهای مشکل به حِیَل
هر بند گشاده شد بجز بند اجل
خیام بیشتر پرسشگر است تا پاسخ دهنده! در رباعیات خود، از راز و رمز آفرینش گفت، از حیرت بی کرانۀ انسان در برابر کائنات، از گردش این چرخ نیلوفری، از فلسفۀ بودن و نبودن، خیام از مرگ و بی خبری پس از آن نوشت. او هیچگاه اهل خطابه نبود و درشت و پر زرق و برق سخن نمی گفت؛ حتی در ایام حیاتش، هیچکس ندانست که شاعر است. اشعارش سال ها پس از مرگ او به صورت تدریجی، در نسخ مختلف منتشر گشت و بعدها جمع آوری شد؛ این یعنی خیام، آنچه باور داشت را فریاد نزد: مگر نه اینکه پرسش های بزرگ، همیشه در سکوت شکل می گیرند؟
اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو خوانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده درافتد، نه تو مانی و نه من
خیام در روزگاری می زیست که سرایش اشعار بلند و قصیده،طرفداران بسیاری داشت اما او در شعر به «رباعی» پناه برد تا فقط در دو بیت، تمام اندیشه های بلند خود را کوتاه کند؛ همینقدر تأثیرگذار و عمیق که از او حکیمی خردمند بسازد. واقعا این مرد که بود که چنین آرام و عمیق، بی آنکه ادعایی داشته باشد بر بلندای ادبیات ایران نشست؟! خیام چنان باهوش است که نه با دست بردن به شمشیر و نه با صدور فتوا به جنگ با تعصبات رفت، این را می توان یک انقلاب بزرگ در ادبیات دانست: در جایگاه پرسشگری ایستادن، آن هم در روزگاری که عالمان زمانه، خود را در مقام پاسخ دادن می دیدنند.
آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال، شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند
امروزه، در این دنیای مدرن و پرهیاهو که انسان ها بیشتر از هر زمانی خود را سرگشته و تنها می یابند، حجم عظیمی از سوالات بی پاسخ، بشر را فرا گرفته است، ما رباعیات خیام را می خوانیم و حال و روز خود را از زبان او می شنویم. اصلا همین پرسشگری خیام است که از او شاعری پرطرفدار و محبوب می سازد. خیام، قرن ها پیش از این، به درستی دریافته بود که خیلی هم خبر خاصی در این دنیا نیست! به اعتقاد او زندگی لحظۀ کوتاهی میان دو هیچ است و در این میانه تنها تفکر «خوش باشی» و هنر «شاد زیستن» می تواند انسان را از جهنم این دنیا خلاص کند.
ای آمده از عالم روحانی تفت
حیران شده در پنج و چهار و شش و هفت
می نوش ندانی از کجا آمده ای
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
در محتوای اینگونه رباعیات او هم پرسشگری عمیقی پنهان شدهکه به طور غیرمستقیم می پرسد: ای خواننده یا شنوندۀ شعر من! آیا می دانی چه می کنی؟ آیا از این فرصت اندک زندگی بهره ای می بری یا نه؟! آرام باش، کمی فکر کن، ببین! او از ما می خواهد بیاندیشیم اما نه تفکری از جنس درسی و دانشگاهی، تفکری که حاصل «آنِ زندگی»، «حس عمیق شادی» و «درک همین لحظه» باشد؛ که روبروی آینه از خودت بپرسی: من چرا آمده ام؟ چه می دانم؟ که خود را به چالش بکشی، از فلسفۀ مرگ و زندگی بپرسی و بپذیری که توانایی فهمیدن بسیاری از رازهای این جهان را نداری! در شعر خیام اشارات به «مستی» عین «هشیاری» است. او ما را دعوت به نوشیدن حقیقت می کند، جرعه هایی که نتیجۀ زندگی کردن در همین لحظه و شاد زیستن است. حسرت دیروزی که گذشت و غم فردایی که هنوز نیامده، جز رسیدن به بن بست برای انسان حاصلی ندارد. کلامی که به اتفاق، تمام روانشناسان دنیا آن را تبلیغ می کنند:
از دی که گذشت، هیچ از او یاد مکن
فردا که نیامده است فریاد مکن
بر نامده و گذشته بنیاد مکن
حالی خوش باش، عمر بر باد مکن
این جانِ کلام اوست که به دل ما می نشیند. او هرگز دشمن ایمان نبود، به یقین های دروغین تاخت و تظاهر و ریاکاری را به چالش کشید. خیام از «شک»، دفاع کرد چراکه می دانست اولین قدم برای رسیدن به آگاهی، شک است. تردید او، متعصبانه نیست، ساده و بی ریاست و تنها «ندانستن» را به رسمیت می شناسد. اندیشه اش حیرت و ناتوانی انسان در برابر ندانم های مکرر در زندگی است؛ آیا این تفکر از او ملحدی بی دین می سازد؟
رندی دیدم نشسته بر خنگ (= نوعی اسب) زمین
نه کفر و نه اسلام، نه دنیا و نه دین
نه حق، نه حقیقت، نه شریعت، نه یقین
اندر دو جهان که را بود زهرۀ این؟
شعر خیام فرای هر زمان و مکانی ایستاده، جایی که به قول ابتهاج «نه آغاز و نه انجام جهان است». اندیشۀ او تجربه ای هزاران ساله را در چهار مصرع روایت می کند. سرگذشت «حیرت» بی پایان انسان در برابر هستی که پیش از خیام در ذهن بشر وجود داشت و همچنان تا امروز و فرداها این تفکر ادامه دار خواهد بود.
در دایره ای کآمدن و رفتن ماست
او را نه بدایت نه نهایت پیداست
کس می نزند دمی در این معنی راست
کاین آمدن از کجا و رفتن به کجاست
آشنایی با اندیشه های خیام نه تنها ما را گمراه نمی کند بلکه به ما جرأت پرسشگری می دهد که مثل او بپرسیم. شاید بفهمیم که زندگی به اندازۀ یک رباعی است: کوتاه اما عمیق و الهام بخش.آیا می پرسیم؟ آیا می فهمیم؟
انتهای پیام/