رویگردانی آمریکا از اروپا و تاسیس ایالت های جدید در حاشیه خلیج فارس

به گزارش خبرگزاری آنا، ترامپ در سفر اخیر خود به سه کشور عربستان، قطر و امارات متحده عربی، به همراه کارآفرینان، مدیران و سرمایهگذاران بخشهای تکنولوژی و صنعتهای نوظهور آمریکا وارد این کشورها شد. این حرکت که در ظاهر معادلهای اقتصادی را به ذهن متبادر میکند، در واقع بازتابدهنده سیاستهای کلان ایالات متحده و برخی چرخشهای سیاسی اساسی نسبت به برخی دیگر از کشورهای متحدان جهانی و همچنین کشورهای هدف است.
سیاستی که هرچند در ظاهر کاملاً اقتصادی به نظر میرسد، اما در قلب خود نشانههایی از تغییر اولویتهای راهبردی ایالات متحده و شخص ترامپ در قبال متحدان سنتی و روابط جهانی آمریکا را به نمایش میگذارد.
چرا ترامپ سراغ کشورهای اروپایی نرفت؟
یکی از سوالاتی که در وهله نخست به ذهن خطور میکند، این است که چرا ترامپ به جای کشورهای عربی، به اروپا سفر نکرد یا کشورهای اروپایی را هدف چنین سیاستگذاریهای اقتصادی گسترده قرار نداد؟
پاسخ به این سوال از نگاه ترامپ و جهانبینی فردی او، تا حد زیادی ساده به نظر میرسد. ترامپ، که در اصل پیشینهای به عنوان یک سرمایهدار و فعال حوزه املاک دارد، به طور کلی فردی عملگرا و اهل معامله است. او تمایل دارد در عرصهای ورود کند که احتمال بازگشت سریع سرمایه و حاشیه سود بالا وجود داشته باشد. در این میان، شرایط کشورهای اروپایی به گونهای نیست که چنین آورده اقتصادی عظیمی را در مدت زمان کوتاه حداکثر چهارساله برای آمریکا و ترامپ تضمین کند.
امروزه اروپاییها، به دلایل مختلف سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی، از جایگاه گذشته خود در نظام اقتصاد جهانی فاصله گرفتهاند. از طرفی، کشورهای اروپایی نه تنها فاقد توانایی لازم برای سرمایهگذاری عظیم در آمریکا هستند، بلکه دخالت در اقتصاد این منطقه به ندرت قابل مقایسه با فرصتهایی است که کشورهای عربی خلیج فارس ارائه میدهند.
ترامپ حتی در کشورهای متحد نیز به دنبال سودجویی است
ترامپ در برخورد با متحدان دیرینه آمریکا، همچون بریتانیا، نیز سیاستی سودجویانه را در پیش گرفته است. در توافق اخیر میان واشنگتن و لندن، به وضوح میتوان این نگرش اقتصادی محور را مشاهده کرد. ترامپ در هیچ مقطع زمانی قصد نداشته است روابط بینالمللی را بر پایه ایدئولوژی یا تعهدات گذشته تنظیم کند، بلکه اولویت اصلی او منافع مالی آنی بوده است. متحدان سنتی همچون بریتانیا برای ترامپ نیز تنها تا جایی اهمیت دارند که بتوانند آورده و سودی برای آمریکا داشته باشند.
برای مثال در این توافق بر اعمال تعرفههای دو طرفه و برابر توافق شده است و این در حالی است که نظام تعرفهها در قبال محصولات امریکایی و بریتانیایی به هیچ وجه به این شکل نبوده است. گفتنی است بریتانیا مجبور به پذیرش این تعرفهها شد و نتوانست آنها را حذف کند که احتمالاً بر سایر کشورهایی که با آمریکا مذاکره میکنند، تأثیر مشابهی خواهد گذاشت. تعرفههای فولاد و آلومینیوم نیز از عجیبترین ابعاد این توافق بود که جزئیات این تعرفهها هنوز مبهم است. مذاکره در مورد وضع سهمیه و استانداردهای ردیابی محصولات همچنان ادامه دارد؛ بنابراین همانطور که مشاهده میشود حتی در برخورد با متحدین سنتی نیز امروزه اولویت با آمریکا است.
اروپا برای آمریکا یعنی هزینه بیشتر
به وضوح میتوان دید که سیاست آمریکا در دوران ترامپ به سمت فاصلهگیری از اروپا پیش رفته است. این فاصلهگیری تا حدودی به دلیل تحلیلهایی است که در واشنگتن نسبت به وضعیت داخلی و جایگاه بینالمللی کشورهای اروپایی وجود دارد. اروپا به واسطه مشکلات داخلی متعدد، بیثباتی سیاسی، و ناکارآمدیهای اقتصادی، جایگاه پیشین خود در نظم بینالمللی را از دست داده است. کشورهای اروپایی، در کنار رکورد اقتصادی، با چالشهای اجتماعی و فرهنگی عمیقی همچون بحران مهاجران، تعصبات قومی و مذهبی، و تنشهای طبقاتی مواجه هستند. در چنین شرایطی، وارد شدن به معادلات اقتصادی و سیاسی اروپا برای واشنگتن بیشتر شبیه بازی در زمینی پُرخطر خواهد بود.
ترامپ که همواره به دنبال پیروزی سریع و ملموس در معاملات و سیاستهای خود بوده است، قطعاً تمایلی ندارد خود را در باتلاق مشکلات داخلی و خارجی اروپا غرق کند. ناکارآمدیهای اخیر اروپا تا حد زیادی در بحران اوکراین نیز دیده شده است. در این بحران، نقش کُند و بیعملی اروپا نه تنها باعث کاهش ارزش این قاره به عنوان یک بازیگر جهانی شد بلکه عملاً آمریکا را مجبور کرد به تنهایی هزینههای این بحران را بر دوش بکشد.
این عدم رغبت ترامپ به سمت اروپا تنها به تحلیل او از هزینه-فایده روابط با اروپاییها محدود نمیشود. عامل مهم دیگری که باید به آن اشاره کرد، هزینههای مالی سنگین حضور آمریکا در معادلات اروپاست. واشنگتن برای حمایت از متحدان اروپایی خود تاکنون هزینههای هنگفتی پرداخت کرده است که بازدهی اقتصادی چشمگیری برای آمریکا نداشته است. برای مثال، جنگ اوکراین یکی از بارزترین نمونههای این هزینهها بود. آمریکا چندین میلیارد دلار برای حمایت از اوکراین هزینه کرد، بیآنکه در کوتاهمدت بتواند سود اقتصادی قابل توجهی از این اوضاع ببرد. علاوه بر این، نقش آمریکا در پیمان ناتو نیز یکی دیگر از مثالهای بارز هزینهسازی در اروپا است. در حالی که این پیمان نظامی متشکل از کشورهای اروپایی است، عمده هزینههای آن بر دوش آمریکا است و اروپاییها سهم بسیار کمی از تأمین هزینهها را بر عهده دارند. تأمین امنیت اروپا، چه از نظر نظامی و چه از نظر سیاسی، بار مالی عظیمی بر واشنگتن تحمیل کرده است. این در حالی است که کشورهای اروپایی عملاً به کمکهای آمریکا وابسته میمانند، بدون آنکه آورده اقتصادی ملموسی برای ایالات متحده داشته باشند.
در کشورهای عربی همه چیز در اختیار آمریکا است
کشورهای عربستان، قطر و امارات رویکردی کاملاً متفاوت با اروپاییها اتخاذ کرده و به طور گستردهای خود را در خدمت اهداف اقتصادی، سیاسی و ژئوپلیتیکی آمریکا درآوردهاند. این کشورها، که به دلیل ذخایر انرژی و ثروت نفتی خود از توان مالی بالایی برخوردارند، به شکل فعالی سرمایهگذاریهای بزرگی در اقتصاد آمریکا انجام میدهند. این سرمایهگذاریها که اصلیترین هدف ترامپ هستند به عنوان یک منبع ورودی مالی برای آمریکا عمل میکنند و در عین حال به تقویت جایگاه نظامی واشنگتن در کشورهای خلیج فارس منجر میشوند. در واقع ترامپ با حضور خود در عربستان، قطر و امارات، نه تنها هزینهای بر دوش ملت آمریکا نمیگذارد بلکه مسائل اقتصادی و تجاری گستردهای را به نفع کشور خود هدایت کرد.
عملکرد کشورهای عربی تنها به موضوعات اقتصادی محدود نمیشود. عربستان، قطر و امارات به آمریکا کمک میکنند تا حضور نظامی و سیاسی خود را در منطقه خاورمیانه به شکلی بیسابقه گسترش دهد. این کشورها عملاً به پایگاههای عظیمی تبدیل میشوند که ایالات متحده میتواند از آنها برای پیشبرد اهداف اقتصادی، سیاسی و نظامی گستردهتر در سراسر منطقه و حتی جهان استفاده کند. در مقایسه با پایگاههای نظامی و اقتصادی کوچکتری که در اروپا ایجاد شدهاند، این کشورهای عربی به دلیل منابع عظیم مالی و زمینهای گسترده، به ایالتهای جدید آمریکا شباهت مییابند تا جایی که میتوان آنان را ایالتهای شماره ۵۱، ۵۲ و ۵۳ آمریکا نامید.
ضمن اینکه، کشورهای میزبان عربی از این همکاری نه در جایگاه یک شریک برابر، بلکه در نقش اقتصادی و سیاسی وابسته برخوردار میشوند. هرچند در ظاهر ممکن است سرمایهگذاریهای مشترک آمریکا و اعراب یا حضور گسترده شرکتهای آمریکایی در صنایع مختلف این کشورها باعث پیشرفت برخی از جنبههای اقتصادی و زیربنایی شود، اما واقعیت این است که این کشورها در باطن به شدت وابستهتر خواهند شد.
سرمایهگذاریهای گسترده عربها در آمریکا یا همکاریهای گسترده با صنایع و تکنولوژی آمریکایی نه تنها به تقویت آمریکا میانجامد، بلکه وابستگی ساختاری اقتصاد این کشورها به واشنگتن را عمیقتر میکند. به این ترتیب، این کشورها عملاً مدیریت مستقلانهای از ثروت و منابع خود نخواهند داشت و کنترل تصمیمات اصلی اقتصادی و حتی سیاسی خود را به آمریکا واگذار خواهند کرد.
به طور کلی، سفر ترامپ به کشورهای عربی خلیج فارس و سیاستی که در پشت این حرکت نهفته است، بازتابدهنده تغییرات گستردهای در نظم جهانی و همچنین اولویتگذاریهای ایالات متحده است. این سیاست به شکلی راهبردی و حسابشده طراحی شده است تا آمریکا نه تنها ریسک همکاری گسترده با اروپا را کاهش دهد، بلکه موقعیت خود را در منطقهای تثبیت کند که بیشترین سود اقتصادی و ژئوپلیتیکی را برای واشنگتن تضمین میکند.
انتهای پیام/