شهید شهره شهر شهادت و ایثار

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی شاعر و عضو هیئت علمی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) بهمناسبت فرارسیدن سالروز شهادت مرتضی مطهری و روز معلم قطعه اشعاری سروده است.
خوانش غزل رثایی همراه با متن آن بهمناسبت سالروز شهادت مظلومانه استاد مرتضیمطهری
شهید عشق و عرفان
شهید شهره شهر شهادت و ایثار
که مرتضای مطهر بود به نام و تبار
معلّمی که به تدریس و بحث، روشن رای
همان که وقت خطابه چو ابر گوهربار
شمیم باغ دهانش ز بوستان بهشت
طنین عطر کلامش چو طبلهٔ عطّار
صفای دفتر فکرش چو آب و آئینه
جمال باغ کتابش چو آفتاب بهار
ز کلک مشک ترش میچکد به خطهٔ دل
شمیم نافهٔ مشکین آهوان تتار
همانکه با قلم سرخ عاشقی بنوشت
بر این رواق زبَرجَد بهینترین آثار
همانکه از غم داغش هنوز میجوشد
ز چشم روح خدا دُرّ واز دل من ثار
دمد ز تربت پاکش هنوز لالهٔ سرخ
همانکه از غم او آسمان بگرید زار
نسیم باغ مزارش چو باد نوروزی
هزار غنچهتر میگشاید از اسرار
چه بوده در میساقی که، چون کشیدی سر؛
نه سربماند ز مستی ورا و نه دستار؟!
همیشه نور ببارد به باغ تربت او
گلاب اشک بریزد، ز زائران مزار
هرآن کسی که نبوئیده برگ گلشن او
تمتّعی نبرد، از هزار برگ بهار
چهار پاره «مسیحا»
با سلامی به گرمی خورشید
برتو ای باغبان باغ امید!
نفست سبز از نسیم بهشت
مقدمت لاله گون زخون شهید!
ای دمت بهتراز نسیم بهار!
نفس باغ بی تو میگیرد!
بی گل شمع عاشقانه تو
نغمه عندلیب میمیرد!
ای معلم طنین بیداری!
بینوای تو نی نوایی نیست!
چون صلا میدهد منادی عشق
بی «بلای» تو کربلایی نیست!
در شب کربلای دشت عطش
میتراود ز چشم تو مهتاب
از دل کوهسار سینهٔ تو
جوش دارد هزار چشمهٔ آب
در تب قحط سالی انسان
از نگاه تو عشق میبارد!
در دل تیره زار غربت خاک
دست تو آفتاب میکارد!
ای مسیحای سرزمین حضور!
بینسیم تو باغها کال است
گر نباشی زسُم باد خزان
باغ آلالهها، لگد مال است
باغبان حریم گلشن راز!
لاله این راز باتو میگوید:
با دمی غفلت تو دراین باغ
علف هرزه باز میروید!
جنگل نونهال میسوزد
زخم دارد ز ترکههای خزان
دشت از تشنگی ترک برداشت
ای صدایت تلاوت باران!
مثنوی معلم کیست؟!
معلّم کیست؟ مهر آفرینش
چراغ آفتاب اهل بینش
معلّم کیست؟ شعر نظم هستی
سرود درد وشمع بزم مستی
معلّم کیست؟ افشاندهٔ جان
به پای لالههای دشت سوزان
معلّم کیست؟ دل از خود بریدن
خدا را دیدن وخود را ندیدن
معلّم کیست؟ یارحقتعالی
که آموزد تو را اسماءحسنیٰ
معلّم کیست؟ ربّالنّوع انسان
وجودش جانشین حیّ سبحان
تو را آموخت چونان شیر باشی
نداد ماهی که ماهیگیر باشی
چنان زد سیلی الفت به رویت
که افتادی تمام هایهویت
معلّم باغبان باغ دلهاست
کلاس او زمین وآسمانهاست
معلّم باغبان عشق وپاکیست
به عین آسمانی، باز خاکیست
به علم خود نمیبالد معلّم
ز غیر از خود، نمینالد معلٌم
معلّم نیست شیطان رجیم است
هرآنکس کارشْ، تنها سین وجیم است
حدیث راه پرخون در نوایش
طنین عشق مجنون در صدایش
طبیب درد بی درمان ودرد است
دمش گرمی ده دلهای سرد است
نگاهش مهرجانبخش بهاریست
دلش یک آسمان، آئینه کاریست
شمیم مهربانی در کلامش
نسیم آشنایی در سلامش
صدایش زخمهای بر تار دلهاست
و روحش، روح توفانی دریاست
سکوتش، چون سکوت کوهساران
خروشش، چون خروش آبشاران
اگر چه او نباشد کیمیاگر
نماید، خاک ره را با نظر، زَر
ترا از خاک تا افلاک برکرد
مس جان تو را مانند زرکرد
رهاکردت زحبس پیلهٔ نفس
تورا عریان نمود از حلّه نفس
معلم کیست آنکس کرد آگاه
تورا از خویش در سیرالیالله
گرفتت دست وراهت پا به پا برد
رها کردت زخویش وتاخدا برد
تو براصل خویشت کرد آگاه
نمودت راه از بیراه و چاه
غبار غیر از رویت جدا کرد
رخ آئینهات را با صفا کرد
انتهای پیام/