تنهاترین سردار

به گزارش خبرنگار آنا، ابوالفضل فیروزی مدرس دانشگاه و استاد دروس گروه اخلاق و معارف اسلامی دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام خمینی(ره) بهمناسبت ولادت خجسته حضرت امام حسن مجتبی (علیهمالسلام) دو قطعه شعر در قالب قصیده و شعر سپید سروده است که به شرح زیر تقدیم میشود.
برای تنهاترین سردار حضرت ابامحمّد
تنهاییت
را گریه میکنم
و کرامتت
را تنها
به سفره آب و نانت
نمیدانم
هرچند محبّانت
بیشتر
تنها تو را بدین کرامت میشناسند!
کرامت سترگ تو
سفرهٔ دلت بود
که هرگز
بر کسی نگشودی!
کرامت بزرگ تو
تحمل شکستناپذیری بود
که صبر را طاقت
و حلم را تحمل آن نبود
«یا حافظ سرّاللّه»
شاید تنهایی
تنها واژهای باشد
که بتواند
اندکی از غربتت را تفسیر کند
آنجا که
دوستان غریبه هستند
و حتی
همسر
دشمنت میشود!
و دوستان از پشت دشنه میزنند!
و زهر به جای شهد مینشیند!
و دوست
گرگیست
در پوست میش!
ناگزیر باید
جام شهادت را نوشید
وناگریز شوکران مرگ را
لاجرعه سرکشید!
و این
تنها چارهٔ مردان فتوت
و سجاده و شمشیر است و گواهیست که
تنهایی و غربتشان را تبیین میکند!
که «اِنَّه وَحدَهُ لٰاشَریکَ لَه!»
و «المؤمن مراة المؤمن»
قصیدهٔ «حسنیه»
السَّلام ای باب ایمان، ای امام مجتبیٰ!
ای شهید راه قرآن، کشتهٔ زهر جفا!
السَّلام ای جان جانان، روح ختم المرسلین
ای ولیاللّه اعظم! نور صلب انبیا!
السَّلامای ماه تابان، مهر رخشان خدا
کوکب برج ولا، ای صاحب حُسن وبها!
السّلام ای دومیّن مظلوم آل آفتاب
ای که صبرت کرده حیران حضرت ایّوب را
وارث آیینه و آب و گل و نور و نسیم
ای مسیحایی دمت بر مردگان دل، شفا
تالی قرآن احمد، ترجمان وحی او
ثانی مهر امامت، آن وصیّ مرتضیٰ
دوّمین مظلوم عالم، کوه حلم و بحر علم
چشمه سارنور و کان حکمت و ابر سخا
سبط پاک احمدی، نور جمال سرمدی
شیر اژدر، ابن حیدر، شافع روز جزا
غنچهٔ باغ محمّد، عطر پاک فاطمه
میوهٔ جان علی، آن حیدر خیبرگشا
زادهٔ زهرای اطهر، قُرّةالعَین بتول
دوحهٔ طوبیٰ، عزیز فاطمه خیرالنسا
حجت الحق، ناصرالدّین «سِرّ ربّالعالمین»
نجم لائح، نور ساطع، آن جمال کبریا
«عروةالوثقیٰ»ی یزدان، از زمین تا آسمان
در بیابان ضلالت، همچو «مصباح الهدیٰ»
«کاظمُ الغَیظ و شَدیدُالصَّبر و اَوّاهٌ الْحَلیم»
خازن علم اله و حافظ سِرّ خدای
گر تویی تنهاترین سردار در تاریخ، لیک
سر فرو ناوردهای در عرصهٔ تنگ غزا
آنکه با صلحش، اگر چه باب میل او نبود
نقش دشمن محو کردی، از چنین کرب وبلا
در عیار عاشقی، کمتر نباشد ذرّهای
صلح زهرآگین او، با جنگ دشت کربلا
صلح او خنثی نموده، فتنههای نابغه
صبر او رسوا نموده، حیله آل دغا
در ره إحیای دین و حفظ اسلام عزیز.
زخم خورده ازخودی و زهر خورده ز آشنا
خم نیآوردی به ابرو، با تمام بیکسی
گرچه نوشانید دشمن بر تو، آن جام بلا
زد شرر بر آسمان، آهی که برشد از دلت
خون جگر گشتی از آن دلهای چرکین وسیا
ایستاده همچو کوهی استوار وسربلند
بر بلندِ روزگاران، در مصاف بادها
تا که تاریخ است، یادت سبز ماند بیگمان
هرگز از ذهن جهان یادت نمیگردد جدا
در مرام عشق وعاشق، مهر و قهر و زهر و شهد
جمله شیرین است، هرچه پیش آید با خدا
گرچه بر تابوتت از کین، جسم پاکت دوختند
تا مباد، آرام گیری، در جوار مصطفیٰ
لیک اینک در جوار مصطفی ساکن شدی
در بهشت برترین «فیٖ مَقعدِ صدقِ» صفا
بر شباب اهل جنّت، کس ندارد سروری
جز توای صدپاره جیگر! وان شهید سرجدا
گرچه بر قبرت نباشد گنبدی و بارگاه
گنبد قبر تو باشد، گنبد سبز سما
قُبّهٔ قبر تو باشد گنبد هفت آسمان
نیست حاجت مرقدت را، گنبد زرد طلا
زیر هر گنبد نگنجد جسم متروح شهید
بارگاه و گنبدت باشد سماوات عُلا
بر مزارت گر نداری شمع و دهها چلچراغ
مهر و مه شمع و هزاران کهکشان، مشکاتها
گر نداری خادم و حاحب بهظاهر، در خفا.
پاسبانت جبرئیل و خادمانت اولیا
گرنداری زائری، تا طوف آن مرقد کنند
دائما در گردشند خیل مَلَک، صبح ومسا
لعنت حق باد! بر قومی که از روی عناد
ظلم کردند برتو و آل عزیز مرتضیٰ
ای کریم اهل بیت و قبلهٔ اهل کرم!
سفرهٔ احسان توگسترده در ارض وسما
ما همه پروردهٔ خوان کریم آن شهیم
هست مهمان تو هر کس، هر زمان و هرکجا
پس مران این بنده را از سفرهٔ احسان خود
بنده مسکین و در بند وغریب و بینوا
سائلان را گرچه دشمن، رو نگرداند کریم
ما که مادر زاد بودیم از محبّان شما
گرچه کوته دستمان گردیده از دامانتان
لنگ لنگان میکشم خود را به درگاه ولا
فصل پیری آمد و بازم جوانی میکنیم
دستگیر این جاهلان خسته را، دست خدا
پیش از آنکه «لَیتنی کُنتُ تُرابا» سردهد
یک نظرکن خاک ره را، ای نگاهت کیمیا
خون چکد از چشم من، چون یادآن دلبر شود
ناله بر خیزد ز دل، با هردم این «نی نوا»
خون بگرید ابر و نالد سنگ و مُوید رودها
گر بگویم شمهای، از شرح دلخون تو را
بیکسی تو همین بس،ای غریب در وطن!
تشنهلب خوردی ز دست همسرت زهر جفا
من چه گویم در رثای آن عزیز فاطمه؟
وقتی از سوگش بسوزد، خامس آلعبا
آنکه در صبر و مصیبت گوی سبقت را ربود
از جمیع انبیاء و از تمام اوصیا
آنکه در سوگش از آن روزی که عالم شد پدید
خون بگرید صبح وشب، چشم تمام ماسوا
آنکه او را با لب تشنه کنار علقمه
همچو کبشی سربریده زانیان اشقیا
آری! از درد تو گرید، نور عین اولیا
یعنی آن شاه شهیدان، شهسوار کربلا
آسمان خونگرید ودشت ودمن شد لالهگون
زآن همه جور وجفاهایی که رفته بر شما
وامصیبت! زان مصائب برعلی و فاطمه
آه! ازآن نامردمیها، بر تبار مصطفیٰ
در پناهم گیر و در دِرع حصین آن حسن
یامجیر! ازجور و جهل و از مکافات هوا
الامان از فتنه آخر زمانم، الامان!
ای حفیظ مومنان «فاللّه خیرٌحافظا»
العجل! دریاب ما را با ظهور حُجَّتَت
حق مولانا حسن، آقا امام مجتبیٰ
انتهای پیام/