ردپای دیجیتال؛ سایه نابرابری در شهرهای هوشمند

در یک عصر شلوغ شهری، وقتی چراغهای قرمز پشت سر هم صف کشیدهاند و مسافران بیقرار در تاکسیهای اینترنتی مسیرشان را دنبال میکنند، ردپاهای دیجیتال در سکوت در حال ثبت شدن هستند؛ از موقعیت خودروها و تراکنشهای لحظهای گرفته تا عکسهایی که از پشت شیشهها در شبکههای اجتماعی منتشر میشود. این دادههای نامرئی مثل لایهای دوم بر فراز شهر گستردهاند؛ لایهای که نه دیده میشود و نه لمس، اما بیش از هر سازه و خیابانی روایتگر زندگی روزمره است.
در این گفتوگو با معین کاظمی، پژوهشگر و تحلیلگر داده در حوزه شبکههای اجتماعی، تلاش کردهایم تا نقش دادههای دیجیتال تولیدشده توسط شهروندان را در مدیریت شهری و آینده شهرهای هوشمند بررسی کنیم.
اگر صرفا با نگاهی پوزیتیویستی به دادهها رجوع کنیم و بگوییم «دادهها دروغ نمیگویند»، مرتکب خطای بزرگی شدهایم. چرا که دادههای دیجیتال ذاتا سوگیرانهاند و صدای گروههای خاصی را بازتاب میدهند: جوانترها، نسل Z، تحصیلکردهها یا ساکنان مناطق مرفهتر. اگر بر مبنای چنین دادههایی برای کل شهر برنامهریزی کنیم، در حقیقت به یک اقلیت امتیاز دادهایم و بخش عظیمی از جامعه را به حاشیه راندهایم
در نگاه شما، دادههای بزرگ چه نقشی در شکلگیری شهر هوشمند ایفا میکنند؟
به نظرم برای مواجهه با این پرسش باید از برخی کلیشههایی که درباره شهرهای هوشمند وجود دارد عبور کنیم؛ مثلا همان تصور شهری پر از گجت و سنسور یا تصویر فانتزیای که فیلمها ساختهاند. باید به ریشهها بازگردیم. در واقع ایده شهر هوشمند یک دیالکتیک پیچیده با مفهوم شهر مدرن برقرار میکند؛ یعنی هم تداوم آن است و هم گسستی از آن.
منظورم از تداوم این است که شهر هوشمند در ادامه همان آرمانهای شهر مدرن قرار دارد: کارایی، سرعت، کنترل و بهبود کیفیت زندگی. همانطور که مارشال برمن در تجربه مدرنیته نشان میدهد، ما شهر را میتوانیم در دو بعد معنا کنیم: یک بعد کالبدی و یک بعد روح شهری. کالبد شهری شامل زیرساختها، حملونقل و معماری است؛ روح شهری شامل هویت جمعی، تعلق خاطر، فرهنگ و کنشهای فردی و اجتماعی.
اما گسست مهم در ابزارها و منطق حاکم بر شهر هوشمند آشکار میشود. اگر ابزارهای شهر مدرن را کارخانهها، بتن و فولاد بدانیم، شهر هوشمند با «داده» معنا مییابد. کلاندادهها دیگر صرفا ابزاری برای بهینهسازی نیستند؛ بلکه منطقی جدید برای سازماندهی حیات شهری پدید میآورند. میتوان آنها را نوعی «سیستم عصبی دیجیتال» دانست که برای نخستین بار به ما اجازه میدهد کالبد و روح شهر را بهطور زنده و در پیوند با یکدیگر معنا کنیم. چرا که برخلاف گذشته، دیگر فقط با آمارهای ثابت و سرشماریهای 10ساله سروکار نداریم، بلکه با جریان سیال و بیوقفهای از دادهها روبهرو هستیم که «نبض شهر» را لحظهبهلحظه نشان میدهد. بنابراین، نقش کلانداده فقط در ساختن شهر فناورانه نیست، بلکه در بازتعریف مفهوم مدیریت و شهروندی در عصر دیجیتال است.
مهمترین منابع تولید داده در شهر امروز کداماند و چرا حیاتی هستند؟
من این پرسش را در ادامه ایده قبلی توضیح میدهم. منابع دادهای را میتوان در دو دسته قرار داد: کالبدی و روحی.
دسته نخست «دادههای کالبدی» یا دادههای کمی و ساختاری هستند؛ دادههایی که اسکلت یا جریان فیزیکی شهر را نشان میدهند. برای مثال، دادههای کلان بهدستآمده از اپلیکیشنهای مسیریاب بومی و خارجی الگوهای واقعی ترافیک و جابهجایی را آشکار میکنند؛ چیزی فراتر از طرحهای جامع شهری روی کاغذ. یا دادههای تراکنشهای مالی در اپلیکیشنهای سفارش غذا و تاکسیهای آنلاین، نقشه جغرافیای اقتصادی شهر و حتی تمایزات طبقاتی را ترسیم میکنند. این دادهها بهطور کمی قابل معرفی هستند و اطلاعات ارزشمندی درباره حجم، سرعت و فراوانی فعالیتهای شهری ارائه میدهند.
دسته دوم «دادههای روحی» یا دادههای کیفی و معنویاند. در اینجا یک تحول اساسی رخ داده است و نقش شبکههای اجتماعی بسیار پررنگ میشود. شبکههای اجتماعی همانند یک آگورای دیجیتال یا فضای عمومی، روح شهر را بازتاب میدهند. این فضا دیگر صرفا برای سرگرمی نیست، بلکه صحنه اصلی بازنمایی مسائل شهری توسط خود شهروندان است. هر توییت درباره ترافیک، هر استوری از مرکز شهر یا پارکها، هر روایت از قطع درختان یا تجربههای خوشایند، همه اینها دادههای کیفیاند که معنای زندگی شهری از دید شهروندان را به ما نشان میدهند.
این دادهها به ما اجازه میدهند از سطح «چه اتفاقی رخ میدهد» عبور کنیم و بپرسیم «چرا» و «چگونه» مردم آن تجربه را زیست میکنند. اینجاست که نقش «دادهکاوی» اهمیت مییابد؛ ابزاری برای فهم عمیقترین لایههای فرهنگی و اجتماعی شهر.
این دادهها چگونه میتوانند به مدیران شهری برای تصمیمگیری سریعتر و دقیقتر کمک کنند؟
این دادهها همچون جعبهابزاری قدرتمندند برای گذار از مدیریت سنتی به حکمرانی هوشمند. این گذار در سه سطح قابل توصیف است:
سطح نخست واکنش سریع در شرایط بحرانی، بهعنوان نمونه، در بحرانهایی مانند جنگ ۱۲ روزه یا ناترازی اخیر برق و آب، سیستمهای سنتی کارآمد نبودند. اما با رصد شبکههای اجتماعی میتوان نقشه حرارتی بحران را در نسبت با شهروندان ترسیم کرد: کدام محلهها قطعی برق بیشتری گزارش کردهاند؟ مردم چه نیازهایی مطرح کردهاند؟ کدام مناطق احساس ناامنی بیشتری دارند؟ چنین دادههایی امکان توزیع سریعتر و هدفمندتر منابع را فراهم میکنند.
سطح دوم افکارسنجی پیشینی و مدیریت اجتماعی، بسیاری از رویدادها ابتدا در فضای رسانهای شکل میگیرند و سپس در واقعیت عینیت مییابند. همانطور که متفکرانی، چون بودریار درباره «فراواقعیت» توضیح دادهاند، بازنمایی یک رویداد میتواند از خود رویداد مهمتر شود. این امر برای مدیران شهری یک فرصت است تا پیش از اجرای پروژههایی که حساسیت ایجاد کردهاند (مثلا ساخت مسجد در پارک قیطریه یا تغییر معماری تئاتر شهر) به تحلیل گفتمانهای شبکههای اجتماعی رجوع کنند: حساسیتها کجاست؟ موافقان و مخالفان چه استدلالهایی دارند؟ این روش نوعی ارزیابی پیشینی و کمهزینه است که مانع بروز تنشهای اجتماعی میشود.
سطح سوم گذار از مونولوگ به دیالوگ در حکمرانی، در مدل سنتی، مدیریت شهری یکسویه و رسانهمحور بود. اما اکنون، با ظهور شهروندخبرنگاران و رسانههای اجتماعی، شهروندان نهتنها مصرفکنندگان خدمات، بلکه ناظران و منتقداناند. دادهها یک سیستم بازخورد دائمی و بیفیلتر را در اختیار سیاستگذاران قرار میدهند که اگر شنیده شوند، میتوانند به اصلاح مداوم سیاستها بینجامند.
چه موانع و چالشهایی در مسیر استفاده از کلانداده در شهرهای ایران وجود دارد؟
چالشها در سه سطح فنی، ساختاری و معرفتی بروز میکنند. اما به نظرم یکی از مهمترین آنها «توهم بیطرفی داده» و خطر تشدید نابرابریهاست.
اگر صرفا با نگاهی پوزیتیویستی به دادهها رجوع کنیم و بگوییم «دادهها دروغ نمیگویند»، مرتکب خطای بزرگی شدهایم. چرا که دادههای دیجیتال ذاتا سوگیرانهاند و صدای گروههای خاصی را بازتاب میدهند: جوانترها، نسل Z، تحصیلکردهها یا ساکنان مناطق مرفهتر. اگر بر مبنای چنین دادههایی برای کل شهر برنامهریزی کنیم، در حقیقت به یک اقلیت امتیاز دادهایم و بخش عظیمی از جامعه را به حاشیه راندهایم.
اینجاست که مفهوم «عدالت دادهای» اهمیت پیدا میکند. مدیران شهری و پژوهشگران باید به «سکوت دادهها» نیز توجه کنند؛ یعنی مناطقی که دادهای از آنها تولید نمیشود. این سکوت اغلب نشانه طردشدگی یا فقدان دسترسی است و باید بهعنوان زنگ خطر شنیده شود.
چالش دیگر، حریم خصوصی، مالکیت داده و ضعف قانونگذاری است. همکاری میان بخش خصوصی، استارتاپها و پژوهشگران ضروری است، اما این همکاری باید همراه با رعایت حقوق شهروندان باشد.
اگر بخواهید آینده شهرهای هوشمند را ترسیم کنید، جایگاه دادههای بزرگ در آن کجاست؟
پاسخ به این پرسش دشوار است، زیرا آینده فرایندی در حال شدن و پر از عدم قطعیت است. اما اگر بخواهیم افق مطلوبی ترسیم کنیم، باید جایگاه دادهها را فراتر از ابزاری برای کنترل و بهینهسازی در زیرساختها ببینیم و به نقش آنها در دموکراسی و توانمندسازی شهروندان توجه کنیم.
ما میتوانیم از تجربیات جهانی بیاموزیم: از مدلهای موفق شرق آسیا تا نمونههای غربی، مانند سیستم کنترل ترافیک دوبلین. اما در نهایت باید مدلی متناسب با شرایط ایران ساخته شود. در این میان، عدالت اجتماعی نقش محوری دارد.
به نظرم جذابترین نکته درباره آینده، گذار از «شهر هوشمند» به «شهروند هوشمند» است. شهر هوشمند صرفا بر الگوریتمها و فناوریها تکیه دارد، اما شهروند هوشمند یعنی فردی که به داده و ابزارهای تحلیلی دسترسی دارد و میتواند آگاهانه در سرنوشت شهرش مشارکت کند. این امر از رهگذر همکاری میان شهروندان، دانشگاهیان، استارتاپها و نخبگان امکانپذیر است. در چنین چشماندازی، دادهها از انحصار نهادهای متمرکز خارج میشوند و به شبکهای از شهروندان آگاه و فعال تعلق مییابند. این همان حکمرانی دادهمحور و دموکراتیکی است که میتواند آینده شهر را رقم بزند.
انتهای پیام/