واکاوی انقلاب مشروطه به عنوان بستری برای پویا شدن اجتهاد سیاسی شیعه

خبرگزاری آنا- علی رحمانی: اگر روزی یک تاریخنگار اجتماعی به سراغ پژوهش در خصوص تاریخ تحولات اجتماعی در منطقه تمدنخیز خاورمیانه برود با کمال حیرت درخواهد یافت که کشور ایران علیرغم عقبماندگیهای تاریخی متعدد که معلول عللی همچون غفلت اجتماعی یا بیلیاقتی سران حکومت است در آستانه ورود به قرن نوزدهم میلادی با سرعت و شدتی غیرقابل باور قدم در مسیر توسعه سیاسی نهاد.
اما نکته شگفت انگیز این بزنگاه تاریخی (یعنی جنبش مشروطه) توقف تدریجی و در نهایت مرگ غمناک آن در هنگام طلوع بخت دیکتاتوری پهلوی در سپهر تاریخ سیاسی ایران معاصر است.
در این میان یکی از مؤلفههای نادیده گرفته شده در خصوص انقلاب مشروطه بررسی نقش متقابل علمای دین و روشنفکران متجدد در طلیعه و انتهای این انقلاب ناکام است. برای درک این نکته باریک و کلیدی ضمن گفتوگو با دکتر «میرهادی حسینی» استاد و عضو هیئت علمی دانشگاه خوارزمی در تلاشیم تا ناگفتههای موجود در روابط علما با کلیت جنبش مشروطهخواهی در ایران دوره قاجار را بیشتر واکاوی کنیم.
آنا: به نظر شما تعامل علما و روشنفکران در طول انقلاب مشروطه چگونه بود؟
این پرسش بسیار چالش برانگیز است و یک نگاه سنتی به این قضیه وجود دارد که معتقد است انقلاب مشروطه از تقابل و تنازع بین دو جریان فکری روشنفکران و علما به وجود آمده است، اما اگر بخواهیم موضوع را به صورت مبنایی و معرفتی نگاه کنیم بنده به این تقسیمبندی قائل نیستم، زیرا در تاریخ معاصر ایران و از همان ابتدای عصر قاجار روشنفکرانی را میتوانید پیدا بکنید که جزو علمای دینی هستند یا از آن طرف هر چه به انقلاب مشروطه نزدیکتر میشویم با علمایی مواجه میشویم که اساساً با جریانهای دینی مشکل پیدا میکنند و به سمت جریانهای افراطی روشنفکری گرایش پیدا میکنند بنابراین این تقسیمبندی خودش جای سؤال دارد اگر فرض کنیم که این تقسیمبندی قابل قبول باشد و آن را بپذیریم باید گفت تعامل بین علما و روشنفکران در انقلاب مشروطه به این دلیل و بهانه و با این بستر شروع شد که هر دو یک مشکل یا تهدید واحدی را احساس میکردند و آن مسئله استعمار خارجی و استبداد داخلی است یعنی هر دو جریان مذهبی (به نمایندگی علما) و روشنفکران نسبت به این تهدیدات یعنی استبداد در داخل و تهدید خارجی (استعمار) حساسیت داشتند و این تهدید و هدف مشترک توانست زمینه مهمی برای تعامل بین این دو جریان ایجاد کند. البته هر چه به جلو میآییم شفاف شدن، جزئی شد و تشریح اهداف باعث ایجاد اختلافاتی بین روشنفکران و علما میشود. اما به نظر من در تاریخ معاصر ما بستر اصلی تعامل بین جریان روشنفکری و جریان مذهبی همان بحث وجود تهدید مشترک یعنی استبداد (در داخل) و استعمار (در خارج از کشور) است. البته در قضیه انقلاب مشروطه (و به خصوص پس از پیروزی آن) بین خود علما هم در خصوص چگونگی تعامل با روشنفکران اتفاق نظری وجود نداشت. گروهی از علما که عمدتاً در عتبات عالیات (به خصوص نجف اشرف) حضور داشتند و یا علمایی که از شهرهای مهمی مانند تهران که در آنها انقلاب مشروطه فعال بود به دور بودند معتقد بودند که میتوان با مشروطهخواهان همکاری و تعامل کرد، اما علمایی که در تهران بودند و به خصوص کسانی مثل مرحوم شیخ فضلالله نوری (رحمه الله علیه) که از نزدیک در جریان حوادث بود و رفتارها و منش سیاسی روشنفکران را زیر ذرهبین گذاشته بود به این نتیجه رسید که کار کردن با روشنفکران بسیار سخت است. البته او به هیچ وجه راه خودش را از مشروطه جدا نکرد بلکه شروطی را برای خواستههای مشروطهخواهان قائل شد و به زعم خودش به این هدف میاندیشید که بتواند جلوی انحراف مشروطه را بگیرد به همین خاطر با اصراری که داشت هم در قانون اساسی مشروطه اصولی را به یادگار گذاشت که به وسیله این اصول میتوانست هماهنگی مصوبات مجلس با شرع را تضمین کند؛ بنابراین نکته بعدی مدنظر من این است که بعد از پیروزی انقلاب مشروطه در خصوص چگونگی تعامل با روشنفکران بین علما اختلاف نظر وجود دارد و نکته بعدی این که هر چقدر از زمان انقلاب مشروطه دور میشویم و به دوران پهلوی میرسیم اساساً دیگر آن سرخوردگیهای ناشی از حوادثی که پس از مشروطه اتفاق میافتد باعث میشود که علما دیگر به طور کلی نسبت به جریانهای روشنفکری بدبین شوند و خودشان را از آنها جدا کنند.
آنا:علت به حاشیه رانده شدن علما در ادامه جنبش مشروطه خواهی به ویژه پس از استبداد صغیر چه بود؟
به هر حال ماجرایی اتفاق میافتد و محمدعلی شاه که نتوانست حضور مشروطهخواهان را تحمل کند با کمک روسها یک جور کودتای نظامی به راه میاندازد، مجلس را به توپ میبندد و عملاً استبداد صغیر اتفاق میافتد در دوره استبداد صغیر که حدود یک سال است محمدعلی شاه به همراه طرفداران خودش بر تهران مسلط است، اما بعد از مدتی (دقیقاً حدود یازده ماه) که طی آن مشروطهخواهان که بسیاری از آنها کشته، مخفی یا فراری شدهاند بیکار نبودند و به شدت مشغول برنامه ریزی بودند تا بتوانند با جمعآوری و بسیج نیروهای خود تهران را فتح کنند این مسئله اتفاق میافتد یعنی نیروهای مشروطهخواه با اتحادی که بین نیروهای شمال (با مرکزیت گیلان) و نیروهای جنوب (به رهبری ایل بختیاری) شکل گرفته بود در تیرماه سال ۱۲۸۸ش به سمت تهران حرکت میکنند و حدود ۲۲ تیرماه موفق میشوند وارد تهران شوند و پس از تصرف محلات شهر در مسجد سپهسالار مستقر میشوند. درگیریهای مسلحانه در سطح شهر حدود دو الی سه روز ادامه پیدا میکند تا این که در ۲۵ تیرماه محمدعلی شاه به سفارت روسیه پناهنده میشود و پایتخت به کنترل مشروطه خواهان درمیآید. در نتیجه اشغال تهران توسط مشروطه خواهان محمدعلی شاه که به سفارت روسیه پناهنده شده بود به موجب اعلامیه نمایندگان مجلس از سلطنت خلع میشود و بعد هم پسر ۱۲ ساله وی (احمدشاه قاجار) جانشین وی میشود نکته مهم بعدی این است که از این زمان به بعد یعنی از زمان پایان استبداد صغیر و در واقع شروع مشروطه دوم به دنبال سلطه مشروطهخواهان بر تهران ما شاهد یکسری رفتارهای تند و افراطی توسط مشروطهخواهان هستیم این رفتارهای تند و شتابزده زمینههای مهم به حاشیه راندن جریانهای مذهبی را فراهم میکند بنابراین اگر بخواهیم در یک عبارت کوتاه به این سؤال پاسخ دهیم که علت به حاشیه رانده شدن علما بعد از دوره استبداد صغیر چیست باید رفتارهای تند و افراطی مشروطه خواهان را به عنوان علت این پدیده ذکر کنیم. اعدام شتابزده مرحوم شیخ فضلالله نوری (رحمه الله علیه) فقط یک نمونه از این رفتارها است. این گونه رفتارهای افراطی باعث شد که برخی از طرفداران مشروطه به خصوص علمای ساکن در عتبات عالیات از آنها روی گردان شوند علمایی که برای مشروع جلوه ذاذن جریان مشروطه و تئوریزه کردن دینی انقلاب مشروطه بسیار زحمت کشیده بودند. به خصوص افرادی مثل مرحوم علامه نائینی (رحمه الله علیه) که در دوره استبداد کتاب «تنبیه الامه» را در اثبات اسلامی بودن مشروطه نوشته بود. این دسته از علما بعد از فتح تهران و شروع مشروطه دوم به دلیل همین رفتارهای تند مشروطهخواهان این قدر سرخورده میشوند که دیگر خودشان را نشان نمیدهند حتی علمایی که در جریان مشروطه فعالیت بیشتری دارند مثل مرحوم آیتالله بهبهانی که در جریان انقلاب مشروطه تلاشهای زیادی کرده بود به تحریک مشروطه خواهان تندرو و ظاهراً افراد و جریانهایی مثل تقیزاده و کمیته مجازات متهم اصلی این جریان هستند ترور میشوند و در واقع بار دیگر ما شاهد ظهور چهره یک استبداد نوین این بار در قالب مشروطه هستیم. به همین خاطر برخی منابع ذکر میکنند که مرحوم آخوند خراسانی (رحمه الله علیه) که میتوان او را رهبر مذهبی انقلاب مشروطه نامید در بیان بازیهای سیاسی گه اتفاق افتاده بود فرموده بود «ما سرکه ریختیم، اما شراب شد» یعنی ما واقعاً دنبال چیز دیگری بودیم، اما نتیجه بسیار بد از آب درآمد. مشابه همین عبارت از شخصیتهایی نظیر حاج آقا نورالله اصفهانی، سید محمد طباطبایی و مرحوم سید عبدالحسین لاری نقل کردهاند، اما بیشتر منتسب است به مرحوم آخوند خراسانی به این ترتیب میتوانیم بگوییم عامل اصلی به حاشیه رانده شدن در این دوره رفتارهای تند مشروطهخواهان است.
آنا: به نظر شما جنبش مشروطه باعث بروز چه تحولاتی در تاریخ اندیشه شیعی شد؟
ببینید اندیشه سیاسی شیعه در حوزه قدرت اگر بخواهیم اسم آن را فقه سیاسی بگذاریم از دوره غیبت امام معصوم (حضرت حجت ابن الحسن العسکری (عج)) در اواسط قرن سوم هجری قمری شروع میشود و تا تاریخ معاصر ما ادامه پیدا میکند ودر این مدت حدود ۱۲ قرن چند مرحله را طی کرده است دوره مشروطه یکی از دورههای بسیار مهم در تحول فکر سیاسی شیعه به حساب میآید من نمیتوانم در این فرصت کم تحولات فقه سیاسی شیعه را شرح دهم، اما فقط میخواهم عرض کنم که در جریان انقلاب مشروطه مفاهیم و پرسشهای تازهای (در حوزه فقه سیاسی) در ذهن فقیهان ما ظهور پیدا میکند و مشروطه باعث میشود که علمای ما با مفاهیم جدیدتر و مدرنی مثل قانون اساسی، لزوم محدودیت قدرت سلطنت و موضوع تفکیک قوا و مفاهیم دیگری مانند انتخابات آشنا شوند. در این جریان ما در ابتدا یک خلاء تئوریک هم داشتیم، چون نظریهپردازی در خصوص این موضوعات در تاریخ فقه سیاسی شیعه سابقه نداشته، اما از دوره قاجار و به خصوص در دوران انقلاب مشروطه علما دست به کار شده و در این حوزه نظراتی را ارائه میدهند و کتبی را در این زمینه به رشته تحریر درمیآورند؛ بنابراین اصولاً انقلاب مشروطه باعث شد که خون تازهای در رگهای اندیشه سیاسی شیعه جریان پیدا کند بعدها علمای بعدی هم همین مسیر را ادامه دادند البته بین علما در این خصوص که اساساً مشروعیت حکومت و قدرت حاکمه در عصر غیبت چگونه باید تأمین شود و این که آیا هر حکومتی که بدون اذن امام معصوم (ع) تشکیل شود نامشروع است یا نه، با چه حکومتهایی میتوان همکاری نمود؟ اختلاف نظرهای زیادی بوده و هست. مشروطه در زمینه طرح و حل این پرسشها نقش بسیار زیادی داشت میتوانیم بگوییم که مشروطه بستری را برای پویا شدن اجتهاد سیاسی شیعه فراهم کرد.
آنا: به نظر شما آیا میتوان نهضت مشروطه را مقدمه انقلاب اسلامی دانست به چه دلایلی؟
انقلاب اسلامی زمینههای خیلی زیاد و متنوعی دارد، اما اگر بخواهیم یکی از آن زمینهها را جریان مشروطهخواهی بدانیم بله میتوانیم مشروطه را یکی از آن عوامل ذکر بکنیم از این جهت که اندیشه مشروطهخواهی مردم ایران ارتباط مستقیمی با نگاه علما و مردم با ساختار قدرت دارد در تاریخ ایران که اندیشه ساختار قدرت ۲۵۰۰ سال سابقه دارد در چنین ساختاری سلطان همه کاره کشور به حساب میآید و مردم رعیت او هستند و هیچ اختیاری ندارند این اندیشه از ایران قبل از اسلام زمانی که کوروش تشکیل حکومت داد و تا دوره ساسانیان و ایران بعد از اسلام ادامه یافت حالا در ایران قبل از اسلام براساس اندیشه فره ایزدی شکل گرفته و در ایران بعد از اسلام براساس اندیشه ظلل الهی تداوم یافت در هر صورت در این اندیشه سلطان همه کاره است، مردم کارهای نیستند و هیچ اختیاری ندارند حالا مهمترین کاری که انقلاب مشروطه انجام داد این است که اگر قبل از انقلاب مشروطه ساختار قدرت در تاریخ ایران بر دو پایه یعنی اندیشه ظلل الهی و هرم قدرت (خودسلطان) استوار بوده انقلاب مشروطه به این ساختار قدرت پایه دیگری به نام اراده مردم اضافه کرد. شما این مسئله را در قانون اساسی مشروطه میبینید، زیرا در یکی از اصل این قانون ذکر شده که: «سلطنت ودیعهای است که خداوند آن را به وسیله مردم به شخص سلطان میدهد» اتفاقاً محمدعلی شاه هم به دلیل وجود این اصل حاضر نشد که متمم قانون اساسی مشروطه را امضاء کند. زیرا میگفت: «این کلمه مردم را بردارید»، چون از نظر وی در تاریخ گذشته ایران مردم کارهای نبودند، اما انقلاب مشروطه آمد و مردم را جزو ساختارهای قدرت قرار داد و، چون انقلاب اسلامی هم بر این اصل استوار بود که دیگر قدرت باید براساس خواسته مردم برپا شود از این جهت میتوانیم انقلاب مشروطه را مقدمه انقلاب اسلامی بدانیم انقلاب مشروطه را از این جهت که مردم را در ساختار قدرت وارد کرد میتوانیم مقدمه بسیاری از جنبشهای اجتماعی تاریخ معاصر به حساب بیاوریم که مهمترین آنها انقلاب اسلامی است.
انتهای پیام/