جای خالی آن مرد؛ عشق امیرالمومنین و اهل بیت میراث خانوادگی خاندان طهرانچی

جای خالی آن مرد؛ عشق امیرالمومنین و اهل بیت میراث خانوادگی خاندان طهرانچی
شهید طهرانچی غیر از اینکه دانشمند هسته‌ای و رئیس دانشگاه آزاد با منش و رویکردی خاص بود، برای اهالی رسانه هم که با او به عنوان منبع خبر در ارتباط بودند، فردی ویژه بود، در این میان شنیدن و خواندن روایت‌های خبری از او خالی از لطف نیست.

خبرگزاری آنا - صدیقه رضوانی نیا، خبرنگار؛ روز به نیمه رسیده و گرمای هوای مرادماهی در اوج خودش قرار دارد. دیگر باید دست از،بسته بندی کریستال های فرانسوی بر دارم. خاله سالها قبل این کریستال ها را از کیش خریده بود بعد به مامان بخشیده بود ‌و مامان هم.

آن شب حادثه که شیشه های دکوری فرو ریخت کریستال ها و فنجان های قهوه خوری که از بازار کف العباس کربلا خریده بودم به طرز عجیبی سالم ماندند. کریستال ها را که وسط خورده شیشه های دکوری دیدم یاد حرف خاله افتادم که وقتی از ماجراهای شب حادثه میگفتم یکهو پرسید کریستال هایت که نشکسته؟خنده ام گرفت. گفتم ما جانمان داشت می رفت شما نگران کریستال هایین؟ و او هم خندید...

کریستال ها را لای ضربه گیر می پیچم با تمام قدرت چسب پهن می زنم و توی کارتن شان می گذارم.

دیگر خسته شده ام. هوا بشدت گرم است آن هم با چادر. از صبح کلی وسایل جابجا کرده ایم تا زیر دست کارگرها نباشد فکر اینکه گرد و خاکی رویشان بنشیند یا بشکنند دیگر بی اهمیت ترین مسئله این روزهای من است که حتی ذهنم را هم درگیر نمی کند.

روزهای دور از خانه

بعد از ۴۰ روز از پایان جنگ 12 روزه به خانه برگشته ام روزهای دور از خانه در جوار امام هشتم آرامش را برایم به ارمغان آورد و قدری از آلام آخرین روزهای خرداد 404 کاست.

وسایل را از میان شیشه ها و خاک و خل ۴۰ روزه تا جایی که می‌توانم بیرون می کشم. به هرجای خانه که نگاه می کنم تقریبا هیچ چیز سالمی نمی بینم تنها نقطه امیدی که در میان این ویرانه می بینم شاخه های شکسته گل سانسوریاست که به زیبایی جوانه زده.

سه سال پیش بود که یک شاخه سانسوریا را از همسایه گرفتم توی اب گذاشتم جوانه که زد توی گلدان کاشتم. توی این سه سال عادتم شده بود که تعداد شاخه هایش را بشمارم: سه تا.؛  ده تا ...

اوایل خرداد بعد سه سال حدود 40 شاخه شده بودند؛ قوی و محکم و سر سبز. اما جنگ که شد در نیمه شب دومین روز جنگ که خانه ما هم آسیب دید گلدان ها کف آشپز خانه پرت شدند، شکستند. مصطفی چند روز بعد که به خانه برگشته بود چند شاخه شکسته سانسوریا را برداشته و توی لیوان آب گذاشته بود و حالا بعد حدود 40 روز شاخه ها جوانه زده اند. این جوانه ها حسی از امید به من می دهند و شوق زندگی، دوباره در دلم جوانه می زند...

بناها آمده اند تا کارهای تعمیر خانه را انجام دهند کولر از کار افتاده و بخاطر شدت انفجار مچاله شده مصطفی هم دیشب تا دیر وقت پشت بام بود تا بلکه بتواند درستش کند اما تلاش هایش بی نتیجه بود.

گرمای هوا و حضور کارگرها باعث شده به تراس پناه بیاورم نمی‌دانم چرا این چند روز هر وقت آمدم بخوابم تا چشمم روی سرم افتاد یک لامپ آویزان دیدم لامپ سقف تراس هم آویزان است توی دلم می‌گویم این لامپ هم مثل قبلی ها احتمالا نمی افتد پس نگران نباش. دیگر برایم دیدن این جور ماجراها عادی و جزیی از زندگی این روزها شده است. 

روایت دست اول از رئیس شهید دانشگاه آزاد

ظهر توی کانال فرهیختگان بنر گفت‌ و گو با داماد و دختر دکتر طهرانچی را دیدم از همان وقت دنبال فرصتی میگشتم تا گفت و گو را ببینم مطمئنم دخترش روایت دست اولی از، زندگی رئیس شهید دانشگاه ازاد به مخاطب می دهد.

و حالا می روم سراغ اصل ماجرا یعنی مصاحبه خانم طهرانچی و همسرش که آدم های درجه یک خانواده شهید طهرانچی هستند.

تا وارد آپارات میشوم مدت گفت و گو  را یک ساعت و ۴۱ دقیقه نشان می دهد. خوشحال می شوم احتمالا گفت و گوی جان داری است که می توان چیزهای زیادی از تویش فهمید.

حدسم خیلی زود درست از آب در می آید. دوربین که روی چهره دختر می رود چشم هایش عجیب مرا یاد پدرش می اندازد دکتر طهرانچی چهره ای جذاب و گرم داشت با چشم هایی درخشان که در مواجهه با خانم ها آگاهانه تلاش می کرد در چشم آنها نگاه نکند.

وقتی حرف می زد هیجان کلامش آدم را می گرفت. من هیچ وقت ندیدم او بدون حس حرف بزند. عادتش این بود با احساس سخن بگوید تن صدایش را بالا و پایین ببرد و همه این احساسات را در صورتش هم نشان دهد. همین رفتار؛ شخصیت و کلام دکتر طهرانچی را دلنشین کرده بود.

او تمام صفات یک مصاحبه کننده عالی را در مصاحبه ها داشت. جذابیت صدایش آدم را وادار به دقت میکرد وقتی هیجان زده می‌شد ‌و با تمام علاقه موضوعی را توضیح می داد آدم محو او می‌شد و انگار زمان و مکان را فراموش می کرد.

مجری گفت و گوی آپارات لهجه اصفهانی دارد. آدم شناخته شده ای نیست اما به اصول یک گفت و گوی حرفه ای مسلط است.

طاهره دختر ارشد دکتر طهرانچی شروع به حرف زدن می کند درست که لطافت یک زن و مادر را دارد اما ابهت کلام، طمانینه و لبخندهای آرامش این را بیشتر از همه یادآوری می کند که او میراث دار دانشمند شهید ماست.

خانم طهرانچی و همسرش در دانشگاه شهید بهشتی معماری خوانده اند و در طی مدت حدود یک ساعت ‌ نیم گفت و گو ابعاد شخصیت فردی و اجتماعی دکتر را خیلی خوب و جزئی تحلیل می کنند.

این جذاب ترین گفت و گویی است که در این ۴۰ روز درباره شهید طهرانچی دیده و شنیده ام. از روز شهادتش که ملتهب ترین و شوک آور ترین روز زندگی خیلی از ما ایرانی ها بود خیلی دقیق گفت و گوهای درباره او را دنبال می کنم .

جاهایی از گفت و گو قلبم را مچاله می کند و حسرت نبودن و جای خالی آن مرد بزرگ، روحم را هزار تکه می کند. گرچه دیگر بعد 40 روز  ما هم مثل خانواده عزیزش، آرام آرام باور کرده ایم که او واقعا رفته و دیدار بعدی ما با او در جهانی دیگر خواهد بود.

دخترش در جایی از مصاحبه می گوید:« بابا کتاب زیاد می خرید و می خواند اما بعد شهادتش، از آن یک اتاق بزرگ پره کتاب فقط کتاب صبر و بلای مجتبی اقا تهرانی را از کوچه اطراف پیدا کردیم به خواهر و برادرم گفتم این یک نشانه است که ما باید در برابر بلاها صبر داشته باشیم».

خاطره ای از شهید طهرانچی

او حرف می زند و من در ذهنم آرام آرام از پشت پرده زمان به خاطرات شهید طهرانچی بر می گردم: در ذهن من به عنوان یک خبرنگار ؛ او انسانی بسیار قوی و بااراده بود انگار تردید، ضعف و نتوانستن در شخصیت دکتر طهرانچی راهی نداشت و او اصلا این واژه ها و معانی آنها را نمیشناخت. شهید طهرانچی در کنار دانشمند هسته ای بودن بشدت متقی و ذوب شده در باورهای دینی و شیعی بود.

ما در دوران امیرالمومنین زندگی نمی کنیم و فقط اوصاف یاران امام را در لابلای صفحات تاریخ خوانده ایم اما قلبم شهادت می دهد شهید طهرانچی کسی بود که وقتی به عمق شخصیتش دقت می کردی عجیب یاد امیرالمومنین و یارانش می افتادی انگار او یار معاصر امیرالمومنین بود.

خاطره ای از او در این باره دارم: چندماه قبل در آخرین جلسه شورای معاونان دانشگاه آزاد اسلامی، با او گفت و گو داشتم ماه رمضان بود حوادث سوریه پیش آمده بود بشار اسد سقوط کرده بود و الجولانی در شام جولان می داد. در آن ایام شبکه های تلویزیونی کشورهای عربی شروع کرده بودند سریال معاویه را نمایش دادن که به نوعی تحریف تاریخ اسلام و تطهیر بنی امیه و شخص معاویه بود. این ماجرا ذهن دکتر طهرانچی را درگیر کرده بود  تا جایی که می دانم و شنیده ام رئیس شهید دانشگاه آزاد همیشه درباره همه مسایل فکر می کرد مطالعه داشت و بر اساس افقی که برای خودش ترسیم کرده بود در دانشگاه برنامه ریزی می کرد.

او در آخر آن جلسه که بحث برگزاری دوره پنجم جشنواره امامت و مهدویت بود تاکید داشت که الجولانی و دار و دسته اش که در سوریه به قدرت رسیده اند همان میراث داران بنی امیه اند که خاطره معاویه را در اذهان زنده می کنند. آنگاه به نامه 31 نهج البلاغه اشاره داشت که امیرالمومنین بعد بازگشت از صفین آن را به پسرش امام مجتبی(ع) نوشت. دکتر در آن جلسه نامه 31 را محور جشنواره در دوره جاری اعلام کرد.

بعد جلسه که خیلی هم طول کشید من برای یک گفت و گوی تصویری سراغش رفتم می دانست که مدت زیادی را معطل بوده ایم تا این گفت و گو انجام شود.

باوجود خستگی جلسه طولانی، بزرگوارانه پذیرفت که گفت و گو کند. اتفاقی که برا چندمین بار در این مدت در حال تکرار بود. یادم هست در آن ایام گاهی که روسای واحدهای دانشگاهی دانشگاه آزاد وقتی برای مصاحبه به ما نمی دادند از شدت ناراحی این نکته را به آنها یاداوری می کردم که آیا واقعا وقت شما از دکتر طهرانچی کمتر است که ما بارها با او گفت و گو کرده ایم اما شما برای یک بار هم وقت ندارید و آنها پاسخی نداشتند و تسلیم می شدند.

وقتی گفت و گو با دکتر را آغاز کردیم از او پرسیدم چرا نامه 31 را محور جشنواره قرار دادید؟ جواب های دکتر از عمق غیرت دینی و شیعی اش بر می خاست.

یک نکته از گفت و گو با دکتر عجیب در روح و جانم حک شده و هر وقت بخصوص در روزهای بعد شهادتش یادش می افتم ناخوادگاه چشم هایم تر می شود. او در طول گفت و گو درباره سریال معاویه توضیح داد اما هیچ وقت اسم سریال را نیاورد من در ذهنم به گمان اینکه شاید اسم سریال را نمی داند یا یادش رفته لابلای گفت گو اشاره کردم که اسم سریال معاویه است آقای دکتر...

او بدون واکنش خاصی؛ خیلی آرام بقیه گفت گو را ادامه داد و باز هم اسم سریال را نیاورد.

گفت و گوی ما که تمام شد و خواستم از او بابتی وقتی که به ما داده تشکر کنم؛ جمله ای گفت که تفاوت دکتر طهرانچی و اصالت شخصیت و باورهای شیعی اش را نشان می داد. او گفت:« دخترم اسم سریال یادم بود اما ادم که کنار اسم امیرالمومنین اسم معاویه را نمی آورد»...

من آن لحظه فقط توانستم سکوت کنم و بعد چند ثانیه مکث، گفتم: شما درست میفرمایید آقای دکتر. بابت این گفت و گو ممنونم...

من در سال‌های طولانی حرفه خبرنگاری با ادم های زیادی کار کرده ام که خیلی هایشان را قلبا دوست داشتم با آدم‌های بزرگ و بی نظیری مصاحبه گرفتم که آرزوی هر خبرنگاری است اما اعتراف می کنم در میان این آدم ها دکتر طهرانچی انسان ویژه ای بود.

اولین بار که او را دیدم در یکی از جلسات دانشگاه آزاد بود. آنجا متوجه فضای قدری امنیتی جلسه شدم از دوست خبرنگارم پرسیدم: اینجا چه خبره؟ قراره ادم خاصی بیاد؟ او خیلی عادی جواب داد: خب دکتر طهرانچی میاد که بالاخره آدم امنیتیه. با چشم های گرد شده ادامه دادم: واقعا این قدر ادم خاصیه دکتر طهرانچی؟ او گفت: اره دیگه. دانشمند هسته ایه. نگذاشتم از حرف دوستم زیاد بگذرد بلافاصله اسمش را  توی گوشی سرچ زدم و بیوگرافی اش را کامل خواندم.

من بعد آن ماجرا نتوانستم در مقابل دکتر طهرانچی آدم و خبرنگار بی تفاوتی باشم سعی می کردم حواسم نسبت به حرفها و رفتارهای او جمع باشد.

چندتا از مصاحبه های من با رئیس شهید دانشگاه ازاد تصویری ضبط شد و اکنون در ارشیو موجود است در این مصاحبه ها من در فاصله کمی از او قرار داشتم اما در همه این گفت و گوها یکبار هم اتفاق نیفتاد او به چشم های خبرنگار خانم حتی نگاه کند چه برسد به اینکه خیره شود.( امری که در گفت و گوهای رسانه ای مرسوم است).

اختتامیه جشنواره در مشهد و قهقهه خنده او

در اختتامیه جشنواره امامت و مهدویت که دی ماه سال گذشته در مشهد برگزار شد دکتر سخنرانی داشت طبق معمول سخنانش سنگین و وزین و با بار علمی بسیار بالا درباره تمدن نوین اسلامی بود.

همیشه درباره خبرهای مربوط به دکتر (به درستی) سختگیریهایی وجود داشت و باید توسط روابط عمومی تایید و بعد منعکس می شد. اما دوره ای که ما جشنواره را آغاز کردیم دکتر سروری مجد در مسند روابط عمومی دانشگاه آزاد اسلامی قرار داشت او از قبل مرا می شناخت و با لطفی که  داشت اجازه داد خبرهای دکتر طهرانچی درباره جشنواره را مستقیم برای رسانه ها ارسال کنیم.

این مدل کار کردن ریسک بزرگی بود زیرا سخنرانی های رئیس شهید دانشگاه سطح بالایی داشت و ممکن بود با فهم نادرست، مطلبی به اشتباه منتقل شود و این وظیفه مرا به عنوان خبرنگار بشدت سنگین می‌کرد.

یادم هست در اختتامیه مشهد وقتی داشت سخنرانی می کرد. من  بشدت ذهن خسته ای داشتم اما  از طرفی باید تمام انرژی ام را می گذاشتم تا خبر را بنویسم چون آن شب منبع ارسال خبر برای همه رسانه ها حتی رسانه های دانشگاه بودم. دوست خبرنگارم از خبرگزاری مهر که کنارم نشسته بود وقتی نگرانی مرا دید دست در کیفش کرد و مشتی بادام زمینی و توت و مویز تو دستم ریخت. من هم زمان هم مویز و توت میخوردم و هم سخنرانی دکتر را تند تند می نوشتم در یک لحظه از کار خودم خنده ام گرفت و با گوشی از این صحنه عکس گرفتم.

بعد جلسه طبق معمول اهالی دانشگاه ازاد، از استان‌های مختلف برای عکس پیش او رفتند من هم شیطنت کردم عکس را از روی گوشی نشانش دادم و و گفتم: آقای دکتر وضع ما را ببینید باید مویز بخوریم تا بفهمیم حضرتعالی چه می‌گویید.

او اول به فکر رفت بعد یکباره بلند بلند خندید از خنده او اطرافیان هم خندیدند. بعد با خنده گفت: «شما ما را ببخشید.حلال کنید».

این شما ما را ببخشیدش تا عمق وجودم ریشه دواند و بعد شهادتش عجیب دلم را سوزاند...

عکسی به یادگار

عکس گرفتن ها که تمام شد برای شام رستوران برج سپید مشهد رفتیم بچه های خبرنگار هم بودند داشتیم شام میخوردیم که حسی در وجودم غلیان کرد که بچه ها بیایند با دکتر عکس یادگاری بگیرند.

با سرعت خودم را به میز آقای جعفری دبیر جشنواره رساندم پرسیدم: ممکن است بچه های ما بیایند عکسی به یادگار با دکتر طهرانچی بگیرند؟ او هم بلافاصله پذیرفت.

سراغ بچه ها رفتم وسط غذا خوردن بودند به شوخی و جدی می گفتند خانم رضوانی! وسط غذاییم ها. کوتاه نیامدم گفتم زود عکس میگیریم و برمیگردیم سر میز شام..

امروز که به آن صحنه فکر می کنم به بچه ها حق می دهم که غر زدند اما آن لحظه ته قلبم دوست داشتم عکسی به یادگار با او داشته باشیم اتفاقی که دوره های قبل جشنواره نیفتاده بود و دیگر هم نخواهد افتاد. همه جمع شدیم  او طبق عادت همیشگی اش به همه ما و به دوربین لبخند زد و عکس گرفتیم.

وقتی که برای همیشه رفت این عکس را در گروهی که در تلگرام داشتیم گذاشتم به دوستانم گفتم یادتان می آید آن شب در رستوران مشهد چقدر غر زدید تا بیایید عکس بگیرید؟ چند نفر از دوستان خبرنگارم با دیدن عکس دردمندانه گریستند...

آخرین دیدار، آخرین عکس ها

آخرین مواجهه من با رئیس شهید دانشگاه ازاد، به همایش تجلیل از بانوان اساتید واحدهای استان تهران برمی‌گردد.

در آن روز اردیبهشتی زیبا حوالی ساعت 10 صبح،  او سرحال و خندان وارد اتاق جلسات سوهانک شد.بعد خیر مقدم گویی ها؛ روی سن رفت. مانیتور سالن مشکل داشت و من برای اولین بار عصبانیت او را دیدم وقتی بعد چند دقیقه تاخیر دید لپ تابش به مانیتور سالن وصل نمیشود قدری تند شد و گفت: من چند روز برای مطالب امروز وقت گذاشته ام چرا اپراتور چند دقیقه وقت نگذاشته که پرده را چک کند؟

خیلی زود ناراحتی اش فرو نشست و سخنرانی اش را آغاز کرد. اولین بار بود که او در قامت یک استاد می دیدم که میکروفون دستش گرفته و پاورش را روی پرده توضیح می دهد سخنانش بیشتر کلاس درس بود تا سخنرانی رئیس دانشگاه آزاد اسلامی.

سخنرانی دکتر که تمام شد پشت سرش با شوق بیرون آمدم تا شاید با او مصاحبه ای بگیرم. اوایل همکاری ام با دفتر امور زنان بود خیلی نمی شناختنم و این مرا محافظه کار و دست به عصا می‌کرد. به همین دلیل وقتی بین راه معاونش که مدیر من بود را دیدم پرسیدم: خانم دکتر می شود با دکتر طهرانچی مصاحبه گرفت؟ او هم جواب داد: اره چرا که نه.

دکتر طبق عادت همیشگی اش در حال گفت و گو و عکس گرفتن با حضاری بود که حالا از سالن خارج شده بودند.

یکی درباره انتقالی حرف می زد که من سالهاست واحد ورامین خدمت می کنم سال‌های زیادی از خدمتم نمانده. می شود تهران منتقل شوم؟ و دکتر گفت درخواستت را بنویس.

از خصوصیات رسانه ای دکتر طهرانچی این بود که به عکس علاقه داشت و اگر کسی درخواست عکس می کرد متواضعانه خودش گوشی آن فرد را می گرفت و شروع میکرد سلفی گرفتن.

آن روز هم با همان خنده بی نظیری که همیشه بر لب داشت و شک ندارم همکارانش هر وقت دلشان برای رئیس شهیدشان تنگ شود بیشتر از همه چهره خندان او که تقریبا همیشه لبخند بر لب داشت را به خاطر خواهند آورد؛ با همه عکس گرفت. با گروه سرود دخترهای کر و لال واحد فرشتگان هم سلفی گرفت.

سراغش رفتم گفتم آقای دکتر یک مصاحبه کوتاه.

گفت برای کجا؟ گفتم دفتر امور زنان.

و باز خندید...تو که از خودمانی... باشد بعدا...

این بعدا که گفت امتداد دارد امتدادش تا آن دنیاست...

و من اکنون فقط می توانم این حسم را بگویم که کاش در آن دنیا دکتر طهرانچی جلو بیاید و بگوید: تو که از خودمانی...

شک ندارم هیچ کدام از اساتید خانمی که او را  در آن صبح بهاری می دیدند و از دیدارش خوشحال بودند به مخیله شان هم راه نیافت که این دیدار ممکن است آخرین دیدار با دکتر طهرانچی باشد؛ درست مثل من،

مثل دکتر قاسمی، که میزبانی دکتر را برعهده داشت. مثل خانم رازقی و مثل همه دوستان دیگری که من میشناختم و در آن جلسه پای حرفهای دکتر نشسته بودند.

میراث خانوادگی خاندان طهرانچی

حالا بیش از ۴۰ روز از، رفتن دکتر طهرانچی رئیس شهید دانشگاه ازاد می گذرد و من در این مدت با وجود الام شخصی و تبعات جنگ که دامن گیر من و خانواده ام هم بود اما بارها و بارها درباره دکتر طهرانچی خواندم، فکر کردم و گریستم.

عشق او به ساحت اهل بیت به ویژه امیرالمومنین از او شخصیت بی نظیری ساخته بود و علاقه اش به قرآن و نهج البلاغه و احادیث و البته ولایت و نظام اسلامی شهید طهرانچی را تبدیل به اسطوره ای بی نظیر کرده بود.

دختر عزیزش در دلنوشته ای برای پدرش فرازی از،زیارت عاشورا را آورده و نوشته: باابی انت و امی یا اباعبدالله...  این جمله ارات خاندان طهرانچی به ساحت مقدس اهل بیت به ویژه سید الشهدا را نشان می دهد. چنان که پدرش به دکتر شهید به عنوان فرزند ارشدش وصیت کرده بود که پسرم در روضه امام حسین(ع) مرا یاد کن...

انگار عشق به اهل بیت و ارادت به امیرالمومنین میراث خانوادگی خاندان طهرانچی است.

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب