بر مدار محرم؛ ۱۰ روز تا عطش

کربلا را از خاکش شناخت/ کاروان به سرزمین نینوا رسید، امام به وقت شهادت

کربلا را از خاکش شناخت  کاروان به سرزمین نینوا رسید، امام به وقت شهادت
دوم محرم، روز رسیدن کاروان حسین (ع) به سرزمینی است که نه نخل دارد، نه سایه، نه آب؛ اما بوی خون می‌دهد. هنوز مرکب‌ها به ایستادن کامل نرسیده‌اند که امام از همراهان نام زمین را می‌پرسد: نینوا، غاضریه، طف... و ناگهان وقتی نام کربلا شنیده می‌شود، رنگ چهره‌اش عوض می‌شود.  

به گزارش خبرنگار خبرگزاری آنا، در دومین روز ماه محرم، دل‌های عزاداران حسینی بیش از هر چیز به لحظه ورود کاروان امام حسین(ع) به سرزمین مقدس کربلا گره می‌خورد؛ روزی که نشانه‌های غربت و مظلومیت، هم‌زمان با بلندای اخلاق حسینی رخ می‌دهد. 

روزی که سالار شهیدان، به سپاه تشنه دشمن آب داد و زمین مقدسی را برگزید که محل شهادتش خواهد شد. روز دوم محرم در هیأت‌ها، روز «ورود کاروان» و «آب‌دادن به لشکر حر» است؛ روزی که دل‌ها با حسین(ع) به کربلا می‌رسند.

کاروانی که با امید حرکت کرد، اما با غربت ایستاد

حرکت کاروان امام حسین(ع) از مکه به سوی کوفه، با امیدی بزرگ آغاز شد. مردمی از کوفه، هزاران نامه نوشتند و امام را برای نجات دین و عدالت دعوت کردند. امام که در موسم حج به مکه آمده بود، پس از دریافت نامه مسلم بن عقیل و خبر پیمان یاران کوفه، احرام حج خود را به عمره تبدیل کرد و در هشتم ذی‌الحجه سال ۶۰ هجری قمری، همراه با خانواده، یاران و شیعیان، مکه را ترک گفت.

کاروان حسینی، در طول مسیر به سوی کوفه از دوازده منزلگاه عبور کرد. در هر منزلگاه، خبری تازه و تصمیمی مهم در انتظار کاروان بود. اما به تدریج، آنچه امید بود، به حقیقتی تلخ بدل شد؛ وقتی امام در «ثعلبیه» خبر شهادت مسلم بن عقیل را شنید، و سپس در «زباله» خبر شهادت هانی بن عروه نیز رسید، چشم امید بسیاری از همراهان کور شد. برخی که به طمع دنیا آمده بودند، آرام آرام کاروان را ترک کردند.

شراف؛ ذخیره آب برای روزهای بی‌آبی

در منزلگاه دوازدهم، به نام شراف، امام دستور داد تا تمام مشک‌ها را پر از آب کنند. نه برای خود، که برای روزی که دیگر آبی در کار نخواهد بود. تاریخ ثبت کرده است که امام به یاران فرمود: «هر چه می‌توانید، آب بردارید». شاید آن لحظه کسی نمی‌دانست که فاصله‌ای با تشنگی، کوتاه‌تر از چند فرسنگ خواهد بود.

کاروانیان با مشک‌های پر، راهی منزلگاه سیزدهم شدند؛ سرزمینی به نام ذوحُسم. آنجا بود که ناگهان نشانه‌های یک لشکر پدیدار شد. سپاهیان با اسب‌های خسته و چهره‌های عطش‌زده، روبه‌روی کاروان قرار گرفتند. فرمانده آنان، مردی به نام حر بن یزید ریاحی بود؛ مأمور حکومت یزید برای متوقف‌کردن حرکت امام به کوفه.

بزرگی که به دشمن آب داد

در اوج عطش و گرمای سوزان بیابان، امام حسین(ع) مشک‌های خود را به سوی سپاه دشمن گشود. دستور داد تا به آنان آب دهند. آن‌چنان که در برخی نقل‌ها آمده، امام حتی به اسب‌های سپاه حر نیز خود آب داد. هیچ‌کس از عطش نماند، حتی دشمن. این تصویر، تصویری‌ است که در تاریخ ماندگار شده است؛ مردی که می‌داند همین گروه چند روز دیگر فرزندانش را تشنه نگاه خواهند داشت، اما به آنان آب می‌دهد.

در دنیایی که جنگ‌طلبان برای ظلم، آب را هم وسیله تهدید می‌کنند، حسین(ع) آب را حتی از دشمنش دریغ نمی‌کند. این همان اخلاق حسینی‌ است؛ همان نوری که تا ابد تاریکی‌ها را رسوا خواهد کرد.

نقطه‌ای که راه بسته شد

پس از سیراب‌شدن سپاه حر، امام خواست که مسیر را ادامه دهد، اما حر گفت: مأمورم که راه را ببندم. فرمان عبیدالله بن زیاد این بود که امام نباید به کوفه برسد. نه بازگشت به مدینه ممکن بود، نه ورود به کوفه. امام در برابر این ظلم سکوت نکرد، اما جنگ را نیز آغاز نکرد.

زهیر بن‌قین که یکی از یاران تازه‌وارد به کاروان بود، گفت: «فرصت را از دست ندهیم، اکنون که تعدادشان کم است، با آنان بجنگیم». اما امام فرمود: «ما آغازگر جنگ نیستیم. تا دشمن آغاز نکند، ما شمشیر نمی‌کشیم».

با این جمله، راه عاشورا مشخص شد: راهی که آغازش اخلاق است، نه خون. راهی که حتی در لحظه‌ای که امکان انتقام هست، انتخاب امام صبر است، نه غضب.

کربلا؛ وعده‌گاه پیامبر با حسین

ساعاتی بعد، کاروان به دشتی رسید. امام از همراهان درباره نام آنجا پرسید. گفتند: نینوا، غاضریه، شط الفرات... اما هیچ‌کدام برای امام کافی نبود. تا آنکه گفتند: کربلا.

لحظه‌ای سکوت همه فضا را گرفت. امام فرمود: «اعوذ بالله من الکرب و البلاء». سپس فرمود: «همین‌جا توقف کنید و بارها را بر زمین بگذارید. اینجا همان سرزمینی است که جدم رسول‌خدا(ص) وعده داده بود».

مشتی از خاک برداشت و بویید، با خاکی که همراه داشت، مقایسه کرد و فرمود: «این همان خاک است». اشک از دیدگانش سرازیر شد. همه فهمیدند که دیگر حرکت پایان یافته است.

دل‌آشوبی ام‌کلثوم؛ ناله‌ای که آسمان را لرزاند

وقتی کاروان متوقف شد، امام خیمه‌ها را برپا کرد. دستور داد خیمه زنان در مرکز و خیمه

بنی‌هاشم در اطراف باشد. شب فرارسید. سکوت در اردوگاه حکمفرما بود. در دل شب، ام‌کلثوم به امام نزدیک شد و گفت: «ای برادر! دلم پریشان است. از این سرزمین، احساس اندوه و مصیبتی بزرگ دارم». امام خواهر را در آغوش گرفت و آرام گفت: «خواهرم، چاره‌ای نیست. این سرنوشت ماست. اینجا وعده‌گاه ماست».

اما اشک در چشمان امام می‌لرزید. لحظه‌ای نگذشت که امام همه اهل کاروان را جمع کرد، نگاهی به چهره‌ها انداخت، و فرمود: «هرکس که دلش راضی نیست، می‌تواند در تاریکی شب، بی‌سر و صدا برود. من اصراری ندارم».

آزمون شبانه وفاداری

وقتی این جمله از زبان امام جاری شد، فضا سنگین‌تر از همیشه شد. برخی از همراهان که با طمع مقام آمده بودند، راه خود را جدا کردند. اما در همان شب، صداهایی برخاست. صدای وفاداری.

زهیر بن‌قین برخاست و گفت: «به خدا قسم! اگر هزاربار کشته شوم و زنده شوم، باز در رکاب تو خواهم بود». بریر بن خضیر همدانی گفت: «به خدا سوگند! اگر دنیا در دستان من باشد و به خاطر یاری تو از من گرفته شود، راضی‌ام». نافع بن هلال، حبیب بن مظاهر و عباس بن علی(ع) نیز بیعت خود را تازه کردند.

در آن شب، غربت امام با نور وفاداری یاران روشن شد. اما در دل دختر کوچکش سکینه، زخم تنهایی نشست. گفته‌اند: سکینه نزد عمه‌اش ام‌کلثوم رفت و با صدایی لرزان گفت: «پدرم گفت هرکه می‌خواهد برود... برخی رفتند». ام‌کلثوم ناله زد: «وا حُسینا، وا قِلّة ناصراه، این الخلاص من الأعداء؟».

از آب‌دادن تا تشنه‌ شهادت

روز دوم محرم، روزی ا‌ست که در آن مرزهای بین ظلم و انسانیت روشن‌تر از همیشه می‌شود. امامی که به دشمن آب می‌دهد، فردا به لب تشنه خواهد افتاد. زمینی که به احترام قدم‌های کاروان، آن شب ساکت شد تا چند روز دیگر به خون پاک‌ترین بندگان خدا رنگین خواهد شد.

امروز در هیأت‌ها، اشک‌ها بر روضه «ورود کاروان» و «لب تشنه‌گی» جاری می‌شود. مردم یاد می‌کنند از امامی که نیامد تا بجنگد، بلکه آمد تا بگوید: می‌توان حق بود، حتی اگر تنها باشی؛ می‌توان سقّا بود، حتی برای دشمن.

انتهای پیام/

ارسال نظر
رسپینا
گوشتیران
قالیشویی ادیب